کلَ‌گپ

۰۶/۱۲/۱۳۸۷

افاضات سازگارا!

 

انگار هرچه از عمر ساختار قدرت ساخته و پرداخته‌شده و بیرون آمده از تحولات سال 57 میگذرد، پهلوان‌های جدیدتری از درونش زاده میشود که به ابلهانه‌ترین شکلی مایلند خود را به گوشه و کنار چیزی بچسبانند که از درونش بوی قدرت و تعفن سرسپردگی بیرون میزند.

سازگارا در برنامه‌ای که بی بی سی برای حقنه نگاه معینی به تحولات سال 57 سرهم‌بندی کرده و نشاندن آن بجای تاریخ و همه ذهنیتی که نسبت به آن سالها و در اذهان شرکت‌کنندگان و یا شاهدان آن دوران شکل گرفته، حضور خود در کنار خمینی را مدیون رهبر عالیقدر خود " ابراهیم یزدی " این وارث مجموعه بی‌معنی نهضت آزادی بوده و گفته که:" وقتی آقای یزدی منو که داشتم در دانشگاه فیزیک می خوندم، به فرانسه خواستند، ساعت دو نیمه‌شب تو هواپیما بودم و خودم رو به " امام " رسوندم. در آن لحظه فقط هشت دلار پول تو جیب‌ام بود..."

این شاهکار عجیب‌الخلقه‌ای که انگار برنامه وسیعی برای حضور در آش شله‌قلمکار پیش‌روی تحولات سیاسی ایران به عهده گرفته اخیراً نامه‌ای خطاب به خامنه‌ای منتشر کرده و با کمک اعوان و انصارش نه تنها برای همه سایت‌های شکل‌گرفته و درکار خارج کشور، بلکه برای ای‌میل‌های شخصی نیز ارسال شده، در آن مدعی شده که کسی در میان اسناد موجود در سازمان اطلاعات آلمان شرقی ارتباطاتی یافته از وجود برخی اندیشه!؟ های کمونیستی در مغز خامنه‌ای. و دلیل این مدعای نابغه بزرگ که اتهام مضحک سازماندهی سپاه پاسداران و آنهم در بیست و سه سالگی را بردوش خود یدک می کشد این است که انگار روابطی بین پوتین رئیس جمهور سابق روسیه و نخست‌وزیر فعلی آن کشور وجود داشته و این روابط به دورانی بر میگردد که پوتین افسری بود در خدمت نیروهای امنیتی شوروی سابق و اینکه او فلان و بهمان نظر را در مورد خامنه‌ای داده و ...

در نامه منصوب به سازگارا پس از این اراجیف همچنین اشاره شده که او خداترس هست و از خامنه‌ای هم میخواهد فلان و بهمان کار را انجام دهد و ... حتماً ما خوانندگان هم باید چند ضربدر بعنوان خوش‌رفتار به سازگارا و بدطینت به خامنه‌ای بدهیم و این خائن بالفطره را برکنار کرده و جایش را به چنان موجود مضحکی بسپاریم که مثلاً خیلی هم بچه مثبت تشریف دارند و حال که سرسپردگی به دولت‌های آمریکائی نه خیانت، بلکه امتیاز محسوب میشود، ایشان را بکار بگماریم و قدرت را بدهیم به چنین موجوداتی! و دلایلی که ایشان آورده‌اند یعنی مثلاً گرایشات کمونیستی خامنه‌ای بشود موضوع و بهانه و ...

نمیدانم این دانشجوئی که به زعم سازگارا به آنچنان اسنادی دسترسی پیدا کرده، چطور با وی تماس گرفته؟! از سوی دیگر، طرح مسئله – جدای از اینکه تردیدی در مزدوری و شرکت فعال امثال خامنه‌ای در سرکوب گسترده درون جامعه تا نقش چنین اراذلی در مدیریت مضحک امروزین بر اقتصاد و سیاست و اجتماع ایران، وجود داشته باشد – خود جرمی است که سازگارا بخاطر تفتیش عقاید و اتهامات مطروحه براساس اسنادی هنوز منتشر نشده!؟ و در ادامه محاکمه و تعیین جرم و حکم و غیره... همه اینها نشان میدهد که این نوچه مضحک سیاست‌های تبلیغی برای موجه جلوه‌دادن خاتمی و فراهم‌کردن زمینه برای حضور فعال‌تر رفسنجانی تا چه میزان وقیح و قادر است به چه کثافت‌کاری رسانه‌ای دست بزند.

