کلَ‌گپ

۱۱/۰۱/۱۳۸۱

هنوز هم در گوشه و كنار بلوگها نشانه هايي از مباحثه اي مي بينم كه در طي هفته گذشته شكل گرفته و دارد پيش ميرود. ديروز اين مباحثه مرا به صفحه اي رساند كه نشانه هائي از يك روزنامه نگار جوان و شجاع دارد. گاه نامه قاصدك نشريه بوده كه در هربار بيرون آمدن آن از چاپ ميتوانستي انتظار نوشته اي ويژه از آن داشته باشي. اين نشريه عليرغم مشكلات فراواني كه مسئولش با آن روبرو بوده، بهرحال به نشر ميرسيد. حال ايران جوان نامي است كه تهيه كننده و سردبير قاصدك براي سايت خود انتخاب كرده است. مباحثه هائي كه در بلوگها جريان داشته، بدون اينكه هيچ ربطي داشته باشد، نام اين شخص را نيز به ميدان كشيده است. يكي از معترضين به فحاشان بلوگيست، نامي را مطرح نموده كه با توجه به حساسيتي كه خودشان بارها و بارها بدان اشاره دارند، بهتر بوده كه بدون پيش زمينه مطرح نميكردند. مهمترين ويژگي كه ميتوان براي بلوگ نويسي در نظر داشت اين استكه نوشتن را از معيارهاي ارزش گذاري متعارف و تاحدودي بازاري نجات ميدهد. البته بدين مفهوم نيست كه اين امر بخودي خود شكل ميگيرد. راستش اين است كه از همان دوران كه وقت با طلا مورد ارزيابي قرار گرفت، قلب صحنه را ترك كرد. چيزي بنام عقل خودش را ميدان دار معركه نموده و تلاش كرد هرچيزي را با قابليت مصرفي اش بسنجد. اين نگرش كه با گسترش مناسبات كالائي و متعاقبا شكل گيري جوامعي با اين مضمون، هرروز ميدان جديدي را به اشغال خود در مي آورد، نه تنها مرزهاي جغرافيائي، بلكه مرزهاي عرفي ميان جوامع را نيز در نورديد. از مناسبات متقابل بين دو انسان گرفته تا مناسبات قومي و قبيله اي، تا عرصه هاي هنري و فرهنگي و غيره، تنها و تنها با يك مقياس به قياس گذاشته شده و آنهم قابليت مصرفي اش و حتي ميزان بازده مالي اي كه بهمراه مي آورد. پس از آن، اگر حتي خواسته باشي آه بكشي، ميبايد در نظر بگيري كه چه چيزي براي تو به ارمغان خواهد آورد. و بدينسان هنرمنداني زاده شدند كه بخاطر كمبود وقت سايرين، بجاي آنها زندگي را هنرمندانه نگاه كرده و براي تسهيل كار بقيه، هنر را برايشان بسته بندي كرده و به آنها مي فروشند. و بدينسان در كنار شغلي مثل نانوائي، كتابفروشي و يا نمايشگاه نقاشي و امثالهم شكل گرفت. تا خوراك روح سايرين را نيز از اين طريق بتوان تهيه كرد و افرادي شكل گرفتند كه همسان نانواها و يا كفاشان و يا كارگران كارخانه، به شغل معيني روي آورده و با كمك ساير افراد، مجموعه اي را بنام روزنامه و يا غير و ذالك، تهيه ديده و به مردم ميفروشند. و پس از اين، در كنار نامشان كه پيشتر از اينها متاثر از كاري كه براي تهيه پول مورد نياز خود براي زندگي، در جامعه به عهده ميگيرند، لقبي را نيز به خود و به اسم خود اضافه ميكنند كه ميبايست تا ابدالدهر همراه آنها باشد. درست مثل دكتر... و فلاني شاعر و فلاني نويسنده... قاصدك تا حدود زيادي از اين بازيها بدور بود. و بلوگها نيز اين اميدواري را بهمراه آورده كه شايد اينبار افراد صرفا انعكاس زنده زندگي خود را به روي صفحه مانيتور بياورند. بدون اينكه درباره تميز بودن زبانشان، و يا مشق روي خط نوشتن شان و يا تهمت زدنشان و امثالهم دلهره اي داشته باشند. نوشتن يك كار بسيار عادي است. نبايد از آن انتظارات عجيب و غريب داشت. خرد و خردمندي ربطي به سواد و نوشتن و امثالهم ندارد. اگر لحظه نگارش، پيوند حس فرد انتقال دهنده نوشته نسبت به موضوع حس شده باشد، درست پس از پايان نگارش، همه اين مجموعه هويت خودشان را از دست ميدهند. لحظه غروب خورشيد، چه در نوشته اي انعكاس يابد و يا برروي تابلوي نقاشي، بهرحال غروبي است كه پشت سر گذاشته شده. يكي آنرا ديده و احساس دلپذير خود را روي كاغذي ثبت كرده. تمام. دنبال اين نرويم كه ثبت شده آن ارزش هست يا نه. تنها افرادي كه وقت خود را براي تبديل به طلا مورد استفاده قرار ميدهند، ميتوانند مصرف كننده دست دوم حيات باشند. وگرنه، نه تنها غروب خورشيد كه همه لحظه هاي حيات بسيار شيرين و شور آفرين است. و آناني كه آن