کلَ‌گپ

۰۸/۰۲/۱۴۰۰

پناه جوئی که اقامت دائم گرفت!

 


(این متن، نوشته ای است که در مارس 1994 میلادی در زمان اقامتم در کمپ پناهندگی آنرا برای نشر در گاه نامه ای بنام آئینه نوشته بودم.) 

   در فوریه سال جاری، جوانی ایرانی به علت دریافت جواب منفی پناهندگی و خطر بازگشت به ایران خودکشی کرد. نوشته زیر برای او و با یادی از اوست.

 

   ... خیلی بهم برخورد؛ باور کنید اصلاً انتظار نداشتم که با خودکشی من به همین سادگی برخورد کنند. مرا چند روز پس از مرگم پیدا کردند. راستش، آنقدر در این مدت درگیر مسائل مختلف بودم حواسم نبود بالاخره چند روز گذشت تا از بوی جنازه ام، متوجه شدند. زمانی هم که زنده بودم، بوی بدنم برایم مشکلی حل ناشدنی بود. آن هم در ایران که وقتی هوا گرم باشد، واویلائی است. دوبار حمام در روز هم به حال من فایده ای نمی رساند. اطرافیانم همیشه اعتراض می کردند. حالا هم، با همین بوی بدن مرا پیدا کردند. بعد هم بدون هیچ تشریفات خاصی و با چند گام ساده به پرونده پناهندگی ام خاتمه دادند. اول از همه مرا از توی سالن عریض و طویل توی کمپ خارج کردند. در واقع باید بگویم، مرا از کمپی این سوی خیابان به کمپی در سوی دیگر منتقل کردند. جائی مستقل به من دادند و با اقامت دائم و بدون خطر بازگشت من موافقت کرده و آنگاه پرونده ام را بستند. حالا دیگر نه مشکل اقامت موقت، خطر عودت به کشور و یا اقامت غیرقانونی ندارم؛ تنها مشکلم این است که هیچ کس به من نزدیک نمیشود و سری به من نمی زند. نه حالی از من می پرسند نه حتی برای من مصاحبه ای میگذارند که بگویم، چه مرگم بوده که خودکشی کرده ام.

   باز هم تأکید می کنم، اصلاً انتظار نداشتم با خودکشی من اینقدر ساده برخورد کنند. انگار برگی از درختی به زمین افتاد و تمام. انتظار خودم آن بود خودکشی ام سروصدائی به پا کند و احیاناً تکانی به این سیستم یخ زده بدهد تا بلکه به کار پناهجویان سریعتر رسیدگی کنند. خصوصاً این روزها که مسئولان دولتی و احزاب نسبت به پناهنده و پناهجو بیش از پیش با دیدی منفی برخورد می کنند و با بی تفاوتی کامل از کنار حقوق او می گذرند.

   اما نه تنها کسی کک اش نگزید، بلکه حتی اسم و مشخصات و چیزهای دیگرم را هم نفهمیدند و نشناختند. بخت مرا می بینید؟ حالا مجبور شده ام خودم را بزور به تصورات یکی دیگر وارد کنم تا بلکه بتوانم حرفهایم را در جائی منعکس نمایم.

   ابتدا باید بگویم، از اینکه به این دنیای جدید وارد شده ام، کمی احساس دلتنگی می کنم. از اولین روز ورودم به این دنیا – که شما آنرا "آن دنیا" می نامید – چند مورد برخورد با آدمهای مختلف داشته ام و بد نیست کمی هم برایتان از این آدمها و اوضاع این دنیا حرف بزنم. اما قبل از هرچیز باید بگویم که در دنیای اینجا مسافرت هیچ خرجی ندارد و ورود و خروج به اروپا و آسیا و کشورهای باز و بسته جهان کاملاً آزاد هست و هیچ محدودیتی در کار نیست. حتی از نظر زمانی، بازگشت به اعصار قدیم هم کاملاً ممکن است. با هر وسیله ای هم میشود مسافرت کرد، از اسب و الاغ گرفته تا هواپیما و یا حتی موشک.

   من آدمهای سرشناسی را اینجا دیده ام که شما حتی در خواب هم آنها را نمی بینید. مثلاً اسپینوزا فیلسوف هلندی را دیده ام که داشت برای خودش قدم میزد و با خودش صحبت می کرد. چند شاعر و نویسنده معروف را هم که مثل من خودشان را از عذاب دنیا راحت کرده بودند، ملاقات کردم. در ضمن، این را هم بگویم که در اینجا به چنان زبانی گفتگو میشود که در همه به یکسان قابل فهم هست و مشکل مترجم و این قبیل در کار نیست. خصوصاً زمانی که شما به افسر مصاحبه کننده هلند یه چیزی میگویید و مترجم چیز دیگری تحویل میدهد؛ و تازه دو قورت و نیم اش هم باقی باشد.

   بگذریم، داشتم می گفتم که با خیلی ها آشنا شده ام. همه شان با دیده تحسین به من نگاه می کردند. البته اینجا هم دسته بندی و گروه بازی و خودمانی و خودشانی زیاد هست؛ اما از آنجائی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، دیگر همدیگر را نمی کشند، چون مرده امکان کشتن ندارد! حتی دعوا هم نمی کنند، فقط گاهی با هم بحث و جدل می کنند. در جشنها و تجمعات خصوصاً به افتخار ورود چهره ای سرشناس از آن دنیا، به دنیای مرده ها، جدا از هم و در گروه های خودشان می نشینند.

   اگر بگویم اینجا دنیای دیگری است، حتماً خواهید گفت: انتظار دیگری نبود! بله دنیای دیگری است! باور می کنید کسی به خوردن و نوشیدن نیازی ندارد؟ حتی با وجود تمامی تعالیم مذهبی – در هر دسته و گروهی که فکرش را بکنید – درباره رعایت حجاب و پوشاندن بخش های خاصی از بدن، اینجا همه لخت و عور می گردند. همه از لهو و لعب بر کنارند و پاک و منزه. من در همین یکی دو روزه با وجودی که می بینم زنان و دختران و کارکنان رسمی این دنیا – از جمله فرشتگان – همه لخت و عور می گردند، با این همه هیچ احساس کشش و تمایلی به آنها در خودم حس نمی کنم. اصلاً و ابداً. البته شاید ناشی از شوک جدائی ناگهانی از زندگی پرتلاطم گذشته باشد. و چه بسا که وضعیت ام اینگونه باقی نماند. تک و توک شنیده ام که کسانی را دون ژوان نامیدند؛ کسانی که مدام از متفاوت بودن رابطه با فرشتگان صحبت می کنند و اینکه هیچ موجود جدیدی در اینجا بوجود نمی آید. جمعیت این دنیا، فقط توسط مرده های آن دنیا زیاد میشود و هیچ کس هم نمیداند که اصلاً جمعیتش چقدر هست. نه ضرورتی به سرشماری است و نه وظیفه ای برای تأمینات گذران زندگی. نه سرما، نه گرما، نه خورد نه خوراک، نه خانواده نه انزوا...

   شاید این سوال به ذهن شما رسیده باشد که: اگر اوضاع چنین هست، پس چرا احساس دلتنگی می کنی؟

   راستش، دلتنگی ام اولاً به این خاطر هست که تازه از آن دنیا جدا شده ام؛ هنوز خاطره شماها و دوران کمپ را با خودم دارم. از طرف دیگر، مشخصه این دنیا برگشت ناپذیر بودن آن به شکل مستقیم هست. و اینکه همه این دیدنی های بسیار عجیب و بی نظیر را نمیتوانم برای شما تعریف کنم. تنها کاری که برایم مانده گاهی توی اتاقکم، یعنی همین تابوتی که مرا تویش قرار دادید و در قبر گذاشته اید، گوشه ای می نشینم و به رابطه این دو عالم فکر میکنم و در چنین حالتی غرق میشوم.

   شاید مرا بخاطر اینهمه نارضایتی چه از آن دنیا و چه از این دنیا سرزنش کنید. خب، حرفی نیست. همین هم جالب هست که بالاخره برای کسی رفتار من موضوعی برای مکثی بوده و شاید به گذران من در دنیای خودتان کمترین توجه ای داشته باشید.

   من وقتی میان شما ساکنین آن دنیا بودم، در منطقه ای که سرزمین ایران نام گرفته بود، به دنیا آمدم. بیست و هشت سالی به سالنمای زنده ها، عمر کردم. بدبختی هایش بماند. اما، پول هائی که با این بدبختی ها به دست آورده بودم خرج سفر کردم و به ژاپن رفتم برای کار. کارهائی خوب و راحت و بخور و بخواب؛ مثل نظافت کشتارگاه، توالت های عمومی ایستگاههای زیرزمینی، خالی کردن سطل های اتاق عمل بیمارستان، کار در کارخانه شیمیائی... حال شیوه زندگی من و نگاهم به مردم آنجا و گذرانشان بماند. دل خوشی ام به پولهائی بود که از بابت کارهایم بدست می آوردم. وگرنه امکان نگاه کردن به چند کانال تلوزیونی بیشتر، نگاه حسرت زده به زنان و دختران بی حجاب، برای هیچ کس دلخوشی نمی شود. خلاصه اینکه داشتن یک زندگی متوسط و مستقل برای خودم بزرگترین آرزویم شده بود.