 

در برنامه سه‌گانه‌ای که بی بی سی تدارک دیده بود چنان اشارات غیرمستقیمی تنظیم شده بود که انگار یک مشت لات چاله‌میدانی هم بکار سیاست‌گذاری میخورند و امثال رفیق‌دوست و رضائی و از سوی دیگر اعوان و انصار خرازی و لاریجانی و غیره میدان‌دار معرکه شده بودند. سیاست‌مداران مختلف غرب که ویژه‌گی عمده آنان در لحظه کنونی فاصله‌ای است که از عرصه‌های مستقیم و پاسخ‌گوی قدرتهای غرب دارند؛ از جک استراو گرفته تا فلان و بهمان مسئول فلان و بهمان شعبه سی آی ای آمریکا و یا برخی از مسئولین سابق شعبات وزارت خارجه.

از رابطه حزب‌الله لبنان و فلسطین و غیره طوری صحبت میکردند که انگار در مورد یکی از استان‌های ایران صحبت میکنند و امثال رفیق‌دوست هم طوری در این نمایش مهوع تلوزیونی نقش بازی میکرد که انگار فرماندهی جنگی در ابعاد جهانی به عهده اوست و اگر فلان ژنرال آمریکائی نیست اما میتواند با نقش ژنرال ژوکوف در جنگ جهانی دوم مقابله کرده و قابل مقایسه باشد!

مرکز ثقل تبلیغات هم بگونه‌ای است که مثلاً نشان دهند بخش بزرگی از روحانیون با باقی‌ماندن شخصی مثل خامنه‌ای تحت عنوان ولی‌فقیه مخالف‌اند و حتی خودش نیز مایل نبوده چنین نقشی داشته باشد و این نقش، با بازیگری رفسنجانی شکل گرفته است.

تمام این بازی‌های رسانه‌ای را میتوان در همان مجموعه‌ای در نظر گرفت که بی بی سی توانست با نقش بسیار ویژه خود در زمان تحولات موسوم به انقلاب ایران، رسانه‌ای مثل رادیو را به رهبر بلامنازع نه تنها افکار عمومی، بلکه شکل‌دهنده آن و فراهم‌کننده فریبی بزرگ جا بیاندازد. امروزه این نقش را نه تنها به تلوزیون منتقل کرده، بلکه بگونه‌ای آنرا در کنار اینترنت قرار داده که امکان بهره‌گیری از امکانات دوسویه‌ی اینترنت با بی بی سی فراهم نگردد. از یکسو اراجیف‌اش را تحت عناوین پرطمطراق کار تحقیقی و رونمودن اسنادی که بیست سال است پنهان نگاه داشته شده، برای داخل ایران رله میکند و دستگاه امنیتی ایران نیز مقابله‌ای تحریک‌کننده با آن را دنبال و به تبلیغ غیرمستقیم آن و گسترش امکانات آنتن‌های بشقابی روی می آورد و بعد بی بی سی همان برنامه را با استفاده از اینترنت برای خارج کشوری‌ها نیز منتشر میکند. طبیعی است که هیچ نیروی آزادی‌خواهی قادر نخواهد بود با چنین دهان گنده‌ای رقابت کرده و تأثیرات تخریبی و فریبکارانه‌اش را از اذهان جامعه بزداید. از سوی دیگر با بکارگیری افرادی منتسب به گرایشاتی چپ در بیش از دو یا حتی سه دهه گذشته، تلاش میکند نکات مورد نظر خود را با استفاده از دهان چنین افرادی به گوش مخاطبان برساند.

 


۰۱/۱۲/۱۳۸۷

بازهم درباره شرم‌نامه

 

(دیروز در واکنش به انتشار نامه شرمگینانه عده‌ای و امضاء‌هایی که زیرش آمده بود، نظری نوشتم که انگار، هنوز به نگاه و واکنش مسئولین نشریه کار آنلاین نرسیده و معلوم نیست اصلاً در آن قسمت منتشر شود یا نه. با توجه به واکنش دیگری که در رابطه به همین موضوع از دوستی دیدم، احساس کردم که بد نیست جدای از وجه عامی که برای این نوشته و نقد و نفی آن قائل هستم، جنبه‌های مستقیم‌تری از ایرادات این نوشته را در حد حس و درک خودم و تأثیر منفی‌ای که روی من گذاشته، منعکس نمایم.)

 

اساس عملی که صورت گرفته – انتشار این شرم‌نامه - ناقض حقوقی است که میتوان برای یک مجموعه انسانی قائل شد. اینکه تیتری تنظیم شود و در آن از اطلاق مبهم نخبه‌گرایانه: گروهی از دانشگاهیان و ... استفاده شده و سپس مفهوم مجهول دیگری مثل " جامعه بهایی " را مطرح نماید، خود مغشوش‌کردن حقوق و وظایف فردی و شهروندی جامعه میباشد. عده‌ای با استفاده از القابی که اشتغال آنها را در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی جامعه توضیح میدهد، بقیه جامعه را مخاطب قرار داده و بدینسان، بدون‌آنکه موضوع را در مجرای حقوق شهروندی و مناسبات جاری اجتماعی مورد تعقیب قرار داده و راههای معینی برای جلوگیری از نقض حقوق عده‌ای را مطرح نمایند، ساختار شبان و گله را تداعی کرده و برای آن مجموعه تعیین تکلیف می کنند. نمیدانم این چه بیماری عجیبی است که هرکه میخواهد مناسبات اجتماعی و برخی ضعف‌ها و یا حتی نواقص جدی اجتماعی را به نقد بکشد، خود بخود داعیه پیامبرانه‌ای برای خود قائل میشود؟