صحنه از حيات را به ثبت رسانده اند، كاري نكرده اند جز اينكه صحنه ديده شده ي خود را روي كاغذ منتقل كرده اند. شايد درست مانند يك لحظه دويدن كودكي بطرف آب دريا باشد، شايد شبيه جست و خيز سگي كه براي بازي وارد محوطه بازي شده است، شايد نگاه نوجواني باشد كه از ديدن دختركي، رنگ باخته.... واكنش هركس نسبت به لحظه حيات مخصوص خودش هست. بلوگ وسيله اي شده و نوشتن نيز، كه انسان برخي از حالات زندگي اش را منتقل ميكند. بدين مفهوم نيست كه اگه اين بلوگ نباشد و يا قابليت نوشتن، يعني كه زندگي از ميانه رخت بربسته. بهمين دليل اضافه مي كنم كه شايد برخي ها همين وسيله را نيز مورد استفاده قرار داده تا دعواهاي مسخره موجود درون جامعه را به اينجا نيز بكشانند. خوب اين هم مانند بسياري از عرصه هاي ديگر هنري، محلي براي تنها شكل مناسبات موجود در ميان انسانها، يعني بحران و درگيري و مبارزه، شده و اين صحنه را متاسفانه افرادي دنبال ميكنند كه حتي يك جمله از نوشته شان گاهي ميتواند نقش هزاران دستور حمله را داشته باشد. بهرحال اضافه ميكنم كه اگه احياناً كسي با نام مستعار و يا بدون آن و يا نام واقعي ـ نميدانم نام واقعي چيست؟ موجودي كه از شكم مادر بيرون آمده و براي شناسائي و تفكيك اون از سايرين نامي برايش انتخاب كرده اند، آيا اون نام واقعي است؟ يا اينكه مثلا اگه كسي نام خودش را فرشته بگذارد، هرچه مينويسد، محصولي از بهشت است؟ آيا ما با متن و مضمون نوشته سروكار داريم يا با شكل آن؟ يا شايد منظور اين است كه بجاي مايل هستيم كه اگه كسي در نوشته اش بما توهيني روا داشته، او را تحت تعقيب قانوني قرار دهيم؟ ـ چيزي نوشته باشد، تنها و تنها ميبايست نوشته اش را نگريست و اگر بدل ننشست، درست مثل گاز زدن به سيبي كه بي مزه هست، از خوردن دست شسته و حتي آنچه كه گاز زده شده، به بيرون تف شود. نميدانم، چه انرژي ويژه اي متاثر از اعتراض در وجود انسان شكل ميگيرد كه اين چنين دلنشين و آرامش بخش جلوه ميكند؟ دوستي اشاره داشته كه نامي را ميخواهد از ليست بلوگهاي انتخابي خود خارج كند. من در عجبم كه ايشان اساساً چرا ليست انتخابي دارند؟ و اگه هم دارند، چرا اين ليست را به بقيه معرفي ميكنند؟ و اگه معرفي ميكنند، چرا به اين نكته توجه نميكنند كه نبايد موج طرفداران و يا حتي پذيرندگان نوشته ها و انتخابهاي خود را به اين طرف و آنطرف بكشانند؟ يك نكته برايم كاملا واضح و وشن هست، اينكه ايشان آدم راحتي هستند. فراز و فرود احساسات خودشان را پنهان نميكنند. اما بنظر ميرسد كه ايشان در چارچوبي به بند كشيده شده اند كه شايد بجاي خود توسط دوستان برايشان ساخته شده باشد. آري، حمل نام يك نويسنده، حمل نامي ويژه در ادبيات يك سرزمين و امثالهم، توهمات غريبي است كه ربطي به لحظه پيوند احساس با موضوع حس شده ندارد. ميتوانم آن لحظه اي را مجسم كنم كه ايشان دارند تمامي تصويري را كه در مخيله شان شكل گرفته، روي كاغذ منتقل ميكنند. در آن لحظه كه لحظه اي جادوئي است، ايشان بي نام و نشان ترين موجود كهكشان هستند و تنها و تنها حس در آنجا زندگي ميكند. و درست پس از پايان آن رابطه هست كه موجوديت عادي ايشان به جاي خود باز ميگردد. در چنين حالتي ديگر از آن حس معين خبري نيست. و آنچه نيز كه روي كاغذ ريخته شده، جز رنگ آميزي مقداري جوهر روي كاغذ نيست. اما ما انسانهاي بغايت شرطي، ترجيح ميدهيم با نقش مار و يا حتي اسم مار،‌ بيشتر رابطه بگيريم تا با خود مار. بهرحال فكر ميكنم كه زندگي كردن با آن حس انتقال يافته روي كاغذ بمراتب مهمتر است از، دنباله روي از انتخابهاي موجودي كه نام معيني دارد و انتخابهاي معيني. من فعلا اين نوشته را به صفحه ام منتقل ميكنم. اگر احياناً اشكالاتي در آن باشد، بعدا تصحيح كرده و آنرا مجددا به صفحه منتقل ميكنم. در پايان اشاره ميكنم كه صدا را از قابليت مقايسه، قابليت ارزش گذاري ها و امثالهم برهانيم تا بتواند وسيله اي باشد براي پيوندي عميق بين انسانها. قلب در چنين حالتي است كه ميتواند به حيات خود باور داشته باشد.