   طاقتم تمام شد و مجدداً به ایران برگشتم. با پولی که بدست آورده بودم، تا مدتی در ایران گذرانم خوب بود. پز میدادم و چند ماه اقامت در ژاپن را در حد کریستف کلمپ برای این و آن شرح میدادم. انگار چندین سال سراسر دنیا را زیر پا گذاشته ام. از شما دیگر پنهان نیست که همان چند ماه ماندن در ژاپن کار خودش را کرده بود، دیگر قادر به تحمل فضای خفقان آور ایران نبودم. از هرچه نقش بازی کردن هم خسته شده بودم. پیش یکی حزب الهی، پیش دیگری چپی، در یک مهمانی ملی گرا و در کنار برخی ها اهل رقص و آواز و بی خیالی مطلق. تا کی؟ همان چند ماهی که در ژاپن بودم به من فهماند که اگر بی خانمان هم باشی، همانی هستی که دیده میشوی. وقتی رنگ و روی و مو و چشم و وجناتت نشان از دیگری داشته باشد، دیگر به تشریحات و توصیفات تو وقعی نمی گذارند. برای آنها تو خارجی هستی و در بهترین حالت کسی که کارهای پست ریخته شده زیر لایه های پائین اجتماع را باید تو انجام دهی.

   تصمیم گرفتم از آخرین امکانات و پس اندازم استفاده کرده نه تنها به هلند بیایم، بلکه بتوانم بعداز مدتی از این پول استفاده کرده برای خودم یک زندگی آبرومندانه ای درست کنم. چه بسا در اولین فرصت از خانواده و خویشانم بخواهم دختری را برایم انتخاب کرده و پستی بفرستند. دوران این تصاویر خیلی زود سپری شد و مزه آن زیر زبانم ماسید. پایم که به هلند رسید یک شمشیر گنده را بالای سرم مثل داموکلس قرار دادند! گفتند: حقایق را بگو، هرچند ما همه چیز را درباره تو میدانیم. با همان اولین سوال، به این فکر رسیدم که: یا آنها پرت هستند از اوضاع یا مرا سر کار گذاشته اند. چرا که از من پرسیدند: اسم و مشخصات!؟ خب، اگه شما همه چیز را درباره من میدانید و بطور کلی درباره جوانان ایرانی که برای پناهندگی می آیند، پس چرا این سوال و جواب مسخره را براه انداخته اید؟

   به من میگویند: دلایل اصلی خروج از ایران و آمدن به هلند را برایمان توضیح بده.

حالا که فرصت کافی دارم و گاهی درون تابوتم دراز کشیده و به این اوضاع فکر می کنم واقعاً به نتایج جالبی می رسم. آقا جان، من نمی توانم در مملکتی زندگی کنم که سر هر کوچه و پس کوچه اش بی وقفه نوای عزا پخش می کنند. حتی اگر آهنگ های مایکل جکسون و مادونا را هم شبانه روز پخش کنند، میرود روی اعصاب آدم. آدمی دچار تهوع میشود.

   همه آنانی که پیش از مصاحبه با آنها صحبت کرده بودم میگفتند: مبادا اینجور چیزا رو بگی. سه شماره جواب منفی بهت میدن. چون میگن: تو که جانت در خطر نبود.

   خب، فکر می کنید چه باید بگویم؟ اگر بگویم جانم در خطر هست، میگویند: مدرک داری؟ انگار وقتی میخواهند جان آدم را بگیرند و یا توی خیابان دستگیر کنند، اولش به آدم یک نسخه اصل از مدرک بازداشت را میدهند تا در خانه هایمان بایگانی داشته باشیم!

   از مدتی که منتظر مانده و مدام با خودم کلنجار رفته بودم، خسته شده و تصمیم گرفتم که خیلی صریح و روشن بگویم: آقا جان من نمی خواهم برگردم آن سوی کره زمین. همین را گفتم. به من جواب رد دادند و مرا به سالنی انداختند عمومی که باعث بروز هزار و یک رقم دردسر و مشکل شد. با یأس و سرخوردگی و مشکلات ناشی از جواب رد و نگرانی از عودت به ایران، روزگار می گذراندم. از اینکه آدمهای دور و برم را اینقدر دروغگو می دیدم، رنج می بردم. همه آنها مرا برای صراحتی که بخرج داده بودم مسخره می کردند و از کیس های خوبی که دادند و توضیحات اینکه زندان رفته و از اعدام فرار کرده اند و ... داستانها ردیف می کردند. اکثر آنها قهرمانان تخیلی داستانهای خودساخته بودند. اگرچه دریغ و درد که خودشان در زندگی روزمره بوئی از کمترین خصائل قهرمانی نبرده بودند.

   در سالنی همراه هشتاد تن از این قهرمانان زندگی می کردم. به هرکدام از ما تختی داده بودند و با یک پاراوان از نفر بعدی جدا کرده بودند. هر روز می بایست وسائل شخصی ام را جمع کرده و درون ساک بزرگی قرار داده و با خودم به اینطرف و آنطرف حمل کنم. – چاره ای نداشتم. همان اولین روز ملحفه هایم را دزدیدند و یک پتوی کهنه را با پتوئی که به من داده بودند عوض کردند. نگران بودم تا این قهرمانان مبادا از وسائلم و خصوصاً پولهایم را کش بروند. پولهائی که برای هر سنت آن رنج و عذاب و کار جای گرفته بود. کاری طاقت فرسا و سخت در ژاپن.

   ساکم را همه جا با خودم می بردم. نمیدانستم که همین میتواند مرا به شکاری در حرکت بدل کند. کسی که چیزی نداشته باشد از دست بدهد، بی توجه و بی خیال ساکش را زیر تخت خودش رها کرده و میرود. من ساکم را با خودم به حمام برده و درون کمد فلزی جای دادم و کلیدش را که با بندی همراه بود به دست انداخته و پس از برگشتن از حمام، با در باز شده کمد و ریخت و پاش وسائل و مفقود شدن پولهایم روبرو شدم. ساعت زیبا و گرانقیمتی هم خریده بودم و علیرغم ضد آب بودن آن ترجیح داده بودم آنرا در ساک گذاشته و در کمد بگذارم. دلم نمی آمد ضدآب بودنش را آزمایش کنم.

   حال هیچ کدامشان نبود، نه پول، نه ساعت و حتی بخشی از وسائل نظافت مثل تیغ ریش تراشی و خمیردندان و صابون و ... نگاه به اینطرف و آنطرف، گشتن دور و بر هم بی معنی ترین کار بود. نمی توانستم به پلیس بگویم که پولم را دزدیدند. من مجاز نبودم پولی داشته باشم. دردی سخت و جانفرسا که میبایست به تنهائی آن را درون خود تحمل کنم. به هیچ کس و مطلقاً به هیچ کس نمی توانستم بگویم که پولم را دزدیدند. چهره اطرافیان، وقتی به روی من لبخند میزدند و با من سلام و علیک می کردند و دستشان را دور گردنم می انداختند برای من به عذابی طاقت فرسا بدل شده بود. همه این افراد برای من بطور بالقوه همان دزدی بودند که وسائلم را دزدیده. در طی چند ساعت متوجه شدم که بخش اصلی افراد توی سالن، به دزدانی وقیح بدل شده اند.

   یک هفته مثل ارواح سرگردان راه می رفتم و بخودم می پیچیدم. خواب و آرام از من دور شده بود. شبها با کابوس از خواب بیدار میشدم. دلم میخواست دزد را پیدا کنم. خب، فرض کنیم پیدایش کرده باشم؛ چکار میتوانم با او بکنم؟ چطور میتوانم پولم را از او بگیرم؟ چطور میتوانم همه گذران زمان را به لحظاتی قبل از لخت شدن و رفتن در حمام برگردانم؟

   درد از دست دادن تمام ثمره کار طاقت فرسا در ژاپن و جواب رد با هم ترکیب شده و مرا بشدت از پای انداخت. امیدها و آرزوهائی که برباد رفته بود و خودم را بخاطر سادگی و بی توجهی و بی مبالاتی بطور شبانه روز ملامت می کردم. اینجا هم مثل شما زنده ها ذهن روحم درگیر مسائل مبتلابه شماها شده!