جامعه بهایی آنگونه که مورد خطاب این نامه هست، عبارت است از انسانهائی که بنابه تعریف خودشان از دیدگاه‌های مذهبی و اجتماعی و غیره، در شکل ظاهری خود ساکنان کشورهای مختلفی هستند و اگرچه بنام دین و مذهب خود، خود را در چارچوب مفهوم خاصی از ملت معرفی نمی کنند، با اینهمه برخی موازین زندگی اجتماعی جاری در جهان را دنبال می نمایند. بطور مثال، وقتی یکی از این افراد – بخاطر آشنائی شخصی‌ام از این رویداد – وقتی مایل بود برای سفر به اسرائیل و زیارت محل دفن بهاء‌الله به اسرائیل و شهر حیفا برود، بدلیل ایرانی‌بودن و مشخص‌بودن ملیت وی در پاسپورت اروپائی‌اش از دریافت ویزا محروم و از سفر صرفنظر نمود.

بعبارت دیگر، خطاب این گروه به جامعه بهایی، در واقع منظور به جامعه بهایی ساکن ایران است و نه به تمام جامعه بهایی که اساساً در سراسر جهان پراکنده و شاید بیشترین مریدانش را در هندوستان دارد و ...

نکته دیگری در این اشاره اینگونه است که وقتی دانشگاهیان و غیره به قضایایی می پردازند که در عمل و بطور مشخص در حوزه سیاست مطرح هست، دور زدن، دور کردن جامعه و بخصوص احزاب سیاسی از نقشی است که میباید در قبال تضییق حقوق شهروندی ایفا نمایند. توده امضاء‌کننده‌ای که تنها امضاء این یا آن بیانیه هیچ مسئولیتی برایش بوجود نمی آورد، بیش از اینکه بتواند نقشی در فعالیت‌های اجتماعی داشته باشد، در دور باطل دیگری فرو می رود.

میدانیم و میتوان حدس زد که بهرحال عده‌ای تصمیم گرفتند چنین کاری انجام دهند و چنین نامه‌ای را منتشر نمایند. این کار و این ارتباط بیش از اینکه مضمون آگاه‌گرایانه داشته باشد، رفتاری است فاقد هرگونه پرنسیب روشن و مشخص و تنها بر ارتباطاتی وابسته هست که افراد با یکدیگر دارند. بعنوان مثال، طراحان این ایده و نویسندگانش و یا امضاء‌کنندگان اولیه این نوشته، نخواستند این ایده را با برخی احزاب و گروههای شناخته‌شده و یا مدعی فعالیت اجتماعی در میان بگذارند. شاید صحبت از حق ویژه نسبت به ایده و نظر در میان بوده!!؟؟

و اما بررسی مشخص این نوشته: این نوشته خواسته همان شیوه نگارش مضحکی را بکار برد که در سی سال گذشته بطور رسمی و در سالهای پیش از آن بطور غیر رسمی و بطور کلی در جامعه استبداد‌زده ما یک روش عجیب اعمال قدرت غیرمسقیم بوده و آن، مشخص‌نمودن و بهره‌گیری از یک تیتر برای خطاب است؛ یکی می نویسد بنام خدا، آن دیگری بسم‌الله و دیگری، بنام آنی که آن بالاست و ... تا میرسد به این مجموعه غریب باصطلاح روشنفکر که خود میخواهد تیتر دیگری بکار گیرد: به نام نیکی و زیبایی و ... – ای نام تو بهترین سرآغاز، بی نام تو نامه کی کنم باز - یه مشت شعار جدید، اما اسلوب همانی است که در آن سرزمین به زور سرنیزه و اجبار و تمکین جاری شده و اینکه حتماً باید تیتری بی‌ربط به موضوع را در آن بالا گنجاند.