۰۸/۰۱/۱۳۸۱

مدتي است كه درگير ور رفتن با كامپيوتر هستم. عليرغم تلاشهايم، بنظر ميرسد كه هنوز گرفتاري اش حل نشده. با اينهمه اگر فرصتي پيش نمي آمد كه در اين صفحه چيزي بنويسم و يا اينكه در صفحه جنبي كه به نوشتن نوشته هايي از كريشنامورتي اختصاص داده ام؛ و يا حتي اينكه مثلاً برخي از نوشته هايم در ” نوشته هاي داستاني“ كه لينكش را در سمت راست همين صفحه گذاشته ام، همينطور ناتمام ول كرده ام.... خلاصه همه اين امور زماني سروسامان خواهند گرفت كه در كنار تلاش براي نواله ناگزير! و همه امورات جنبي آن، آن احساسي حضور يابد كه بتواني آنرا ديده و در جانت لمس كني. آنگاه انعكاس آن روي كاغذ و يا صفحه مونيتور و يا در ادامه انتقال آن به صفحه بلوگ،‌ همه اينها تحت تاثير همان نظمي قرار ميگيرند كه حضور تو در آن احساس بهمراه خود آورده است. ـ البته ناگفته نگذارم كه اگر اين دستگاهي كه روبرويم ايستاده، اينهم با ما راه بيايد!! ـ بهرحال زمان و آنهم در گذشت كرونوميكش، امكانات زيادي در اختيارمان قرار ميدهد. حتي ممكن است كه از كل نوشتن در اين صفحه و تمامي اين كارهائي كه هيچ ربطي به خرد ورزي و يگانگي روح و جان انسان ندارد، دست كشيده و آنگاه تنها و تنها زماني از اين امكان بي نظير بهره بگيريم كه مورد سوالي واقع شده باشيم كه آنهم از اعماق وجود سوال كننده ناشي شده باشد. در طي اين مدت گاها به بلوگهائي سر ميزدم. نكات بي شماري به ذهن ميرسند كه در همان لحظه دلت ميخواهد با نويسنده آن صفحه و آن بلوگ صحبتي دوستانه داشته باشي. ـ تاكيدم روي صحبت دوستانه به اين دليل است كه كيفيت اين مصاحبت، با اعتراش و يا تائيد و از اين قبيل امورات فرق دارند.ـ عادات متفاوتي در اين مجموعه نيز به آرامي جاي خودش را باز ميكند كه درست در تمامي اشكال ديگر مناسبات انسانها نيز حضوري عميق و همه جانبه دارد. شكل گيري ساختاري مخروطي از يك سو، آنهم در مورد امري كه اساساً ساختار ناپذير است، يعني انعكاس احساس انساني، ربطي به بهتر منعكس كردن و بدتر منعكس كردن ندارد. چه اسم آن فرد اين و يا آن انسان باشد. مهم اين است كه او احساسي را زندگي كرده و حال آنرا در قالب كلمات منعكس ميكند. تنها كسي ميتواند با كمك آن كلمات به آن احساس دست يافته و آنرا لمس كند كه اولاً تماميت وجودش تهي باشد، تهي از هرگونه اثري كه از موجوديت اجتماعي، ادبي، نقاد بودن و امثالهم حكايت دارد. آنگاه آن احساس به درونت راه مي يابد. درست مثل نسيمي كه در جائي ميتنواند گيسوئي را به حركت در آورد، و در جائي ديگر شايد منشاء خنكاي روي و تن باشد و يا در جائي ديگر زمينه ساز لرزشي خفيف در جان... عده اي تلاش ميكنند كه در كنار بلوگ خودشان ليست كاملي از اسامي بلوگهائي را ثبت كنند كه مثلا بلوگ مورد علاقه شان است. من فكر ميكنم، هركس براحتي ميتواند بلوگ مورد علاقه اش را در كامپيوتر خودش ثبت كند. اما انعكاس آن در صفحه خود، بنوعي در اراء و انتخابهاي سايرين تاثير گذار ميشود. مثلا دوستي كه نامش خيلي پيشتر از اينها مطرح بوده، طبعا ميتواند با انتخاب و يا عدم انتخاب يك بلوگ تاثيرات معيني بگذارد، اگر چه خود مطلقا به آزادي نگاه و دقت سايرين باور داشته باشد. از سوي ديگر بلوگهائي شكل ميگيرند كه كارشان خواندن بلوگهاي ديگران و شكل دهي مجموعه اي براي ساده كردن كار مطالعه سايرين است. اين خلاصه كردنها كمترين تاثيري كه دارد، خالي كردن نوشته افراد در بلوگها از حيات زنده اي است كه شايد در يك تصوير و مجموعه اي از آنها، در اذهان خواننده ها ميتوانست نمود يابد. من هنوز نتوانسته ام دليل مشخصي براي خودم بياورم كه چرا ميبايست به چنين كاري احتياج داشت. اينكه يكي ديگر به سراغ تمامي بلوگها رفته و گزارشي روزانه و ماهانه و هفته گانه و از اين قبيل تهيه كند. آيا براي اين است كه مثلا براي صرفه جوئي در وقت است؟ من ميدانم كه بسياري در ايران و يا حتي در برخي كشورهاي ديگر، براي پرداخت اينترنت با مشكلات عديده اي روبرو هستند و چنين افرادي اگر بخواهند همه صفحات را بالا و پايين كنند، شايد وضعيت مالي امكان چنين مانوري را ندهد. با اينهمه من فكر ميكنم كه آنها ميبايد به شم خود، به توانائي ديدن مستقل خودشان تكيه كرده و از لابلاي تمامي اين بلوگها، با توجه به تاثيراتي كه نام يك بلوگ در ذهنشان ميگذارد، آنرا باز كرده و خود مستقيما با كلمات شكل گرفته در آن و چگونگي ساختار آن مجموعه آشنا شوند. براي آزاد بودن و مستقل بودن راه ديگري نيست، جز اينكه خود را از هرگونه اتوريته نجات دهيم. البته منظورم ضد اتوريته بودن نيست. كه خود ميتواند به انحرافي ما را دچار كند كه آنگاه انداختن بت خودستائي خود، كاري باشد كارستان و گرفتاري جديدي.... حرف و حديث زياد است. آنهائي را كه دوست دارم، در گوشه اي از همين صفحه نامشان را گذاشته ام. بيشتر از دلمشغوليهاي آنها براي چگونگي ادامه كارشان در اين صفحه، من سعي ميكنم با نوشته هايشان، به درون زندگي شان رخنه كنم. دلم ميخواهد آن لحظاتي كه عصباني ميشوند، شاد هستند و يا دارند خوانندگاني نامرئي را مخاطب قرار ميدهند، آنها را مجسم كنم. درونشان زندگي كنم. با همه اينها ترجيح ميدهم كه انتخاب خودم را براي هيچ كس ديگر، سرمشق نكنم. بگذاريم هركدام از ما مانند كودكي هزاران بار زمين بخوريم و راه رفتن فراگيريم. خب، فكر ميكنم كه ديگه بايد تمام كنم. كارهاي زيادي پيش رويم مانده كه ميبايد انجام دهم. حتي ممكنه كه مجبور شوم كامپيوترم را مجددا بطور كامل پاك كرده و دوباره ويندوز رو ثبت كنم. اميدوارم البته كار به اينجا نكشه كه هيچ حسش نيست. شاد باشيد.

۰۳/۰۱/۱۳۸۱

چند روزي است كه كامپيوترم ويروس گرفته!!! و بقول معروف سخت تب داره. واسه همين عملا نتونستم به نوشتن مرتب ترجمه و ادامه موضوعي بنام مردگي در بخش ” نوشته هاي داستاني“ ادامه بدم. بهرحال بزودي اين امور رو از سر ميگيرم. فقط بايد در اينجا از احساسي صحبت كنم كه در من وجود داره. بعد از اينكه پذيرفتم چيزهائي رو به طور مرتب بنويسم، فكر ميكنم، اصلا صورت خوشي نداره، حتي اگه يه نفر هم كامپتوترش رو باز كنه و بعد ببينه كه نه، ديگه خبري نيست. بهرحال موضوع صرفا‘ در رابطه با همين مشكل فورمات كردن است. من همين نوشته رو دارم از پيش يكي از دوستان مي نويسم. و اميدوارم كه بتونم به زودي سروساموني به وضع ماشين قراضه ام بدم. احمد بنائي راستش حرف خوبي زده، اونم در مورد عيد و اينها. آقاي قاسمي نيز، به سهم خود احساس خودشو واضح و روشن مطرح كرده. بهرحال اميدوارم بتونيم در هر حالتي و هرجائي به اين نكته توجه كنيم كه تمامي اعمالمان در مورد نوروز و امثالهم،‌ چه ميزان نشان از انجام حركاتي ادواري داره و در تبعيت از انجام سنتها پيش ميره. سنتهائي كه بهرحال ديگراني برايمان سروسامان داده و در طي دست به دست گشتنهاي زياد،‌ آنقدر جا خوش كرده كه عدم اجراي مراسم آن، همواره مستلزم توضيح بوده و نه بالعكس. بهرحال همه اين حرفها نشان از اين ندارد كه من به خوشحال بودن، به احساسي خوب و زيبا داشتن، نظر خوشايندي ندارم. به همين دليل ميگويم: همه شما خوانندگان احتمالي و يا آشنا با اين صفحه، ساعات و روزهايي سرسبز و شكوفان داشته باشيد.