   از همه ساکنان کمپ متنفر بودم؛ حتی از اونائی که روزانه بعنوان کمک های داوطلبانه به باغ وحشی بنام کمپ پناهندگان سر میزدند و مثلاً میخواستند با افرادی از مناطق مختلف دنیا آشنا شده و یا به آنها برای زندگی آینده شان منشاء کمکی باشند و پلی بین دو دنیای متفاوت. از کارکنان بخش های مختلف اداری کمپ بیش از همه متنفر شده بودم. آنها چنان در نخوت بی دلیلی غرق شده بودند که براحتی تصمیم میگرفتند تا تعدادی آدم را درون یک اتاق و یا یک سالن روی هم بریزند و برای حریم شخصی آنها هیچ ارزشی قائل نباشند.

   وقتی با آنها صحبت می کردی، دریچه شیشه ای جلوی خودشان را چند سانتی متر باز می کردند و بدون آنکه به تو نگاه کنند، سرشان را در دفتر و دستک خود غرق کرده و می پرسیدند: چی میخوای؟ و مراجعه کننده با زبانی الکن به انگلیسی میگفت: یکی از آشنایان من آمده برای دیدن ما، میتوانم او را به اتاق خودم ببرم... مآمور پشت در با نگاهی به سرووضع سوال کننده – انگار این سوال به مختصات فیزیکی افراد مربوط باشد – آری یا نه می گفت.

   دیگر لحظه ای هم طاقت ماندن در فضای کمپ را نداشتم. بدون اینکه نگاهی به دفتر نگهبانی جلوی کمپ بیاندازم، راهم را می گرفتم و از کمپ بیرون می زدم. جائی نداشتم بروم. جز پرسه زدن بی انتها در خیابانها و غرق شدن در افکار درون مغزم... بارها و بارها از عرض خیابانها می گذشتم بدون آنکه اصلاً یادم آمده باشد چند بار از این سوی خیابان به سوی دیگر رفته ام. جواب منفی، دزدیده شدن تمام وسائل و ثمره تلاشهایم، ناروشنی وضعیت، صحبت های بی پایان پناه جویان درباره اینکه سالها درون این کمپ ها خواهیم بود و یا ما را به ایران بر میگردانند. حتی وکلائی که مثلاً باید در جبهه ما کمک می کردند، خود به این ترس دامن می زدند که اگر نتوانند جواب درستی به مصاحبه کنندگان بدهند، ممکن هست ما را برگردانند.

   درگیر تجسم کسی بودم که در حال شمردن دلارهایم هست و با خمیر ریش من ریشش را اصلاح می کند، همینطور به حرکت بی پایان خود ادامه میدادم که... ناگهان ترمز یک ماشین و توقف آن درست در مماس با پاهایم ضربه ای به من زد و من در خیابان ولو شدم. چند نفری بالای سرم جمع شدند و زنی زیبا دستانم را گرفت و مرا بلند کرد. از من سوال کردند که آیا جائی از بدنم آسیب دیده. گفتم: نه حالم خوبه. شما ببخشید. زن و چند نفر دیگر به من کمک کردند تا به یک سوی خیابان رفتیم. زن گفت: اگه نگران هستی، میتوانیم با هم به بیمارستان برویم و از تو عکس بگیرند. من سری بعلامت منفی تکان دادم و گفتم که حالم خوب هست.

   ماشین به راه خود ادامه داد و مردم هم از دور و برم پراکنده شدند و من هم مسیری را بدون هیچ هدفی در پیش گرفتم. هنوز چند ده متری دور نشده بودم که ناگهان به ذهنم این تصویر وارد شد: اگه پایم می شکست و یا بیهوش میشدم و یا زخمی ... چه پیش می آمد؟

   خودم را مجسم کردم که با کمک چند نفر و به همراه آن زن مرا سوار ماشین آن زن کردند و او مرا به بیمارستان رساند. مرا به اتاق عمل بردند و چند عمل خیلی مهم روی پاهایم و سرم انجام دادند. روزهای زیادی پیش می آمد که از بی حالی و بیهوشی نای حرکت نداشتم. هر روز در گلدانی که کنار پنجره بود، گل هایی تازه و زیبا می گذاشتند. زن هر روز به ملاقاتم می آمد و مدام جویای حالم بود. روی یک صندلی کنارم می نشست و بدون اینکه کلمه ای و یا چیزی بگوید، کنارم می نشست. یکبار با صدائی ملایم و محزون به من گفت: میدانم بعداز اینهمه سختی ها که در کشور خودت کشیده ای، چقدر بدشانسی است که در کشور ما هم برایت چنین اتفاقی بیافتد و بی توجهی من، عامل اذیت شدن تو باشد... در آن روز پیش از آنکه از اتاق خارج شود، رویم را بوسید و رفت.

   پرستارها و دکترها با سفارش آن زن توجه بیشتری به من نشان میدادند. پیش همه آنها من کسی بودم که انگار بعد از مبارزاتی سخت، مجبوربه خروج از کشورم شده ام و حال، در اینجا با این حادثه روبرو گشته ام. آنها وقت و بی وقت به اتاقم می آمدند و من هم از اوضاع ایران و مسائلی که بر من و دیگران گذشته، برایشان صحبت می کردم.

  لذت غرق شدن در این رویا آن چنان بود که حاضر نبودم از راه رفتن دست بکشم. بدون آنکه خودم متوجه شده باشم، درون یک پارک دهها بار دور زده بودم. هیچ کس و هیچ چیز را نمیدیدم جز آن وضعیتی که در بیمارستان بودم و ... یک روز بالاخره دکترها قبول کردند که مرا مرخص کنند. زن جوان مرا با خود به خانه اش برد. در آنجا اعضاء فامیل و بستگان زن همه منتظر بودند. جشنی برپا کرده بودند و مرا با افتخار تمام روی یک صندلی وسط جمعیت قرار دادند. زن لحظه ای از کنارم دور نمیشد و پدر و مادرش با خوشحالی تمام از اینکه من به جمع خانوادگی آنها پیوسته ام، با چشمانی مهربان به من و آن زن نگاه می کردند...در آن مهمانی ناگهان نگاهم با نگاه فردی برخورد کرد که با ناباوری به من نگاه می کرد. بله، همان مأمور مصاحبه گری بود که با تمسخر به کیس من و پرونده ام برخورد کرده بود و مرا با یک نیش قلم از امکان اقامت در هلند محروم کرده بود. خودش را به من رساند و از من بخاطر جواب منفی معذرت خواست. زن با لبخندی بر لب گفت: فرانک، لازم نیست خودت رو سرزنش کنی؛ ما به زودی با هم ازدواج می کنیم و دیگر لازم نیست تمام این مسیر طولانی و بی معنی برای اقامت رو طی کنه. همین جا پیش خودم خواهد بود و من هم از این تصادف و این وضعیت خیلی خوشحال هستم...

   من هم که با این رویا درگیر بودم، با خوشحالی تمام آنرا دنبال می کردم بدون اینکه متوجه باشم، دیگر به در اصلی کمپ نزدیک میشوم. حالا می بایست وارد جهنمی شوم که هیچ بخش آن با تصوری که در ذهنم داشتم، هم خوانی نداشت. قرار گرفتن در صف غذا، رفتن سر میز این و آن که هیچ قرابتی با آنها ندارم و فروبلعیدن غذائی که کور کننده هر اشتهائی است، نگاه به دیگرانی که با چه حرصی نه تنها همان غذا را می خورند، بلکه باز هم مراجعه میکنند و بخشی از غذاها را به اتاقهایشان می برند. چنانی از وضعیت کلافه بودم و به تنگ آمده بودم که بدون لحظه ای توقف، از سالن بیرون زدم و به ته کمپ و لابلای درختان خودم را رساندم و بغض و تنفر و تهوع چنان به هم گره خورده بودند که دلم میخواست تمام وجودم را از دهانم بیرون بریزم.

   نه، این وضعیت غیرقابل تحمل هست، دیگر نمی توانم ادامه بدهم... اینگونه بود که فکر خودکشی وارد ذهنم شد. آرام آرام همه جنبه های دیگر زندگی ام را تحت تأثیر خود قرار داد. از یک طرف به جزئیات و راههای آن فکر می کردم و از سوی دیگر، انگار راه حلی برای ادامه زندگی پیدا کرده ام. اموراتم عادی می گذشت. بدون اینکه به مواد توی ظرف غذا نگاه کنم همه آنها را تا ته می خوردم. توی محوطه کمپ یا بیرون آن قدم میزدم. بارها و بارها در گورستان آن سوی خیابان که درست روبروی کمپ بود، در میان قبرها میگشتم. درون ذهنم درگیر آن بودم که چطور خودکشی کنم و این کار من چه تأثیری روی دیگران خواهد گذاشت.