نوشته با اطلاقی بی‌ربط با موضوع خود شروع میشود: به عنوان انسان ایرانی... نمیدانم انسان ایرانی دیگر چه صیغه‌ای است؟ - نمیخواهم بهره‌گیری فاشیست‌ها از چنین کلماتی را عنوان کنم: آریاییان، انسان آلمانی... تا امت اسلامی... نشاندن چنین القابی به جای، شهروندان و ساکنین سرزمین مفروض -  آیا انسان ایرانی انسانی است که با شیوه‌های متداول جاری در سالهای مورد نظر درون مرزهای معینی مجبور به اسکان بوده‌اند؟ یا یک اشاره تاریخی است از انسانهایی که در خاک معینی حیات داشته‌اند؟ بعبارتی، آیا این لقب ساکنین سرزمین معین را شامل میشود یا موجوداتی هستند که مشخصات ویژه‌ای آنان را ایرانی میگرداند؟ در وجه اول باید گفت که مرزهای مورد نظر که در طی تاریخ هزاران بار کم و زیاد شده و محدوده‌اش عموماً به میزان زور و قدرتی مربوط بود که در دستان ساختارهای حکومتی متمرکز بوده. در وجه دوم نفی حضور ملیت‌های مختلف و یا مردمانی که از زبان، آداب، عادات و اعتقادات متفاوتی برخوردارند، ناقض چنین خطابی است.

آنچه که در یک و نیم قرن گذشته بر حق آنان روا شده، نه نام و مشخصه‌ای تحت عنوان بهاییت که ابتدائاً جنبش بابی بوده و بعدها گرایش معینی از آن و در تبعیت از بهاء‌الله به بهایی تغییر نام داده است.

بومی‌کردن تعریف مشخص از حقوق بشر – که در همان تعریف، صحبت از بشر میکند نه بشر ساکن اینجا و آنجا – خود نافی مفهوم جهان‌شمولی است که برای آن قائل میشویم. از این لحظه به بعد شاهد تبدیل حقوق شهروندی به محدوده خاصی از گرایش مذهبی و دینی هستیم.

تشریح سر و دم بریده تاریخ در مورد دلایل قتل‌عام طرفداران جنبش بابی و سپس تضییقاتی که به بهاییان مقیم ایران تحمیل میشده، خود نعل وارونه‌ای است که این نوشته به آن دست میزند.

بر سرزمینی که بنام ایران مشخص میشود، سالیان سال هست که عده‌ای خودفروخته و سفله بر رأس امور قرار گرفته و همواره منافع دیگرانی دیگر و اهداف دیگری غیر از آنچه ضروریات حیاتی مردم این سرزمین بوده در مد نظر قرار داده‌اند. دست‌اندرکاران اصلی چنان ظلم‌هایی که از آن نام برده میشود، دستگاه‌های حکومتی بوده‌اند که حفظ جان و مال و زندگی شهروندان را نه وظیفه خود بلکه در اسارت خود قرار میداده‌اند. اگر عده‌ای توسط تحریکات حساب‌شده روحانیون شیعه و یا بطور کلی مذهبیون به بهاییان حمله میکردند – و در بسیار موارد دست‌اندرکاران حکومت و قدرت خود سازماندهنده اصلی و یا حامی آن بوده‌اند - این وظیفه مستقیم دستگاه حکومتی بود که میباید منشاء این بی‌نظمی را مشخص و مجرمین را به دادگاهها میکشاند و مسئولین آشکار و پنهانش را به جامعه نمایان می ساخت تا جامعه با آن درگیر نشود. در واقع اگر قصد دفاع از جامعه بهایی در میان است، میباید خواهان کاری تحقیقی برای بررسی عمیق علل و عوامل چنین اعمالی باشیم و بجای خود با روشن‌نمودن ارتباطاتی که بین مجریان و سردمداران چنین مظالمی وجود داشته، جامعه را نسبت به رفتارهای مشابه آگاه نماییم. نامه فوق با کشاندن چنین کنش‌ها و واکنش‌هایی در محدوده باورهای اجتماعی و دفاع عام از حقوق بشر برای فلان و بهمان وجه آزادی مذهبی، حدود مسئولیت‌های اجتماعی را مخدوش کرده و چنان شرائطی فراهم می آورد که جامعه – بدلیل ناتوانی در دستیابی به علل اصلی فعل و انفعالات اجتماعی – مسئولیت را بگونه دیگری بفهمد و آنانی را مسئول بنامد که خود از تضییق حقوق در رنج و چه بسا بطور مستقیم سرکوب میشدند.

از سوی دیگر، سکوت یا ابراز مظالم اجتماعی، هنوز بخش بسیار ناچیزی است از آن وجهی از مسئولیت اجتماعی که بر دوش شهروندان قرار دارد. چه این شهروندان در زندگی اجتماعی خود نقش داشته و سهیم بوده‌اند و یا از آنان بصورت توده رأی‌دهنده استفاده شده باشد. و مسئولیت اجتماعی آنانی که دلی در گرو حل معضلات اجتماعی دارند، نمیتواند بیش از آن باشد که خود در چنان جنایاتی دخالت نداشته باشد.