۲۸/۱۲/۱۳۸۰

از صبح كه اومدم سراغ وبلاگ تا كه بر اساس قراري كه براي خودم گذاشتم، يك بخش از ترجمه نوشته كريشنامورتي رو بنويسم، متوجه شدم كه دوستي بسيار عزيز برايم نامه اي فرستاده. نامه را كه باز كردم، مطلع شدم انگار وبلاگم در ليست عمومي اومده. اما ويژه گي اين نامه، كاريكاتورهائي بود كه آن دوست گرامي برام فرستاده بود. احساس بسيار غريبي است، وقتي كه مي بيني دوستي برايت نوشته و يا كاري رو مي فرسته، بدون اينكه تو رو بشناسه. نگاه به آن تجسم، شيريني دلچسبي رو در من شكل داد. احساسي بسيار خوب و دلپذير. به سهم خود سعي كردم يادداشتي براي آن دوست نوشته و از اين طريق از اون تشكر كنم. پس از اون، سري به صفحات جديد زدم. معمولا پيش مي آيد كه صفحاتي جديد، حرفهاي جديدي رو براي گفتن دارن. و من بسيار خوشحال شدم كه تونستم با خلوت برخي از اين دوستان همراه باشم. بعد سراغ صفحاتي رفتم كه روزانه و بطور كلي بعنوان حرفهاي شنيدني، اونا رو باز ميكنم. الواح شيشه اي همواره انتخاب اوليه ام بوده. بيش از اينكه نوشته on line ايشون در مد نظرم باشه، دلمشغوليهايش هست كه برام كشش داره. احساس خوبي دارم كه بتونم مجسم كنم كه ايشون حال به چه كاري مشغول هستند. انسان خوبي است و من از صراحت و بي شيله پيله گي اش خوشم مياد. هرچند كه امروز ايشون، كم و بيش به كاري مشغول شدند و درباره چيزي نوشتن، كه خود چند صباحي پيشتر و در برخورد با هشدار فردي ديگر، در منزه نگاري و از اين قبيل مسائل، حرف و حديثي داشتند و چرخش زبان بدون محدوديت براي بيان مكنونات قلبي رو خيلي مهم تر از حساب و كتاب و چرتكه انداختن دستوري و يا مضموني ميدانستند. بهرحال ايشان آنقدر جاي مناسبي در قلب بسياري دارند كه ميتوان همين نگارش اخيرشان را نيز، با دقت و توجه خواند و بهش فكر كرد. تنها ترسم از اين است كه نكند برخي افراد تحت تاثير انتخابها و تاثيرات جانبي آن قرار بگيرند. بهرحال ما عادت داريم كه به انتخابهاي انتخاب شده هاي خودمان بيش از آزادي فردي خودمان ارزش بگذاريم. يك نكته ديگه رو هم در اينجا اضافه ميكنم: وقتي كه ميخواستم صفحه خودم رو به ليست عمومي منتقل كنم، با اين اشاره روبرو بودم كه آيا كسي پيش از وارد كردن اسم من، سري به صفحه خواهد زد يا نه؟ و آيا در اين وارد كردن نام، مضمون نگارش و چگونگي و امثالهم در مد نظر قرار خواهد گرفت يا نه؟ اما انگار اصلا از اين خبرها نبوده. چرا كه برخي از اسامي وارد شده به ليست، حتي يه كلمه هم ننوشته بودند. و برخي ديگر حتي هفته ها بوده كه سري به صفحه خود نزده بودند و... خلاصه اينكه اگه كسي قصد كنه صفحه اي بسازه، بايد اين ترس رو از خودش دور كنه كه، مبادا مورد ارزيابي قرار بگيره و متوجه بشن كه اون حرف و حديثي نداره! رويهمرفته مجموعه كار تا بحال خوب بوده. فكر ميكنم زمان زيادي طول نخواهد كشيد كه بخش بزرگي از اين وبلاگ نويسان، به ساختار دلنشين تري از چنين نگارشهايي خواهند رسيد. شايد در چشم اندازي بسيار نزديك، مجموعه اي پيش رويمان داشته باشيم كه در هرزمينه اي حرفي و گفته اي و اما اينبار، بي پيرائه و كاملا دلنشين، داشته باشند. مجددا بر ميگردم به پاراگراف اول نوشته ام، و اشاره ميكنم كه انتخابهاي ” دنياي كارتون“ از كاريكالماتورهاي برخي از دوستان، بسيار دلنشين و عالي است. شايد مصداق بسيار زيبائي باشد از همان جمله ي معروفي كه چگونه برخيها مي توانند براحتي : ” كم گويند و دقيقا گزيده گويند!!!“