   به تأثیر آن روی دزدی که وسائلم را دزدیده بود، باور نداشتم. چرا که چنین موجوداتی خیلی زودتر از آنها که بتوانند، سوراخ های گوش و چشم و تنفس خود را می بندند. چنین افرادی اصلاً دیگران را بصورت موجود زنده نمی بینند، چه رسد به اینکه برای وسائل آنها و پول آنها و وجود آنها حقی قائل باشند.

   مسئولین کمپ هم با یک مداد رنگی، روی یک نام را خط می زنند. چند نفری شاید او را بیاد بیاورند. آدمهائی که تنها با ظاهر او پیوند برقرار کرده بودند و اینجا و آنجا نیز زمزمه هائی بود که طرف آدم عبوس و غیر اجتماعی هست.

   شاید کس یا کسانی اینجا و آنجا از خودکشی یک پناهنده ایرانی صحبتی به میان بیاورند و آنرا به روزنامه های شهر و یا حتی کشور و یا رادیو و تلوزیون بکشانند که: باید احساس مسئولیت کنیم نسبت به این انسانهائی که برای گذرانشان به ما پناه آورده اند. آنها از ما چیز زیادی نمی خواهند تنها حقی برای ادامه حیات و امکانی برای کار و زندگی محدود خود. ما آنها را مثل گله گوسفندان و خوک ها درون یک اصطبل انداخته ایم و جلوی آنها مقداری علوفه می ریزیم و فکر می کنیم ما انسان هستیم و آنها موجوداتی دیگر و برایشان هیچ حق وحقوقی قائل نیستیم...

   نامه ای از طرف اداره مهاجرت به من میرسد. نگهبان جلوی در، وقتی نامم را ثبت می کرد اشاره نمود که چند روزی است نامه ای برایت آمده. آنرا به من داد. با زحمت توانستم بخشهائی از آن را که به انگلیسی نوشته شده بود بخوانم. به من اطلاع داده بودند که یک هفته ای از آخرین مهلت برای اعتراض به جواب منفی من گذشته است. به زودی پلیس برای برگرداندن من به کشور خودم به کمپ مراجعه خواهد کرد.

   ناگهان احساس کردم که این خبر، دیگر برای من تکان دهنده نیست! تصمیم ام را گرفته بودم. طنابی هم تهیه کرده بودم که درون کوله ام قرار داشت و زمانش را هم تعیین کرده بودم که صبحدم فردا به پشت کمپ رفته و با حلق آویز کردن خودم از درخت پشت کمپ، کار را تمام خواهم کرد.

   ... خب، حالا من اینجا هستم و شما آنجا. تصور اینکه بین این دو دنیا فاصله خیلی زیاد هست، بی معنی ترین تصوری است که انسان در تمام سالهای زندگی اش روی زمین با آن روبروست. من در اینجا با ابدیتی روبرو هستم؛ بی هیچ ترس و واهمه ای از نابودی و شما در آنجا درگیر مداوم ترس از مرگ. اگر نتوانید برای زندگی تان معنی مناسبی پیدا کنید، بدانید که مرگ موضوع فردا نیست، شما همین امروز مرده اید و تمام این سالها تلاش خواهید کرد تا آن را برای خودتان قابل هضم کنید!

   تقی گیلانی : مارس 1994 – هارلم - هلند


۰۲/۰۲/۱۴۰۰

صحبت های افشاء گرانه دکتر رایان کول درباره کووید 19، پیشگیری و معالجه آن.

 


دکتر رایان کول مدیر عامل و مسئول پزشکی شرکت "کول دیاگنوز" یکی از بزرگترین آزمایشگاههای مستقل در ایالت آیداهو میباشد. وی بیش از صدهزار تحقیق آزمایشگاهی روی کووید - 19 انجام داده و بیش از 350 هزار بیمار را در طول کار پزشکی خود درمان کرده است.

چکیده سخنرانی دکتر کول:

- میانگین سن مرگ و میر ناشی از کووید 19 در آمریکا 78/6 میباشید، همزمان یاد آور میشوم که میانگین مرگ و میر سالانه در آمریکا در طول تاریخ 78/6 بوده است!

- استفاده از ماسک پزشکی در فضای باز نشان از یک جنون مطلق دارد. هیچ مطالعه ای نشان نداده که ویروس در فضای باز وارد بدن انسان میشود. بهترین ماسک، همان سیستم ایمنی بدن شما است.

- چیزی با نام فصل خاص سرماخوردگی و یا آنفلوآنزا وجود ندارد. تنها فصولی را باید در نظر گرفت که ویتامین دی کمتری به بدن انسان میرسد.

- بدون وجود سطحی کافی از ویتامین دی، قادر نخواهیم بود هجوم التهابی (سیتوکین) را کنترل نمود.

- آمریکائی ها بطور عموم دارای سطح ناکافی از ویتامین دی میباشند.

- 96% از بیماران بستری در ICU درگیر با کمبود شدید ویتامین دی میباشند.

- در فصل پائیز و زمستان مردمی که در 35 درجه شمالی و بالاتر زندگی می کنند نمی توانند ویتامین دی را از نور خورشید جذب نمایند.

- اگر در مناطق جغرافیائی شمالی زندگی می کنید، و اگر در طول پائیز و زمستان بدن خود را با ویتامین دی تآمین نکنید، ایمنی شما بشدت تضعیف میشود.

- در کشورهای اسکاندیناوی (فنلاند، نروژ، سوئد) مسئولان وزارت بهداری شهروندان را سالانه دو بار از نظر تأمین ویتامین دی مورد آزمایش قرار میدهند و برای تأمین آن 35 نوع مختلف ماده غذائی را که با ویتامین دی همراه هست، تجویز می نمایند.

- مردم ساکن ایالات متحده در برابر عفونت ویروسی فصلی بدون داشتن یک برنامه جامع بهداشت عمومی برای میزان ویتامین دی بشدت آسیب پذیر می باشند.

- از نگاه جامعه شناسانه، تفاوتی در سیستم مراقبت از مردم وجود ندارد. اما این یک واقعیت هست که رنگدانه های تیره پوست انسان، عامل مهار جذب ویتامین دی از نور خورشید میشوند.

- آنتونی فوچی میگوید وی شخصاً روزی هشت هزار تا نه هزار واحد ویتامین دی در روز مصرف می کند؛ اما چرا این پیام به یک اطلاعیه بهداشت عمومی بدل نمی شود؟

- سه پیام اصلی بهداشت عمومی باید: 1. ویتامین دی، 2. ویتامین دی، 3. ویتامین دی باشد!

- طبق قانون، در صورت وجود امکانی برای درمان ثابت شده برای هر بیماری، دولت فدرال نمی تواند واکسن تجویز نماید. تنها داروی موثر برای این بیماری، می تواند ایورمکتین باشد.

- دولت فدرال با شرکت های تهیه کننده واکسن در تبانی است. هر دوی اینا – دولت فدرال و مدرنا – حق ثبت اختراع واکسن RNA را در انحصار خود گرفته اند. انگار "روباه مسئول حفاظت از مرغداری" شده باشد!

- داروئی با نام رمدی سیویر - Remdesivir – فقط دو سه روز اول برای کنترل عفونت موثر است. این دارو از بیماری و گسترش آن جلوگیری نمی کند. این کار مثل انداختن یک روکش بر آتش جنگل است.

- با استفاده از چهار میلیارد دُز ایورمکتین میتوان سیستم ایمنی را مجهز کرد. میزان مرگ و میر در بیمارستانها بین هفتاد تا نود درصد کاهش می یابد.

- از نیم میلیون مرگ ناشی از کووید 19 میتوانستیم با استفاده از ایورمکتین حدود 375 هزار نفر را نجات دهیم. دستان مسئولین بهداشت عمومی به خون آغشته است. صددرصد بیماران با درمان توسط ایورمکتین اساساً بیمار نمی شوند. این دارو برای همه انواع ژنتیکی کارساز است.

- واکسن های فعلی بطور کلی یک کار آزمایشگاهی در سطح جامعه و بر روی انسانهاست.

- هنوز ثابت نشده است که واکسن ها موثر بوده و نجات بخش باشند. هیچ داده های روشن برای سیستم ایمنی در این زمینه وجود ندارد.

- نسخه برای تهیه ایورمکتین را میتوانید بصورت آنلاین از پزشکان دریافت نمائید.

متن سخنرانی دکتر رایان:

https://www.lewrockwell.com/2021/04/no_author/dr-ryan-cole-blows-the-whole-covid-19-propaganda-away/

 


۱۶/۰۱/۱۴۰۰

کووید 19: شکست روش غربی

  

   اپیدمی کووید 19 کل جهان را تحت تأثیر خود قرار داده است، اگرچه مرگ و میر آن از 0.0003٪ در چین تا 0.016٪ در آمریکا تفاوت آماری داشته، بعبارتی در آمریکا بیش از 50 برابر بوده است. این تفاوت ها را می توان بر مبنای ژنتیکی توضیح داد؛ اما مهمتر از همه میتوان از رویکردهای پزشکی صحبت کرد، بعبارتی: غرب دیگر مرکز تعقل و علم در جهان محسوب نمی شود.