اتهام دیگری که این نامه بدان دست میزند اتهام تئوریزه‌کردن چنین جنایاتی است و چنان افرادی را روشنفکر نامیدن، خود مخدوش کردن درک از روشنفکری است. روشنفکری نه در چارچوب تحصیلات متمرکز با القابی همراه معنی میدهد و نه در تمایل شخصی افراد که خود را روشنفکر بنامند. داشتن اندیشه‌ای مشخص و روشن از اموری که بر زندگی انسان جاری است، فراهم‌کننده قابلیت تمیزی است که برای هر فرد انسانی امکان‌پذیر می باشد.

تمام بخش‌های مختلفی که بعنوان علل شرم خود بیان داشته‌اند، اموری هستند که نقض آشکار حقوق شهروندی و نه فقط در مورد بهاییان بلکه در مورد بخش‌های مختلف جامعه میباشد.

 

باز تأکید میکنم، نگارش چنین نامه‌های غیرمسئولانه‌ای حتی اگر با نام‌های پر طمطراق و نخبه‌گرایی و نخبه‌نمایی خاصی هم همراه باشد، بشدت ناقض دستیابی به راهکارهایی است که جامعه بیش از هرچیز بدان نیاز دارد. برای مدیریت یک جامعه میباید بر حقوق شهروندی انسانها پای فشرد و ناقضین آنرا به جامعه با استدلالی روشن و مشخص شناساند و توضیح داد که در چه مکانیسمی عده‌ای حق حیات و زندگی معمول مردمی را نقض و به حیات کثیف خود ادامه میدهند.

اگر داعیه روشنفکری و روشنگری علت نگارش این نامه باشد، بجای چنان التقاطی در معانی، تاریخ، جایگاه مسئولیت اجتماعی و وظایف شهروندی و از سوی دیگر مسئولیت اجرایی جامعه و غیره، میباید در اشکالی مشخص و مستند برخوردهای خاص با این یا آن گروه اجتماعی را نمایان ساخت و به اطلاع مردم رساند. افشاندن گرد شرم بر روی تمامی انسانهایی که در طی یک قرن و نیم در تلاش بوده‌اند تا اگر شده قدمی در راه سعادت مردم بردارند، کاری است که خود میباید مایه شرم و خجالت باشد.

نباید کاری کرد که چند صباحی دیگر خود مجبور باشیم از رفتار امروزین خود شرم کنیم!


۳۰/۱۱/۱۳۸۷

نظری درباره خطابیه شرمآگین!

 

 

(این نوشته، نظری است که من در نشریه اینترنتی " کار آنلاین " و در ارتباط با بیانیه " ما شرمگین‌ایم " قرار داده‌ام؛ بیانیه‌ای که در ارتباط با تضییقات نسبت به جامعه بهائیت در ایران، ابتدا توسط سی و اندی و سپس توسط عده‌ای با امضاء پای آن، منتشر و تأیید شده.  فکر کردم چنین نظری رو میتوان بعنوان یک نوشته مستقل هم در این وبلاگ بذارم! بالاخره اگه وبلاگ محلی است برای بروز نظر و نگاه و یا شاید چرک نویسی از احساس فردی نسبت به قضایای مختلف، پس میتوان چنین چیزائی رو اینجا هم گذاشت!)

 

من واقعاً متأسفم که شما چنین نوشته مضحکی را در کار قرار داده اید. این نوشته که انگیزه اصلی اش عملاً نمیتواند در چارچوب دفاع از حقوق شهروندی انسانها و تفکیک حریم خصوصی آنان در اشکال مختلف اعتقادی و غیره از وظایف و حقوق اجتماعی شان باشد، با شرمگین نامیدن و یا شرمگین خطاب کردن روشنفکران آنان را در تمامی جنایات، تبعیض ها و محرومیت هائی سهیم کرده که عموماً توسط قدرت مداران و حاشیه نشینان قدرت یعنی اصحاب مذاهب و غیره بوده است. دکان دفاع صوری از جامعه بهائیت، بیش از اینکه دفاع از حقوق انسانها باشد، دنباله روی ساده لوحانه ای است از ارکستر رسانه ای اخیر که درک از حقوق شهروندی را به دفاع از آزادی مذاهب تغییر داده است.

از سوی دیگر، عده ای که این بیانیه را نگاشته اند و سپس عده ای دیگر که بر پای آن امضاء نهاده اند، به این نکته باید پاسخ دهند که در چه مکانیسمی تبدیل شده اند به نمایندگان یکصد و پنجاه سال روشنفکری در سرزمین ایران؟ چه مکانیسمی این حق را به آنها داده که روشنفکران یک قرن و نیم را شرمگین بنامند؟ چه شرمی میتواند شامل آن روشنفکرانی باشد که حتی برای دفاع از حقوق خود نیز از هر گونه امکانی محروم بوده است؟ وقتی در بیش از یکصدسال گذشته، دستگاه قدرت و همنشین تاریخی آن یعنی اصحاب و سردمداران مذاهب و بالاخص رهبران تشیع و در مقاطعی حتی سردمداران جامعه بهائی نیز خود مورد تفقد دستگاه حکومت بوده اند - درست زمانی که هر صدائی در نطفه خفه میشد و خودسانسوری کریه ترین شکل استبداد بر فکر و اندیشه را بر جامعه تحمیل کرده بود - وقتی در این سالها قدرت در مفهومی از تبعیت از سیاست های جهانی نمود می یافت، آیا این روشنفکران بودند که باید از فلان و بهمان وجه حقوق انسانها شرمگین باشند؟