۲۷/۱۲/۱۳۸۰

من فكر ميكنم كه ميبايد مجددا اين نكت رو در اينجا تاكيد كنم كه اگر احياناً كسي علاقه مند باشه تا نوشته اي رو كه بعنوان ترجمه در صفحه اي مجزا با نام: با كريشنامورتي دارم مينويسم، بخواد بطور كامل و مستقل داشته باشه، ميتونه با من تماس گرفته و بمن اطلاع بده. من اين نوشته رو تا اين لحظه هم در برنامه واژه نگار فارسي فايل كرده ام و هم در برنامه آكروبات. - البته آكروبات 3 و 4 - بهرحال نه تنها اين كتاب، بلكه چندتائي ديگر از كتابها كه از مباحثه ها و گفته هاي كريشنامورتي است، اگر كسي خواسته باشه ميتونم در اختيارشون قرار بدم. من سعي كرده ام كه كتابهائي رو ترجمه كنم كه فكر ميكنم تا كنون در ايران بنا به هر دليلي ترجمه نشده اند. البته ممكن هم هست كه ترجمه شده باشند و من در جريان نباشم. واقعيت اين است كه منبع اطلاعاتي من براي دانستن اين موضوع بسيار ناچيز هست. اما از آنجائي كه برخي ترجمه ها رو ديده ام كه مثلا ترجمه اي كه آقاي جعفر مصفا از كتاب: شرح زندگي كريشنامورتي كرده اند، بخشي را ترجمه نكردند، بخشي را اضافه تشخيص دادند!؟ و بطور كلي، با توجه به اينكه ترجمه ايشان بسيار زيبا و كاملا قابل فهم و داراي ملودي بسيار مناسب هست، اما بهرحال فكر ميكنم كه پيش مي آيد كه برخي نوشته ها بنا به ملزوماتي منتشر نمي شوند. من به سهم خود احساس كردم كه ميتوان از اين صفحه بهره گرفت و اين نوشته ها را منتقل كرد. از كتابهاي ديگه اي كه ميتوانم در اختيار علاقه مندان قرار دهم: يك شيوه كاملا متفاوت براي زندگي ( مباحثه اي بين كريشنامورتي و دكتر آلان آندرسون، استاد الهيات) ؛پايان زمان ( مباحثه اي بين كريشنامورتي و دكتر بوهم، پروفسور فيزيك كوانتوم ؛ آينده بشريت، باز هم مباحثه اي با دكتر ديويد بوهم ؛ و كتابي كه دارم بخش بخش آنرا منتقل مي كنم: تغيير در روان انسان، تنها انقلاب واقعي.... ميباشد. اگر احيانا كارهاي ديگري را ترجمه كنم، به اين ليست خواهم افزود. يك نكته ديگر را بايد در اينجا مطرح كنم كه ترجمه هايم ممكن است كمبودهاي زيادي داشته باشند. اگر احيانا مطلع گردم كه هركدام از اين كتابها در ايران چاپ و يا در خارج ترجمه شده اند، در اصرع وقت نه تنها آن كتابها را معرفي خواهم كرد، بلكه سعي ميكنم با مقايسه آنها ضعفهاي احتمالي را از بين ببرم.

۲۶/۱۲/۱۳۸۰

بالاخره تونستم سروساموني به اين صفحه و صفحاتي جنب اين صفحه بدم. با اين كار اولاً آن ترجمه هائي رو كه از كارهاي كريشنامورتي قرار بود در اين صفحه بنويسم، به يك صفحه ديگه منتقل كردم، و ضمناً براي نوشتن تصاويري كوتاه و آنچه كه انعكاس زندگي روزمره و يا تصاويري شكل گرفته در ذهن از مجموعه حالات و وضعيتهاي مختلف پيش مي آيد، به صفحه اي ديگه؛ خلاصه در چنين حالتي بعداز اينها شايد كه مجبور باشم در سه صفحه در آن واحد بنويسم! خودم را گذاشته ام براي روزي دو ساعت كار توي اين بلوگ و اين صفحات. هردوي صفحات جنبي رو هم در همين صفحه معرفي كرده ام. بهرحال كساني كه وقت و حوصله داشته باشند، شايد سري به آنها زده و نگاهي بهش انداختند. ديشب، و بعداز اينكه كار سروسامان دادنهاي اوليه اين صفحات رو تمام كردم، سري به صفحه دوستي زدم كه پيشتر از اينها و متاثر از خواندن نوشته هايش، نامه اي نيز برايش نوشته و گفتم كه طنز و شجاعتش در بيان برخي امورات كه در حوزه تابو ها مي گنجه، منو سخت تحت تاثير قرار داده و .... اما ديشب متوجه شدم كه يه چيزي توي نوشته هاي اخيرش نيست. طنزش كه براستي از يك حالت شوخ و سرحال و نشئه وار حكايت داشت، حال جايش رو به غرولند هاي روزمره اي داده كه او و بالاخص در برخورد با ديگران در نوشته هايش مطرح ميكنه. اميدوارم كه همه امور برايش بهتر از اينها پيش بره. چون در چنين حالتي، طبعا در نوشته هايش نيز تاثيري از آن رو خواهيم ديد. براي اينكه بتونم برخي نوشته هاي توي بلوگها رو بخونم، خودبخود به تيتر آنها نگاه كرده و سعي ميكنم، با تجسم لحظه انتخاب اسم براي بلوگ خود، فرد نويسنده رو براي خودم مجسم كنم. فكر نكنم شما هم كاري غير از اين انجام بدين. بهرحال قضيه در هرحالت خود با تصويرها و تصورات سروكار داره. مگه ما وقتي نوشته آن دوست عزيزي رو ميخونيم كه داره رماني رو كشان كشان پيش ميبره، اينطور نيست؟ از سوئي با نويسنده و مشغله هاي ذهني روزمره اش طرفيم و از سوي ديگه با مشغله هاي تصاويري كه ارائه ميده. و در هردوي اينها صحبت سر تجسم هائي هست كه در ذهن ما شكل مي گيره. با اين همه برخي از نام ها بسيار جالب و دلنشين هستند. مثلا افكار پراكنده يك زن منسجم، از همان ابتداي ورود به صحنه ما رو با تصويري طنز آلود روبرو ميكنه. ـ حالا يكي نيست به ما بگه كه مگه طنز چه اش بود كه يهو موجب آلودگي شد!!!؟؟؟ ـ بهرحال لغت ديگه اي به ذهنم نرسيد. و يا وقتي با نامي همچون الواح شيشه اي روبرو ميشي، تجسمي برات شكل ميگيره كه انگار تمام درون و برون اين نوشته ها معلوم هستند. بي پردگي نوشته و نويسنده،‌ اولين ارمغاني است كه نويسنده در اختيار خواننده قرار ميده. شايد وقتي نام نويسنده اش رو هم شنيدم، خودبخود به اين تصور بيشتر گرايش پيدا كردم. من نميخواهم مانند كاشفان و باستان شناسان و امثالهم، بگردم كه دقيقا مشخص كنم، در كجا و چه لحظه اي و دقيقا چگونه يك تجسم در ذهن شكل ميگره. بهرحال در شكل گيري يك تصور و يا تجسم، اولين و دوميني در كار نيست. اما هرچه هست، آشنائي مستقيمي و زنده اي هم با نويسنده در كار نيست. مثلا وقتي كه با تيتر ” سردبير: خودم “ روبرو شدم، فكر كردم كه نويسنده اش،‌ ساده است و بي دغدغه. و بعد كه نوشته اش را خواندم و به نقش بسيار موثرش در شكل دهي اين امكان براي نگارش توجه كردم، احساسم اينطور بود كه ايشان هيچ كم و كسري از توجه و اينها در درون خود نداره. پس احتياجي هم به نشان دادن تيتري براي كشاندن آدمها بسوي خود نيست. اما تعداد زيادي از تيترها، دنبال اين هستند شناسنامه اي از خود رو بيان كنند. و بخش بزرگي از اين نام ها هم بر شكل گيري فرديتي خاص حكايت دارن كه نويسنده با تجسم آن فرديت، ميخواهد تصور و تلقي خودش از احساس اوليه رو در اين نامگذاري منعكس كنه. عموماً نيز اسامي اي را انتخاب ميكنند كه حكايت فردي آنها و تجربه هايي از تنهائي شون باشه. مثلا ” ترانه هاي تنهائي“ و يا تنها، يا امثالهم. با اينهمه انتخاب نامي همچون ” با شما نيستم“، حكايت غريبي است. نميدانم چه انگيزه اي ميتواند انساني را به قرار دادن چنين نامي بالاي صفحه خود ترغيب كند؟ نميتوان با ديگران حرف زد و باهاشان نبود. نه اينكه بودن و يا نبودن با ديگران ارزش و يا بي ارزشي است؛ منظورم نقض غرض بودن آن است. يا ميتواند حكايت از تلقي تعيين كننده اين نام نسبت به خود باشد كه او خودش را مجزا از بقيه ميداند ـ و بنظرم با اين كار، خودش را از مهمترين منبع اشتياق نويسندگي محروم ميكند!! ـ يا ميخواهد بيان كننده اين نكته باشد كه: آنچه ميگويم، درواقع، منظورم شما نيستيد.... بهرحال هستند اما كساني كه نامي را تقليد ميكنند. يا حتي هستند نامهائي كه تداوم همان بازيگوشي هاي چات هاي مختلف هستند. و تاكيد عمومي را روي اين نكته ميگذارند كه در غياب وجود امكان براي ديدن مستقيم، تجسم ميدان ميگيرد و حال كه تجسم ميتواند گاهي فريب بخورد، چه بهتر كه نقش اين و آن را بازي كنيم. و يا حتي درون داستاني تخيلي، پرسناژي تخيلي را به بازي بكشيم و از تعجب و كنجكاوي بقيه باز هم انرژي بگيريم و همين كار را دنبال كنيم. بهرحال اين نگارش ها چيزهائي هستند كه تفريحي هستند و خواه ناخواه زمينه ساز حال و هوائي خوب. اما آنهائي كه توي صفحاتشان فروغ ميشوند، اين و آن ميشوند، ديگه عرصه را براي خواننده خيلي تنگ ميكنند. بگذار نوشته خودش بيايد، چرا ميخواهيد نوشته را در كانال معيني وارد كنيد، چرا فكر ميكنيد كه خودتان نيستيد؟ و يا خودتان قابل طرح نيستيد؟ آخه كسي كه خودش، بود خودش رو نفي ميكنه، و بيشتر دلش ميخواد يكي ديگه باشه، آيا ميتونه با نوشته هاي خودش با خواننده و يا دنياي تصورات و تلقيات خواننده اش تماس بگيره؟ در بهترين حالت، اگر خواننده اي با خلوص نيت در فكر شكل دهي يك تصوير واقعي در ذهنش باشه، كمترين خطا اين خواهد بود كه آن تصوير، تنها و تنها تجسم روياي شما خواهد بود، و نه واقعيت وجودي شما. بهمين دليل، درست در لحظه نوشتن، بايد خود بود. همين. خب افاضات مسخره ام رو در اينجا تمام ميكنم. ميخوام چيزي رو توي صفحه اي بنويسم كه اونو اختصاص داده ام به نگارش تصاويري كه ميتونند و يا ميشد كه رماني بشن و يا داستاني و از اين حرفها. از كله سحر يه چيزي داره تو كله ام وز وز ميكنه و همه اش ميخواد كه در شكل و شمايل كلمه بزنه بيرون و پرواز كنه. اگه احيانا موجود عجيب الخلقه اي از آب دراومد، منو ببخشين. نميدونم چطور ميشه بچه اي رو كه توي حالت جنيني هست، و يا ديگه بزودي است كه بزنه بيرون، از نظر شكل و شمايل زيبا و عامه پسند و از اين قبيل چيزها كرد؟؟؟