 

   پیش ازهرچیز باید در نظر بگیریم که ورود کووید 19 به غرب از طریق ایتالیا بوده است. امروزه، ما کمی بیشتر درباره این ویروس می دانیم، اگرچه علیرغم آن غربی ها هنوز در مورد آن دچار سوء تفاهماتی هستند.

 

1. ویروس چیست؟

   علم برای تعاریف خود مبنائی جهانی دارد: برای توضیح پدیده ها و موضوعات فرضیه هائی را با مشاهده بیان می کند. با این حال، سعی میشود آنرا به زبانها و فرهنگ های مختلف توضیح دهد، که همین جنبه باعث برخی سوء تفاهمات می شود.

   به عنوان مثال، ویروس ها طبق تعریف اروپائیان موجوداتی زنده هستند، اما همزمان مطابق تعریف انگلوساکسون ها از زندگی، فرای زندگی متعارف قرار میگیرند. از اینجاست که این تفاوت های ادراکی ما را به سوی رفتارهای مختلف می کشاند. برای انگلو-ساکسون ها، ویروس ها باید از بین بروند، در حالیکه برای اروپائیان تا همین سال گذشته مهمترین مسئله، سازگاری با آنها مطرح بود.

   من نمی گویم یک نگرش بر دیگری ارجح است و قادر نیست که با روشی متفاوت از فرهنگ به آن نگریسته شود. من خیلی ساده میگویم که هر کسی دنیا را به روش خود می فهمد. ما باید تلاش کنیم تا دیگران را بفهمیم و فقط در صورتی که درک باز و گشاده ای داشته باشیم، قادر به انجام کاری در این زمینه خواهیم بود.

   غرب ممکن است بمثابه یک نهاد سیاسی کمابیش همگن به نظر آید، اما حداقل از دو فرهنگ کاملاً متفاوت شکل گرفته است. حتی رسانه ها به طور مداوم این تفاوت ها را نادیده می گیرند. با اینهمه ما باید تلاش کنیم تا کماکان نسبت به آن آگاه باشیم.

   اگر ویروس ها را موجوداتی زنده بدانیم، باید آنها را مثل کرم و انگل در نظر بگیریم. آنها به دنبال زندگی به هزینه میزبان خود هستند و نه در تلاش برای کشتن آن. زیرا خودشان هم همراه آن خواهند مرد. آنها سعی می کنند با تغییر در گونه ها، با میزبان سازگار شوند تا جائی که راهی برای زندگی بدون کشتن بیابند. بنابراین، Covid-19 پیام آوران آخرالزمان نیستند. آنها بطور مثبت در راستای تکامل گونه ها هستند.

   برنامه اولیه لاک داوون و بستن تمامی گذران روزمره جامعه ابتدا به ساکن توسط وزیر دفاع آمریکا یعنی دونالد رامسفلد در سال 2004 به تصویب رسید. این امر یک برنامه برای مبارزه با یک بیماری ویروسی و یا همه گیری نبود، برای ایجاد بیکاری گسترده و نظامی کردن جوامع غربی بود. در اروپا این ایده توسط دکتر ریچارد هاچت Dr. Richard Hatchett مشاور امور بهداشتی پنتاگون و اکنون رئیس CEPI مطرح گردید. نقل از او بود که در ارتباط با Covid-19 رئیس جمهور فرانسه مکرون این اصطلاح بکار گرفته شد که: "ما در جنگ هستیم!"

   در همین راستا، اگر کسی معتقد باشد که ویروس ها موجودات زنده هستند، نمی توان به مدل های پیشنهادی برای برخورد با اپیدمی که توسط پرفسور نیل فرگوسن از کالج امپریال لندن و پیروانش مطرح شده، گردن گذاشت یا افرادی مانند سیمون کوشمز از مشاورین کاخ الیزه به این ایده ها اعتبار داد. طبق تعریف، رشد هر موجود زنده امری خودویژه و بیرون از درک عمومی آن نیست. طرح های اولیه مقابله با اپیدمی و آنگاه تداوم روش هائی مشابه، مزخرفاتی بیش نبوده و نیستند. پرفسور نیل فرگوسن تمام زندگی خود را صرف طرح پیش بینی فجایعی کرده که هیچگاه رخ نداده است.

 

2. دربرابر پاندمی چه باید کرد؟

   در برخورد با بیماری های همه گیر در طول تاریخ با ترکیبی از جداسازی بیماران از یک سو و افزایش حمایت های بهداشتی از سوی دیگر روبرو بوده ایم که با موفقیت پیش رفته است.

   در برخورد با یک اپیدمی ویروسی، راه درست این نیست که با ویروس مقابله شود، بلکه بیماری های باکتریائی دیگر موجود در افراد آلوده به ویروس هست که موضوع مقابله در نظر گرفته میشود. به عنوان مثال، آنفولانزای اسپانیائی سالهای هجده تا بیست قرن گذشته یک بیماری ویروسی بود. حتی ویروس مورد نظر ویروسی خوش خیم بود، تنها شرائط جنگ و پس از آن و وضعیت نامناسب بهداشتی باعث رشد بیماری های باکتریائی فرصت طلب شده و عامل کشتار وسیع گردید.

   از دیدگاه پزشکی، جداسازی فقط برای بیماران و فقط و فقط برای آنها اعمال می شود. در طول تاریخ هیچگاه جمعیت سالم را برای کنترل بیماری در قرنطینه قرار نداده اند. دردنیای پزشکی شاهد نخواهید بود که حتی همین محدودیت ها را بیش از یکسال ادامه دهند.

   محدودیت های فعلی نه اقداماتی پزشکی است، نه سیاسی، بلکه کاملاً جنبه اداری دارد. هدف آنها کاهش تعداد بیماران نیست بلکه گسترش آلودگی آنها در گستره زمانی است تا به یکباره بخش های خاصی از بیمارستان را درگیر خود نکنند. هدف، جبران مدیریت ضعیف موسسات بهداشتی است. بیشتر اپیدمی های ویروسی عموماً تا سه سال طول می کشند. در مورد کووید 19 به نظر میرسد که دوره متعارف و طبیعی آن با اقدامات اداری زمان بیشتری را در برگیرد.

   محدودیت هایی که در چین بوجود آمده بود، دلایل پزشکی نداشتند. دولت مرکزی برای تصحیح خطاهای مسئولان محلی آنرا بکار گرفت. چینی ها به آن: "مدیریت بهشتی" می نامند.

   استفاده از ماسک های جراحی توسط جمعیت سالم هیچگاه برای مقابله با ویروس های تنفسی موثر نبوده است. در واقع، تا پیش از کووید 19 هیچگاه مطرح نشده بود که ویروس های تنفسی از طریق ذرات موجود در دهان منتقل می شوند، بلکه بصورت اسپری امکان انتقال وجود دارد. برای آن فقط ماسک های گازی هستند که موثراند. البته این احتمال وجود دارد که کووید 19 یک ویروس خاص از یک تیره جدید باشد. اما این یک فرضیه نامعقول و غیر منطقی است که پیشتر در رابطه با بیماری سارس مطرح شده بود که خیلی سریع کنار گذاشته شد.

   این نکته نیز حائز اهمیت است که کووید 2 یا بیماری سارس، تنها در آسیا و در سال 2003 و 2004 مطرح شد و در غرب هیچ اشاره ای به آن نشده است. اگرچه این بیماری یک اپیدمی بود و دقیقاً وضعیت مشابهی مثل کووید 19 داشت. کووید 2 با مهارکننده هائی همچون اینترفرون آلفا و پروتئاز درمان میشوند، هیچ واکسن ویژه ای برایش وجود نداشته و تولید نشده است.

 

3. آیا می توانیم بیماری را که چیزی از آن نمی دانیم، درمان کنیم؟

   حتی اگر ویروسی را نشناسیم، کماکان مجبور هستیم علائم ناشی از آن را در نظر گرفته و آنرا درمان کنیم. این تنها راهی است که میتوان به تسکین بیماران و حتی بیش از آن برای شناختن دقیق بیماری بکار گیریم.

   با اینهمه سیاسمتداران غربی ترجیح داده اند کووید 19 را درمان نکنند، بلکه تمام پول خود را برای خرید واکسن بکار گیرند. این تصمیم در اصل برخلاف سوگند بقراطی است که هر پزشک غربی خود را بدان متعهد میداند. البته بسیاری از پزشکان غربی کار خود را می کنند، با اینهمه آنرا با احتیاط انجام میدهند مبادا به تحریم ها و محرومیت های اداری دچار گردند.