جامعه بهائیت بدلیل شکل و ساختار درونی اش و نگرش خود در محدوده یک جامعه مفروض نمی گنجد مگر اینکه خواسته باشیم بر برخوردی ساده لوحانه که بعضاً توسط برخی معتقدین جامعه بهائی نیز بروز داده میشود، بر ایرانی بودن این نگرش مذهبی و بجای خود سیاسی پای بفشریم. آنها تا آنجائی که تاریخ شاهد و گواه آن است، در دوره های مختلف حکومت پهلوی ها، به هیچ وجه در ابعادی مورد آزار و محدودیت و غیره نبوده اند که روشنفکران، مدافعین عدالت اجتماعی و تفکر آته ایستی با آن درگیر بوده اند. حتی در دوره پهلوی دوم، از امکاناتی برخوردار بودند که میتوانستند در سراسر این سرزمین محفل هایشان را داشته باشند و بجای خود در ساختارهای اقتصادی و اداری و اشتغال نقش های ویژه ای را دنبال نمایند.

اگرچه جمهوری اسلامی در برخورد با مؤلفه های خاصی از ساختار این گرایش خاص مذهبی از عقب مانده ترین شیوه ها دفاع میکند و بجای خود آنان را بخاطر عقایدشان مورد تضییقات شدید قرار داده، اما نه در ابعاد و نه در اشکال هنوز نمیتوان آنرا با کشتارها و جنایاتی هم سنگ دانست که در جامعه ما نسبت به جوانان و نوجوانان چه در دفاع از مجاهدین و یا فلان و بهمان گروه های سیاسی بروز داده شد.

شما با قرار دادن چنین بیانیه ای در کار آنلاین، بنحوی از انحاء با ارکستری هم صدائی می کنید که در شکل اولیه خود، یک غوغای رسانه ای برای تغییر مضمون حقوق بشری با حقوق مذاهب بوده، از سوی دیگر، امکانی است تا جمهوری اسلامی را و بطور کلی همه آنانی که بر اریکه قدرت و گزمه گی نشسته بودند و در تاراج آن سرزمین نقش داشته اند، از بسیاری جنایات شان مبرا کرده و جرم و نقش آنان را با انسانهایی تقسیم کنند که مطلقاً و با تأکید بگویم مطلقاً نقشی در چنین جنایتی نداشته اند.

اگر من بعنوان فردی نه تنها درک مذهبیون بهائی با تمام مراسم و مناسک ابلهانه ای را که دارند و اعتقادات مضحکی که نسبت به نظرات بهاء الله بیان می دارند و حتی بیش از آن وصله پینه کردن جنبش بابی گری و انسان های عزیزی مثل قروه العین را با آنان یکسان کردن - که خود مداوماً آنرا انکار میکردند - اگر من چنین چیزی را نمی پذیرم به هیچ کس این حق داده نمیشود که مرا در جنایاتی که علیه آنان ممکن است بروز داده شود، شریک گردانند. نه این افرادی که امضاء کننده این بیانیه اند و نه آنانی که نویسنده اش، در هیچ مجرای منطقی و مناسبی چنین نمایندگی ای نداشته و ندارند که از قول یکصد و پنجاه سال، بیایند و چنین شرمی را به دوش دیگران بیاندازند و شما، با تکرار این نوشته سخیف در این نشریه، متأسفانه در تشویش اذهان جامعه و در درک حقوق بشری تأثیری منفی بجای می گذارید.


۲۱/۱۱/۱۳۸۷

رقص پلوفتسیان

 

پرواز کن بر بالهای باد...

به وطنم.

(آه ای ) آواز میهنی ام...

آوازی که برای عشق‌های آزاد میخواندیم...

آنجائی که من و تو

آزادانه به هم عشق می ورزیم...

پرواز کن، پرواز

بر بالهای باد.

به وطنم،

آنجائی که من و تو آزادانه

به هم عشق می ورزیم.

 

سالها پیش کلیپی را که در پائین قرار داده‌ام با آوازی بی‌نظیر و هارمونی زیبائی که در آن شکل گرفته بود، در تلوزیون دیده بودم. امروز بالاخره پی‌گیری‌ام در یافتن آن نتیجه داد و توانستم همراه و در کنار آن رقص پلوتفسکیان، از شاهزاده ایگور را هم در یوتیوپ پیدا کنم.