۲۴/۱۲/۱۳۸۰

شايد كاري كه من در اين بلاگ انجام ميدهم، كمي ناروشن جلوه كند. مثلاً اينكه آيا خوانندگان احتمالي اين صفحه، هيچ ايده اي دارند كه كريشنامورتي كيست و حرف و حديثش چيست. و يا اينكه يهو يكي پيدا شده كه اين صفحات را به منبري براي يك ايده و يك نظر و يا يك مذهب و امثالهم بدل كرده است. نكته ديگر اينكه بسياري از دوستان تمايل داشته و دارند كه در اين صفحات حتي الامكان كوتاه و مختصر و درست مانند روزنامه هاي تبليغي نوشته شود. نكته اي، يك موضوع جالبي، خبري ويژه و امثالهم. من نميدانم كه اين روانشناسي چگونه شكل گرفته و چرا بي حوصلگي تا به اين حد جاي خودش را باز كرده و چرا همه دنبال يك جواب روشن و مشخص براي معضلات زندگي هستند. اينكه : بالاخره بنرك و بگو كه چه مرگت هست!!! بهرحال من سعي كرده ام كتابي از كريشنامورتي را در اين صفحه وارد كنم كه از نوشته هاي كوتاه و مستقل تشكيل شده و هركدام از آنها خود يادداشتي است و بيان ديداري. بهمين دليل فكر نميكنم كه متن هاي مربوطه بيش از يكي دو صفحه معمولي باشند. احياناً اگر با متنهاي طولاني روبرو شدم، سعي ميكنم كه آنها را در قسمتهاي مختلف بنويسم. هرچند ميدانم كه براي فردي كه اين نوشته ها را ميخواند و احيانا برايش جالب بنظر برسد، كار عبثي خواهد بود كه نوشته اي را تكه تكه كنيم. از سوي ديگر تاكيد صرف روي اينكه كم گوي و گزيده گوي، وضعيت را به جائي ميرساند كه برخي ها بالاخره معلوم نميشود كه چه ميخواستند بگويند. در مورد معرفي كريشنامورتي، من نميدانم چه بگويم. ياد آن لطيفه اي ميافتم كه در زمان پيش از انقلاب ايران سر زبانها بود. ميگويند روزي يك سرهنگ ساواك به خشك شوئي محل مراجعه كرده و از صاحب آنجا درباره لباسش ميپرسد. صاحب مغازه ميگويد كه لباسش آماده نيست. اعتراض سرهنگ فوق به گفتگوي لفظي و دعوا كشيده ميشود و سرهنگ مربوطه به بيرون از مغازه رفته و پاسباني را براي دستگيري صاحب مغازه با خود به مغازه مي آورد. صاحب مغازه با خنده رو به مردمي ميكند كه دور مغازه جمع شده بودند: مسخره است نه؟ سرهنگ براي دستگيري من رفته برام پاسبان آورده!!! حالا حكايت ماست. مارا چه كه كريشنامورتي را معرفي كنيم. فكر ميكنيد معرفي كردن ما كاري از پيش ميبرد؟ فكر ميكنيد، اگر احياناً نوشته اي را بخوانيد كه نويسنده و يا بيان كننده كلماتش نا آشنا باشد، كار دنيا وارونه ميشود؟ البته براي همه ما كاملا واضح هست كه يكي از حالات شرطي ما چگونگي مطالعه كردن ماست. ما نوشته را نمي خوانيم، ما نويسنده را قضاوت ميكنيم. بهمين دليل برايمان مهم است كه ابتدا به ساكن ببينيم نويسنده كيست. جالب توجه اين است كه اسم كريشنامورتي همسنگ با هاري كريشنا گرفته ميشود كه برخي از طرفدارانش در هندوستان و يا احياناً در برخي از كشورهاي اروپائي و آمريكا و غيره، با پوشيدن لباسهاي هندي و سرتراشيده اي كه تنها يك رشته مو را روي آن دست نخورده ميگذارند و با آوازي كه تكرار : كريشنا، هاري كريشنا، ... و اينهاست، عوضي ميگيرند. كريشنا مورتي انساني است مثل تمامي انسانهاي دنيا. تفاوت بين كريشنامورتي با سايرين نيست. تفاوت ـ اگر مجاز باشيم آنرا تفاوت بناميم ـ در شدت شرطي بودن بخش بزرگي از انسانها نسبت به اوست. ما تمامي لحظات زندگي خودمان را در راستاهاي معيني پيش ميبريم كه از پيش برايمان در نظر گرفته شده. و براي كريشنامورتي زندگي امر بي بديلي است و يا بوده كه او هرلحظه را دقيقاً در همان لحظه و ملزومات همان لحظه زندگي ميكرد. او عمدتاً به بقيه ميگويد: زندگي تو از آن خودت هست، هيچكس نميتواند به تو بگويد: چگونه زندگي كن، تو خودت بايد ببيني كه چقدر زندگي تو در تداوم حركت تكرارهاي شرطي قرار دارد و كجاي آن با حيات زنده همراه هست... بهرحال او از سوئي مخالف اديان سازمانيافته هست و اساساً خود شناسي و خدا شناسي و امثالهم را كارهاي عبثي ميداند و ميگويد كه نبايد خود را به چنين برنامه هايي گول زد. اولين كسي كه فريب ميخورد خودمان هستيم، و اگر آگاه باشيم كه داريم خودمان را فريب ميدهيم، كار عبثي است كه بدان تداوم بخشيم. اما از سوي ديگر او اوج با خود، با كليت وجود بودن را حضور در مراقبه، حضور در هستي، و عين تقدس عميق يك دهن مذهبي ميداند. مذهب بدان گونه كه او آنرا مي بيند و يا در سخنرانيهاي خود مطرح ميكند، انجام مناسك معين نيست. پوشيدن عبا و عمامه و يا تراشيدن سر و گذاشتن ريش و پشم نيست. اصلا ربطي به اعمال بيروني براي نماياندن خود به سايرين ندارد. خلوص دروني تو، هماني است كه تو در تنهائي خود با آن روبرو هستي. به زبان عاميانه خودمان، همان وجداني كه تو با او صحبت ميكني. بهرحال اميدوارم كه همين توضيحات فعلا كافي باشد. بايد بروم . بعدا باز هم دراين زمينه باشما صحبت خواهم كرد. سر كاري است نه؟ آدم نميداند كه آيا كسي هم دارد به او گوش ميدهد؟ يا به نوشته او نگاه ميكند؟ آنوقت تلاش ميكند با تصاوير احتمالي از خوانندگان احتمالي صحبت كند!!! واقعا كه انسانهاي باشعور قرن بيست و يكم هستيم!!! عموماً هم سركاري!!!

من نوشته هاي كريشنامورتي را كه در اين صفحه نوشته بودم، بطور كامل به يك صفحه ديگر منتقل كرده ام. راستش فكر كردم كه بهتره در اينجا برخي جنبه هاي فرعي را بنويسم. و بيشتر از آن سعي كنم در يك صفحه ديگه متن ترجمه را وارد كنم. با اين كار حداقل تاثيري كه داره اينه كه اگه كسي خواهان خوندن نوشته فوق باشه، ميتونه به آن يكي صفحه مراجعه كنه. فعلا بخش اصلي اين تغيير و جابجائي ها جنبه هاي آزمايشي داره. تا كه ببينيم بالاخره با خواندن راهنمائي هاي خاطرات و امثالهم، شايد سروساماني به صفحه فوق بدهيم. تا چه پيش آيد!!!

۲۳/۱۲/۱۳۸۰

برخي از كتابهائي را كه از كريشنامورتي ترجمه كرده و ميتوانم در اختيار علاقه مندان قرار دهم، از اين قرار ميباشند: 1. تغيير در روان انسان، تنها انقلاب واقعي ( مشاهدات و ملاحظات كريشنامورتي در ديدارهايش از هند، ايالات متحده و همچنين در اروپا) - اين كتابي است كه من قسمتهاي آنرا به تدريج در اين بلوگ باز نويسي ميكنم. 2. يك شيوه كاملا متفاوت براي زندگي كردن. ( مباحثه كريشنامورتي و دكتر آلان آندرسون، استاد الهيات در دانشگاههاي آمريكا) 3. پايان زمان ( مباحثه اي بين كريشنامورتي و دكتر بوهم، پروفسور فيزيك كوانتوم، استاد دانشگاه در انگليس، آمريكا ..) 4. آينده بشريت ( گفتگوئي بين كريشنامورتي و دكتر بوهم) تمامي اين كتابها در برنامه فارسي واژه نگار به ثبت رسيده و همچنين نسخه اي نيز در pdf نيز ميتوانم در اختيار علاقه مندان قرار دهم.