   علیرغم همه اینا، برای درمان این بیماری در کشورهای غیرغربی چندین دارو بکار گرفته میشود.

    - از همان ابتدای سال 2020 یعنی حتی پیش از رسیدن پاندمی به غرب، کوبا نشان داد که میتوان برخی از بیماران را با دُزهای کمی از اینترفرون آلفا (ب2) - (IFNrec) – تحت درمان قرار داده و معالجه کرد. چین کارخانه ای برای تولید این داروی کوبائی در مقیاس وسیع در فوریه 2021 ساخت و از آن برای انواع خاصی از بیماران استفاده می کند.

   - چین همچنین از داروی ضد مالاریا یعنی کلروکین فسفات استفاده می کند. بر همین مبنا بوده که پرفسور دیدیدر رائولت از هیدروکسی کلروکین استفاده کرد که خود یکی از متخصصان برجسته آن در جهان است. این دارو با وجود اخبار جعلی ناخوشآیند "لانست" و رسانه های مسلط نسبت به آن ابراز شده و آن را سمی کشنده نامیدند، داروئی رایج است که برای میلیاردها انسان تجویز می شود و در بسیاری از کشورها با موفقیت مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد.

   - کشورهائی که روشهای مغایر با کشورهای غربی بکار گرفته، یعنی آنهائی که مراقبت های بهداشتی را نسبت به واکسن ها در اولویت قرار داده اند، در مجموع کوکتلی از داروهای ارزان قیمت از جمله هیدروکسی کلروکین و ایورمکتین تولید کرده اند که به طور گسترده کووید 19 را درمان می کند. نتایج بسیار چشمگیر بوده، علیرغم آن غربی ها ارقام منتشر شده توسط این کشورها به رهبری چین را کماکان زیر سوال می برند.

   و در پایان، ونزوئلا توزیع گسترده Carvativir را آغاز کرده که داروئی مشتق شده از آویشن است و نتایج چشمگیری نیز داشته است. گوگل، فیس بوک و کمی دیرتر توییتر نیز هر گونه اطلاعاتی در این مورد را سانسور کرده اند؛ درست همانطور که "لانست" سعی نمود هیدروکسی کلروکین مطرح شده توسط پرفسور دیدیدر رائولت را بی اعتبار جلوه دهد.

 

4. این اپیدمی چگونه به پایان می رسد؟

   کشورهائی که راههای طرح شده در بالا را بکار می گیرند، اگرچه کووید 19 هنوز وجود دارد، اما اپیدمی در حال حاضر پایان یافته است. واکسن ها نیز تنها به افرادی ارائه میشود که در معرض خطر جدی هستند.

   در غرب، جائی که از معالجه مستقیم بیماران امتناع میشود به نظر میرسد تنها راه حل را در واکسیناسیون کل جمعیت در نظر گرفته اند. لابی های داروئی قدرتمند تلاش می کنند استفاده گسترده از واکسن های گران قیمت را جایگزین داروهای هزاران بار ارزان تر نموده و واکسیناسیون عمومی را پیش ببرند. این امر موجب رقابتی مرگبار بین دولتها برای استفاده از دُزهای تولید شده موجود به هزینه مردم خود شده است.

   بیش از چهارصد سال هست که غرب منادی عقلانیت بوده و مدافع علم شده بود. امروز دیگر چنین منطقی را در رفتارش نمی بینیم. هنوز البته دانشمندان بزرگی همچون پرفسور دیدیدر رائولت هستند و پیشرفت های فنی وجود دارد که توسط واکسن های RNA  پیام رسان قابل اثبات هستند. اما دیگر سخت گیری های منطقی علمی بکار گرفته نمیشود. همچنین باید بین مناطق غربی نیز تمایز قائل شد. کشورهای انگلوساکسون (انگلستان و ایالات متحده آمریکا) بودند که توانستند واکسن های RNA پیام رسان تولید کنند نه اتحادیه اروپا که بطور کلی ابتکار عمل خود را از دست داده است.

   میتوان اذعان داشت که: مرکز جهان تغییر کرده است. 

تیری میسان: اول آوریل 2021

   منبع:

https://www.voltairenet.org/article212587.html

 


۱۳/۰۱/۱۴۰۰

کانال سوئز به گزینه های جایگزین احتیاج دارد

در مورد پروژه احداث کانال بین دریای خزر و اقیانوس هند

والنتین کاتاسانف: 31- مارچ - 2021

   حادثه مسدود شدن کانال سوئز توسط کشتی کانتینربر Ever Green تا مدتهای طولانی موضوع بحث باقی خواهد ماند. مراحل حل و فصل پیامدهای اقتصادی ناشی از این حادثه (بخصوص در مراجع قضائی) نیز زمانی طولانی را در بر خواهد گرفت.

   در تاریخ 27 مارچ شرکت بیمه آلیانس Allianz اعلام نمود خسارت در تجارت جهانی بخاطر حادثه مرتبط به Ever Green می تواند تا بیش از 230 میلیارد دلار باشد. با این حال، این حتی برآورد نهائی نیست و خسارت نهائی هنوز محاسبه نشده است. اما بدیهی است که رقمی نجومی را بخود اختصاص دهد.

   نکته ویژه ای است که این حادثه درسی باشد هم برای قربانیان آن و هم برای کسانی که خوشبختانه صدمه مستقیمی ندیده اند. به عنوان مثال، موضوع "پرچم های تسهیلی" که توسط شرکت های حمل و نقل در اکثر کشورهای جهان بکار گرفته میشود، دوباره مطرح شد. شرکت "اورگرین" متعلق به شرکت حمل و نقل ژاپن شئویی کیسن Shoei Kisen است که به نوبه خود زیر مجموعه بزرگترین شرکت کشتی سازی ژاپنی بنام: Imabari Shipbuilding است. کشتی کانتینربر "اورگرین" به شرکت تایوانی Evergreen Marine اجاره داده شد. کشتی تحت پرچم پاناما حرکت می کند. چنین پرچمی باصطلاح "پرچم تسهیلی" نام دارد. به این معنی که کشتی در یک حوزه قضائی بسیار شبیه یک منطقه دریائی ثبت شده است. (با هزینه های ناچیز برای ثبت و روش هایی ساده برای ثبت کشتی، نرخ مالیات پائین، امکان بهره گیری از خدمه در سطح بین المللی، پرداخت حداقل دستمزد به آنان). تعدادی از سازمان های بین المللی مدتهاست با چنین ناوگان های برون مرزی دست و پنجه نرم می کنند. دلیل این امر بالاخص زمانی که خساراتی به کشتی ها وارد می شود، پیگرد قانونی حوزه های قضائی کشتی هایی با "پرچم های تسهیلی" بسیار دشوار می باشند. به عنوان مثال، ماهیگیری غیرقانوی توسط یک کشتی درآبهای ساحلی کشوری دیگر. پانام یکی از محبوب ترین منطقه ویژه قضائی برای صدور چنین "پرچم های تسهیلی" است. بعداز آن، لیبریا، مالت، باهاما، قبرس، سنگاپور هستند. بیشتر کشتی های روسی نیز تحت چنین مناسباتی با پرچم هائی از لیبریا، مالت و قبرس حرکت می کنند.

   حال به راحتی میتوان انتظار داشت که مسئله انسداد کانال سوئز توسط Ever Green بعنوان خواست حذف "پرچم های تسهیلی" استفاده شود. آنها طبعاً تلاش خواهند کرد تا اطمینان حاصل نمایند عمده مسئولیت به عهده شرکت پانامائی است. اگرچه افراد مشکوک می گویند چه بسا پیکان حمله به سوی صاحب اصلی کشتی یعنی شرکت شئوئی کیسن سمت گرفته شود. اگر چنین اتفاقی بیافتد، این شرکت براحتی ورشکسته خواهد شد.

   در میان تمامی درس های احتمالی برای تاریخ، یک درس بزرگتر وجود دارد: آیا زمان آن نرسیده که در مسیرهای معمول حمل و نقل کالا در جهان تجدید نظری بوجود آید؟ آیا زمان آن نرسیده که از خطرات مرتبط از گلوگاه ها و تنگه های احتمالی دور گردند؟

   جالب توجه اینکه تنگه هائی مانند کانال سوئز در این سیاره کم نیستند. برخی از آنها بطور طبیعی شکل گرفته اند و برخی نیز توسط انسان ساخته شده اند. یکی از این کانال های ساخته دست بشر، کانال پاناما هست که در سال 1920 افتتاح شد. این کانال (یا بهتر است گفته شود: کاربران آن) خوش شانس بودند. به مدت 90 سال دائر بود و فقط در سال 2010 بخاطر آب  و هوایی نامناسب و بالا آمدن سطح آب در نتیجه بارندگی بی وقفه، به طور موقت برای جابجائی کشتی ها تعطیل شد.