ملودی این آواز آنچنان ملکوتی و زیباست که تا اعماق وجود شنونده نفوذ میکند. امیدوارم شما هم با دیدن این کلیپ و باله مثل من لذت ببرید!

راپسودی شاهزاده ایگور:

 

 

 

باله:

 

 


۱۵/۱۱/۱۳۸۷

واژگونه‌نمائی از باصطلاح " انقلاب"!

 

علیرغم میل باطنی‌ای رفتم سراغ مصاحبه اسماعیل خوئی که در بی بی سی داستانواره‌ای سر کرده که میباید تیترش را میگذاشتیم: یک مرد و یک انقلاب!

در طی روزها و یا شاید هفته‌های گذشته ارکستر مضحکی از اصوات شکل گرفت که میخواهند اینگونه به شنونده‌گان حقنه کنند که: جابجائی قدرت سیاسی در ایران را میتوان انقلاب نامید و سیر آن تنها در محدوده بی‌سوادی مزمن روشنفکرنمایان کنونی قابل تبیین است. بخش اصلی راه‌اندازی این ارکستر در دست بی بی سی و شاخکهائی است که کم و بیش سیاست‌های رسانه‌اش را از بی بی سی اقتباس میکند.

در انعکاس تحولاتی که در ایران گذشت و نامیدن آن تحت عنوان انقلاب، این ایده نهفته است که میتوان از وجود چیزی در هستی اجتماعی انسان صحبت بمیان آورد که در طی سه دهه با نام " انقلاب اسلامی " به مردم یک جامعه مفروض و بطور کلی در یک منطقه بزرگی همچون خاورمیانه تحمیل شده است.

در همین راستاست که می بینیم چه تحت عنوان شرکت‌کنندگان، دست‌اندرکاران و یا انواع و اقسام عناوین دیگر، افرادی گزیده میشوند تا مثلاً بخواهند همین روند را بر ما تشریح کرده و توضیح دهند و ما را بباورانند به اینکه آنچه اتفاق افتاد انقلاب بود و حضور مردم در آن بهترین دلیل برای آن و اما، عده‌ای که مثلاً خواسته‌هایی در راستای دینی‌کردن مناسبات حقوقی جامعه داشته‌اند توانستند متأثر ار برایند نیروها آنرا در چنگال خود گیرند.

شاه‌بیت این قصه مضحک را البته اسماعیل خوئی تا آنجا پیش برد که ناتوانی خود و روشنفکرانی دیگر را که مثلاً در کانون نویسندگان – حالا اگه صنف خربزه فروشان بود که برای دیدار " امام‌شان " رفته بودند، باز مشکلی نبود؛ اما اینان که دیگر روشنفکر و نویسنده و بخش اندیشه‌ورز جامعه بودند و... -  از تحلیلی همه‌جانبه از سیر حوادثی که جاری بود و چگونه‌گی تنظیم خود با حقوق شهروندی و شکل مناسباتی که میبایست با دست‌اندرکاران جدید سیاست در جامعه داشته باشند، با قصه‌های دیگری همراه و جابجا نمود همچون: زانو زدن آقای باقر پرهام در برابر خمینی برای خواندن بیانیه و دقت‌نظری که خمینی به او بخاطر مجموعه وجناتی که ایشان داشتند – انگار خمینی تحت تأثیر وجنات روحانی ایشان قرار گرفته بود و ... میدانیم که بسیاری ریش و پشم و مو و اینها را بجای روحانیت و عرفانیت و اینها سالهاست که به مردم قالب میکنند و – و آخرالامر شاهکار خویش را بیرون می دهند که چگونه رهبران حزب توده ایران و اکثریت دستور لودادن خانه‌های تیمی را داده‌اند و علیرغم اینکه امثال نسیم خاکساری بودند که مناسبات خود را با چنان رهبرانی نه به پیروی از دستورات نابخردانه‌شان، بلکه با مبانی فکری و اخلاقی خودشان پیش می برند، با اینهمه بسیاری از آن نیروها – یعنی اکثریتی‌ها و توده‌ای‌ها – خانه‌های تیمی سایر نیروها را – که به زعم استاد ادب و شعر فارسی، آقای خوئی، مبارزین دموکراسی و جلوگیری از گسترش قدرت جنایتکاران خمینی و دارودسته‌اش بوده‌اند، به کمیته‌ها معرفی و به سیاه‌چال‌ها انداخته و ...

آقای اسماعیل خوئی با چنین نگاه و تحلیلی که بشدت مورد توجه و علاقه بنگاهی چون بی بی سی و سازماندهندگان و تأمین‌کنندگان بودجه‌های آنان است، میخواهد برای ماندگاری دست‌یابندگان به ابزارهای قدرت سیاسی در ایران استقلال بتراشد و قدرت‌گیری اینان را هم به گردن این یا آن نیروی سیاسی بیاندازد تا ماحصل سی‌سال جرم و دزدی و جنایتکاری و خدمت به قدرت‌های سیاسی و مالی جهانی را که بصورت تنفر مردم از این رژیم متجلی میشود، به سوی نیروهائی سوق دهد که جرم‌شان شاید قرار گرفتن زیر رهبری عده‌ای بود که اساساً درکی نه از تحولات سیاسی، نه از انقلاب، نه از حزبیت و هیچ چیز دیگری نداشتند.