نوشته هاي كريشنامورتي، بيش از اينكه براي صرفاً خواندن بوده باشد و يا احياناً در اين فكر باشيم كه از آنها چيزي در حد توضيح المسائل بسازيم، عمدتاً نمود يك نگاه هست و بس. كريشنامورتي حتي نميگويد چطور بايد نگريست. نگاه، صرفاً چشم دوختن نيست و حضور همه جانبه داشتن در بطن آنچه كه حيات زنده ماست، در مد نظرش هست. آيا ميتوان بجاي ديگري زيست؟ آيا ميتوان راستائي را براي نگرش در نظر گرفت؟ پاسخ كريشنامورتي به همه اينها، نه هست. اما در عين حال به اين نكته توجه دارد كه آيا ما در روال روزمره زندگي خود، با چشمان خود به دنيا مي نگريم؟ يا اينكه متاثر از سنن، تعليم و تربيت و حتي در آنجائي كه خود به قضايا مستقيم نگاه ميكنيم، آنرا با ساختار خود شكل داده شعور خودآگاهمان ترجمه ميكنيم. تنها نگاهي كه ميتواند از آنچنان زلالي برخوردار باشد كه نور از لابلاي آنها بگذرد، ميتواند خودش را همراه با زندگي و حيات زنده ببيند. خب، همسايه ام كه پيره زني حدود شصت ساله هست، مرا براي كاري و كمكي خواسته، آيا فكر ميكنيد از اين مهمتر نيست كه بنشينم و اين چيزها را بنويسم. من باز بر ميگردم.

امروز بالاخره تصميم گرفتم كه اين صفحه را كه ديروز باز نموده ام، به ليست عمومي وارد نمايم. اگرچه روي تعيين نام براي اين صفحه چند ساعتي مجبور بودم فكر كنم. شايد كار ساده اي باشد، اما بهرحال ميتوان به اين نكته توجه نمود كه بسياري افراد به اولين نگاه خود به يك نام بيشتر اعتماد ميكنند. بهرحال يك نام ميتواند همان تاثير آني باشد كه نسبت به بسياري پديده ها در ذهن شكل ميكيرد. بهمين دليل شايد مضمون واقعي يك نوشته و يا يك طرح، با نام هماهنگي نداشته باشد و يا شايد همگوني در كار باشد. آنچه مسلم است، اين است كه بهرحال مجبور هستيم در همان چارچوبي حركت كنيم كه جهان را هرروز به قطعات كوچكتري تقسيم ميكند، چه جهان بيروني ما باشد و چه همه اثراتي كه با درون انسان و از درون انسان شكل ميگيرد.

۲۲/۱۲/۱۳۸۰

از آنجائيكه نگارش در بلاگ ها امري شده كه عمدتاً در راستاي تبادل اطلاعات پيش ميرود و يا گاهاً برخي افراد ديده ها و شنيده هاي روزمره خودشان را در آن وارد ميكنند، فكر كردم شايد بد نباشد برخي از آثار كريشنامورتي را كه ترجمه كرده ام، در اين صفحه بگنجانم. بسياري از نوشته ها و يا سخنرانيهاي كريشنامورتي در ايران ترجمه شده است. اما هستند برخي نوشته ها و مباحثه ها كه بنا به ضرورتهائي و يا احيانا متاثر از برداشتهائي يا ترجمه نشده اند و يا اگر ترجمه شدند، بخشهاي بسياري از اين گفتارها و مباحثه ها حذف شدند. بهرحال براي من انعكاس اين نوشته ها صرفا براي در دسترس قرار دادن آن براي برخي افراد ميباشد. و فكر ميكنم كه اين مفهوم را پيشاپيش بايد خاطر نشان سازم كه هيچ انگيزه اي بعنوان تبليغ و از اين قبيل در مدنظر نيست. هيچ انساني زندگي را از ديگري نمي آموزد و اما در عين زمان ميتوان با چشماني باز زندگي خود را بعنوان بخشي از كليت هستي مورد مشاهده اي مستقيم قرار داد و در اين راستاست كه ميتوان حتي مشاهدات ديگران را نيز براحتي حس نمود و همگوني و همراهي بي شائبه اي را شاهد بود. كتابي را كه مايلم در اينجا منعكس كنم، از مجموعه يادداشتهاي كريشنامورتي تهيه شده است. آنهائي كه با كريشنامورتي آشنائي دارند، ميدانند كه براي كريشنامورتي جهان نه تنها در مرزها منقطع نيستند، بلكه كليت حيات براي او نمود يك روند و يك هستي ويك وجود ميباشد. در همين راستاست كه مي بينيم، چه او در اروپا باشد و يا در آمريكا، آنچه كه به درونش راه مييابد نمود هستي زنده است و او انعكاس اين هستي را در تركيبي خارق العاده با حيات خود درك حس و با آن همراه ميشود. با اينهمه نوشته هاي او تقسيماتي را با خود دارند كه صرفا براي تسهيل خوانندگان از آنها بهره گيري شده است. او يادداشتهاي اقامت خود در هند، آمريكا و اروپا را در سه گروه تقسيم كرده و آنها را بدين گونه مشخص نموده است. همچنين ساختار نگارش او عموما در سه وجه منعكس شده اند: ابتدا او نكاتي را در مورد چگونگي درك مفاهيمي در مورد زندگي بيان ميكند. در بخشي ديگر مشاهدات روزمره اش را منعكس ميكند و در پايان برخي از مباحثات و يا ديدارهائي را كه با افراد مختلف داشته، شرح ميدهد. براي او انتخاب واژه مناسب هميشه از اهميت ويژه اي برخوردار بوده است. بهمين دليل مي بينيم كه او نام كتابش را نيز بگونه اي انتخاب كرده تا نشان دهنده اهميت ويژه اي باشد كه او براي تحول روان انسان قائل ميشود. در پايان ناگفته نگذارم كه من ترجمه فارسي اين كتاب را در برنامه فارسي نويسي واژه نگار نوشته ام و نسخه اي از آن را در برنامه آكروبات نيز قرار داده ام كه فكر ميكنم تنها با برنامه هاي آكروبات سه و چهار قابل خواندن ميباشند. اگر احيانا برخي از دوستان تمايل داشته باشند كه كل اين كتاب را داشته باشند، ميتوانند با استفاده از آدرسم، با من تماس گرفته و خواسته شان را مطرح كنند. من سعي خواهم كرد كه در اولين فرصت آن نوشته ها را برايشان ارسال نمايم. اميدوارم كه سهم من از شركت در چنين مجموعه اي براي نگارش، در جاي خود مورد استفاده و توجه دوستان و مشتاقاني قرار گيرد كه خودشناسي و كندوكاو در درون خود را مبناي مناسبي براي تغيير جهان ميفهمند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?