   تنگه های بیشتر وجود دارند که منشاء طبیعی دارند: تنگه بسفر، دردانل، جبل الطارق، تنگه عدن، تنگه هرمز، مالاکا و سایر تنگه ها. این تنگه ها همواره موضوع بازی های بزرگ ژئوپولیتیکی بوده اند.


   مایل هستم در اینجا یادآوری کنم که کانال سوئز در کلیت خود وضعیتی قابل اعتماد در تدارکات و حمل و نقل بین المللی ندارد. در طول یک قرن و نیم سابقه این کانال، دوره های بسیاری پیش آمده که مسدود بوده است. کانال سوئز در 17 نوامبر 1869 برای حمل و نقل گشوده شد. در آن زمان، مصر تحت کنترل انگلیس بود و این کانال توسط شرکت عمومی کانال سوئز، یک شرکت انگلیسی/فرانسوی (که توسط خانواده روتچیلدها تاسیس شده بود) اداره میشد. مصر چه از مدیریت کانال و بالاخص از سود حاصله حذف شده بود. این موقعیت پس از اشغال مصر توسط انگلیس در سال 1882 بیشتر تقویت شد. در 1956 شرکت کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر ملی اعلام شد. در ژوئیه همان سال بحران سوئز آغاز شد. جنگی یک هفته ای علیه مصر توسط سه نیروی انگلیسی، فرانسوی و اسرائیلی دنبال شد و متعاقباً بخشی از کانال نیز بطور جدی تخریب گردید. مصری ها آنرا مسدود کردند و حدود پنجاه کشتی را نیز غرق نمودند. حمل و نقل فقط در آوریل سال بعد ترمیم گردید. بحران آن زمان به لطف حمایت قاطع مصر توسط اتحاد شوروی به سرعت خاتمه یافت.

   وقفه بعدی در کارکرد کانال سوئز پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال 1967 بوجود آمد. کانال مجدداً بسته شد. در طول جنگ بعدی بین اعراب و اسرائیل در سال 1973 جنگل یوم کیپور، ارتش مصر با موفقیت از کانال عبور کرد. پس از آن، مین زدائی کانال با کمک و مشارکت کشتی های نیروی دریائی اتحاد جماهیر شوروی انجام گردید. در سال 1975 کانال مجدداً برای جابجائی کالا بازگشائی شد.

   اینها انسدادهائی هستند که به دلایل سیاسی و نظامی ایجاد شده اند. اما تعدادی متنوع تری از بسته شدن کانال به دلایلی فنی نیز وجود دارند. در تاریخ هیجده آگوست 1990، نفتکش Silver Energy که با پرچم مالت در مسیر قرار داشت، به دلیل نقص در موتور، در حاشیه کانال سقوط کرد. در نتیجه، در نفتکش حفره ای بوجود آمد و از آن نفت سیاه به دریا و کانال سرازیر شد. این تانکر به منطقه امن کشیده شد و لکه نیز بسرعت محدود گردید. چند ساعت بعد، حرکت کشتی ها از سر گرفته شد. یک ماه بعدتر داستان ناخوشآیند دیگری رخ داد: در 29 سپتامبر، کشتی کانتینربر آمریکائی رابرت لی نیز به دلیل یک حادثه موتور به ساحل سقوط کرد. که منجر به ازدحام بیش از هشتاد کشتی گردید. در تاریخ 6 دسامبر 2007 ناوچه ایفل ثبت شده در باهاما در قسمت شمالی کانال به دلیل تصادف متوقف شد و حرکت 33 تانکر و کشتی برای چند ساعت مسدود گردید.

   بزرگترین بحران بسته بودن کانال در سال 2004 به ثبت رسید: در 7 نوامبر تانکر Tropic Brilliance که با پرچم لیبریا حرکت می کرد، بدلیل خرابی تجهیزات ناوبری در نزدیک ساحلی شهر اسماعیلیه غرق شد؛ بیش از 140 هزارتن نفت خام با این کشتی حمل میشد. حرکت کشتی ها کاملاً مسدود شد که بیش از صد تانکر و کشتی را در بر میگرفت. در این حادثه هیچ یک از اعضاء خدمه کشتی آسیب ندید و تهدید جدی برای محیط زیست ایجاد نشد. این کشتی دو روز بعد از عمق کم خارج شد. به گفته کارشناسان، خسارت مصر از این حادثه (در محاسبه عوارض دریافتی از عبور کشتی ها از کانال سوئز) تقریباً 24 میلیون دلار بوده است.

   آخرین بار پیش از طرح پرونده Ever Green، تردد در کانال سوئز در اکتبر 2017 قطع شد. در آن زمان کشتی کانتینربر ژاپنی OOCL غرق شد و عمود بر مسیر آبراه پیچید. این مسدود شدن چندین ساعت به طول انجامید.

   بسیاری از کارشناسان داستان Ever Green را اینگونه ارزیابی می کنند که انسداد کانال ناشی از مشکلات فنی بوده است. جنبه های فنی تجهیزات کشتی، اشتباهات ناخدا، کاپیتان و خدمه و غیره. با اینهمه، نظرات دیگری نیز وجود دارد. به عنوان مثال سرگئی لاتیشف در مقاله ای بسته شدن کانال سوئز را به دستور ایالات متحده می داند. سایت ها و خبرگزاری های نزدیک به "کیو آنن" در آمریکا نیز روی نسخه توطئه تأکید می کنند. من آنها را در اینجا منعکس نمی کنم و پیش از موعد به نفع و یا علیه یک طرف موضع نخواهم گرفت.

   با این حال کل داستان یکبار دیگر نشان داد که چگونه بسیاری از قضایا غیرقابل اعتماد و شکننده هستند. اگر کسی بخواهد، بستن آبراهه سوئز و یا کانال و تنگه های دیگر کار دشواری نخواهد بود. لازم نیست برای مثال راه دور بروید. در مصر، در سال 2015 اعضاء سازمان اخوان المسلمین دستگیر شدند که طبق تحقیقات، قصد داشتند یک حمله تروریستی انجام داده و کانال سوئز را مسدود کنند. طرح توطئه گران (گروهی متشکل از 13 نفر) به مین گذاری در آسیب پذیرترین نقاط کانال منجر شد. هزینه های برنامه ریزی در ده ها و حتی صدها و هزارها دلار اندازه گیری شد که میتوان البته خسارت اقتصادی ناشی از آن را به میلیاردها دلار در نظر گرفت.

   تنش بین المللی در حال افزایش است. تجاوزات ایالات متحده در حال افزایش است. واشنگتن با بستن عمدی کانال میتواند "بسیاری از پرندگان را با یک سنگ بکشد!" (این پرندگان، در مقاله سرگئی لاتیشف به خوبی توصیف شده است.)

   و نمی توان با کسانی موافق بود که معتقدند این داستان همیشه استدلالی محکم به نفع آن گزینه هائی برای کانال سوئز و دیگر تنگه ها هست که سالها در مورد آنها بحث شده است. علاوه بر اینها، بسیاری از این گزینه ها، یکی هم ابتدا به ساکن از روسیه در مسیر دریای شمال است. از نظر اقتصادی، برای بسیاری از حمل و نقل کنندگان و دریافت کنندگان کالا این مسیر سود بیشتری نسبت به کانال سوئز دارد. هوا هنوز گرم هست اما پایانش در طول سال دشوار نخواهد بود. روسیه این توانائی را دارد که به سرعت ناوگان یخ شکن اش را برای عملیات زمستانی در مسیر شمالی مهیا سازد. علاوه بر این، استفاده فعالتر از مسیر راه آهن سراسری روسیه از مرزهای غربی تا سواحل اقیانوس آرام امکان پذیر است.

   این گزینه ها، به طور گسترده ای مورد بحث قرار گرفته است. اگرچه درباره یک گزینه دیگر خیلی کم صحبت می شود: منظورم، پروژه ساخت کانال از اقیانوس هند تا دریای خزر در گذر از خاک ایران است. این پروژه اما بیش از 140 سال قدمت دارد. این ایده پس از جنگ روسیه و ترکیه در سالهای 1877 تا 1878 زاده شد. با وجود پیروزی بر ترکیه، روسیه موفق نشد تا قسطنطنیه (استانبول) را فتح کند، که آرزوی بزرگ دستیابی به تنگه بسفر با آن همراه بود و این امر روسیه را قادر میساخت تا به دریای مدیترانه و سپس به وسعت اقیانوس جهانی وارد شود. انگلیس، فرانسه و آلمان در این امر دخالت کردند. سپس الکساندر سوم و یارانش به ایده حفر کانالی از طریق قلمرو ایران رسیدند تا اقیانوس هند را به دریای خزر متصل کنند. و از طریق دریای خزر در امتداد ولگا جاده ای به شمال، به بالتیک ... برسند. این ایده غیرمنتظره تر و جالب تر از "راه وارنگی ها به یونانی ها" بود. این ایده مدتهاست مورد بحث و بررسی قرار دارد و ایده بسیار مفیدی است.