وقتی روزشمار انقلاب توسط کسی پیش برده میشود که خود نوجوانی شیفته حزب‌الهی و خمینی بوده و حال خود را زیر چادر باصطلاح طنزپردازی پنهان کرده، وقتی تحولات سیاسی را کسی مثل بهنود میخواهد تحلیل کند که کارش به نعل وارونه زدن و پنهان‌کردن همه زدوبندهائی منجر میشود که در ماههای پیش از جابجائی قدرت پیش رفته؛ وقتی فرخ نگهدار در همان آخرین پاراگراف مصاحبه خود در مورد این باصطلاح انقلاب نشان میدهد که چقدر از قدرت، حکومت و ساختار و دموکراسی و غیره می فهمد؛ آری در چنین اوضاعی است که شاعر و ادیب کشور ما حتی قادر نیست برای کمتر از بیست دقیقه انعکاس نگاه و نظر خود در قبال تحولات و حوادثی که به نام انقلاب به جامعه ایرانی قالب کرده‌اند، بیان کرده و مجبور میشود بارها و بارها صحبت‌اش را تغییر دهد.

مضحک‌تر و بجای خود تعجب‌آور اینکه هیچکدام از آنانی که در دستگاه رهبری آن روزهای جریانهائی مثل حزب توده ایران و سازمان فدائیان اکثریت قرار داشند علیه این اتهام سنگینی که به همکاری و شرکت در جرم و جنایت حکومت خمینی و دارودسته‌اش متهم شده‌اند به هیچ مرجع قانونی نه تنها علیه اسماعیل خوئی، بلکه بنگاه بی بی سی که ناشر این اتهام است، شکایت نمی برند!

من بعنوان کسی که بیش از دو دهه بعنوان عضو و هوادار سازمان اکثریت در این مجموعه فعالیت می کردم، خود را از این اتهام مبرا می دانم و بیان و انعکاس چنین اتهامی را توسط بی بی سی و خوئی، کثیف‌ترین کاری می فهمم که آنان قصد دارند با تأکید روی تعلق سیاسی و تشکیلاتی عده‌ای، آنان را به جرمی ناکرده متهم نمایند. همزمان سکوت دستگاه رهبری وقت و یا گذشته سازمان فدائیان را با این اتهام سخیف، گسترش و تسرّی ان به همه آن انسانهائی می فهمم که در تأئید، تصویب و انتقال آن به بدنه تشکیلات هیچ نقشی نداشته و بجای خود بطور عملی ناقض آن بوده‌اند.

(مایل نیستم با دادن لینک به مصاحبه اسماعیل خوئی، مبلغ اراجیفی باشم که بنگاه بی بی سی با استفاده از چنین افرادی، سعی در القاء آن به مردم دارند.)


۱۳/۱۱/۱۳۸۷

راپسودی مجار

 

آهنگ راپسودی مجار از لیزت رو بعنوان هدیه از دختری گرفته بودم که روزگاری دور زمینه‌ساز شکل‌گیری شوری عاشقانه در من شده بود و همراه با آهنگ‌هایی اینچنین ذهنم را و ساختار یادنگاری و خاطره‌سازی‌ در مغزم را به حسی موسیقیائی و لرزش‌های همزمان عاشقانه و گرمای بی‌نظیرش همراه کرده بود.

یاد او همیشه در قلبم و جانم باقی خواهد ماند و در هربار شنیدن چنین آهنگ‌هایی قدردادن او برای چنین کاری و چنین نقشی خواهم بود.

بد نیست به آهنگی دیگر نیز اشاره کنم که همزمان نقشی سه‌گانه در من باقی گذاشته بود: چهار فصل ویوالدی که آنهم هدیه‌ای بود از آن انسان دوست‌داشتنی که در زمان خواندن رُمان " دُن آرام " اثر میخائیل شولوخوف، وجودم ترکیبی بود شناور بین موسیقی، زندگی جوانانه همراه با شور و شوق‌های عاشقانه و غرق در تصوراتی که از تصاویر داستانی در ذهنم نقش می بست. شنیدن آهنگ چهار فصل همیشه مرا به آن دو یاد شیرین پیوند می داد؛ بهمانگونه که اندیشیدن به آن یار، خودبخود یادهای داستانی " دُن آرام " را برایم تداعی میکرد و حرکت موسیقیائی چهار فصل در گوش جانم را...


This page is powered by Blogger. Isn't yours?