   در زمان نیکلای دوم در سال 1904 کمیسیون روسی – ایرانی ایجاد شد و کار در زمینه طراحی کانال آغاز گردید. ما گزینه های مختلفی را در آن زمان بررسی کرده بودیم. دو گزینه وجود داشت. غربی (به ساحل خلیج فارس) و شرقی (مستقیماً به اقیانوس هند). این پروژه در حال حاضر نه تنها از نظر تجاری و اقتصادی بلکه دارای اهمیت نظامی و استراتژیک نیز بود. با این حال، جنگ با ژاپن آغاز شد. سپس جنگ جهانی اول، آنگاه انقلاب های فوریه و اکتبر، جنگ داخلی، مداخله خارجی  ... در ابتدا پروژه به تعویق افتاد و سپس به طور کامل فراموش شد. ضمناً، ژوزف استالین هنگام ملاقات و گفتگو با شاه ایران در کنفرانس تهران یکبار دیگر به ایده فوق باز گشت.

   پس از جنگ دوم جهانی، چندین بار مذاکرات بین اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایران درباره این پروژه انجام شد. به دلایل مختلف، اجرای آن به تعویق افتاد. ایران تحت تأثیر شدید ایالات متحده قرار گرفت. پس از سال 1991، مسکو مسئله ساخت کانال را به طور جدی مطرح نکرد. من این واقعیت را رد نمی کنم که در سال 1997 واشنگتن به تهران شدیداً هشدار داد که تحریم های سخت اقتصادی علیه هر شرکت و یا سازمانی بکار خواهد بست که جرأت شروع ساخت کانال را داشته باشد. به هرحال، این پروژه می تواند نفوذ ژئوپلیتیکی ایالات متحده را تضعیف نماید.

   و امروز شرائط مساعدی برای نزدیک شدن روسیه و ایران در حال شکل گیری است. این نزدیک شدن می تواند با پروژه ای برای احداث کانال مذکور آغاز گردد.

   عکس روی جلد : gcaptain.com

   منبع متن: 

https://www.fondsk.ru/news/2021/03/31/sueckomu-kanalu-nuzhny-alternativy-53281.html





۱۲/۰۱/۱۴۰۰

توزیع مجدد ثروت جهانی با تکیه به پروژه "تغییرات آب و هوائی"


بازسازی بزرگ و مسیر حرکت پول در آن!


عکس: REUTERS / ایو هرمان

والنتین کاتاسانف: 30- مارچ - 2021

   جنبه های گوناگونی وجود دارد که نشان میدهد "تغییرات آب و هوا" و مسئله محیط زیست برای سالهای متمادی موضوع سیاستهای بین المللی خواهد بود. ترس از تحولات آب و هوائی با قدرت تمام به اذهان عمومی پمپاژ می شود؛ اگرچه متخصصان جدی در این زمینه، هیچ دلیلی برای گرم شدن زمین نمی بینند. همه اینها به چرخه فعالیت های خورشیدی مرتبط است که نوساناتی در دمای زمین بوجود می آورد.

    پیش بینی های اولیه در مورد افزایش یک تا دو درجه حرارت روی زمین در اواسط قرن حاضر، تنها صفحه مه آلودی است در برابر دیدگان مردم که اهداف واقعی الیت جهانی را می پوشاند. و این، هیچ ربطی به وضعیت محیط زیست، آب و هوا و به اصطلاح توسعه پایدار ندارد. در وهله اول در میان اهداف فوق، نابودی بخش قابل توجهی از صنعت از روی کره زمین و اکثریت قریب به اتفاق شرکت ها است. یک صنعت زدائی همه جانبه در جریان هست و باقیمانده شرکت ها می باید به چند شرکت جهانی منتقل شوند.

   برای پذیرش تز کاذب فاجعه زیست محیطی و تغییرات جوی، زمان و کار زیادی انجام گرفت. سازمان ملل نقش مهمی در این زمینه سازی ایفا کرد. در سال 1992 در کنفرانس سازمان ملل در مورد محیط زیست و توسعه پایدار (اجلاس سران دولت ها)، سپس پروتکل کیوتو در سال 1997 به تصویب رسید. در پایان در دسامبر 2015 در پاریس بیش از دویست دولت و حوزه قضائی و حقوقی به توافق تغییر آب و هوا رأی مثبت دادند که به نقطه صفر رساندن انتشار کامل گازهای گلخانه ای و در درجه اول دی اکسید کربن را در مد نظر قرار داده بود؛ آنها به ادعای گرم شدن زمین گردن نهادند.

   مقامات سازمانهای بین المللی که با مسائل محیط زیست و وضعیت آب و هوا درگیر هستند، به خوبی از اهداف پشت این توافق نامه ها و پروژه هائی که در بطن سازمان ملل و نهادهای تخصصی آن و از جمله سازمان هواشناسی و غیره تهیه میشود، بخوبی اطلاع دارند. چنین پرونده هائی به ندرت باز می شوند.

   در سال 1988 سازمان ملل یک هیئت دولتی در زمینه تحولات زیست محیطی را شکل داد. در دسامبر 2007 به این گروه جایزه صلح نوبل اعطاء گردید: "بخاطر تلاش هایش برای ایجاد و انتشار دانش گسترده در مورد تغییرات آب و هوائی و نقش انسان در آن؛ همچنین پایه ریزی اقداماتی ضروری برای مقابله با چنین تغییراتی. ال گور معاون ریاست جمهوری دوره بیل کلینتون این جایزه را دریافت نمود.

   یکی از فعال ترین اعضاء IPCC دکتر اوتمر ادن هوفر، اقتصاددان ارشد موسسه تحقیقات زیست محیطی در پوتسدام آلمان است. وی همچنین یکی از چهره های اصلی در تهیه توافق نامه پاریس بوده است.

   در چهاردهم نوامبر 2010 روزنامه "Neu Zürcher Zeitung" با وی مصاحبه ای انجام داد. این مصاحبه در آستانه کنفرانس سالانه بعدی سازمان ملل درباره آب و هوا بود که در کانکون مکزیک برگزار میشد. ادنهوفر گفت که نشست پیش روی بیش از آنکه یک نشست درباره آب و هوا و تغییرات آن باشد، یک کنفرانس اقتصادی است و باید زمینه ساز تغییراتی اساسی در اقتصاد جهانی گردد. او ایده خود را با یک مثال تشریح نمود: ذخایر ذغال سنگ جهان یازده گیگا تن و بعبارتی (11000 میلیارد تُن) برآورد شده است. او تأکید میکند، اگر بشر نمی خواهد دمای زمین از دو درجه بیشتر شود، ناچار است تنها 400 میلیارد تن از این مجموعه را استفاده کند. بعبارتی بیش از 94 درصد از کل ذخایر ذغال سنگ کشف شده میباید در اعماق زمین باقی بماند. این تصویر همچنین درمورد نفت و گاز طبیعی نیز تقریباً یکسان هست چرا که آنها نیز با انتشار دی اکسید کربن همراه هستند.

   سپس او تأکید می کند: "ما باید از این توهم خلاص شویم که سیاست بین المللی در مورد آب و هوا، یک سیاست زیست محیطی است. این امر ربطی به سیاست های زیست محیطی ندارد و یا مشکلاتی مثل جنگل زدائی و یا سوراخ در اُزن."

   مصاحبه کننده نتوانست از واکنش خود جلوگیری کند: "این امر عملاً به معنای مصادره کشورهائی است که دارای منابع طبیعی هستند!" و ادنهوفر در واکنش گفت: "باید به وضوح گفته شود که ما توزیع ثروت جهانی را با استفاده از سیاست های مرتبط به تغییرات آب و هوائی انجام خواهیم داد. بدیهی است که صاحبان کنونی ذغال سنگ، نفت و گاز این این امر راضی نباشند."

   بیائید همه این مسائل را با زبان و درک خودمان بشکافیم.

  توافق نامه پاریس در 2015 یک معاهده آب و هوائی نیست، بلکه زمینه ای است برای توزیع مجدد ثروت جهان. این طرحی است برای سلب مالکیت کشورهای ثروتمند دارای ذخایر ذغال سنگ، نفت و گاز طبیعی.

   بر اساس بررسی های آمادری BP از وضعیت ذخایر انرژی طبیعی، ده کشور برتر ذخیره نفت: ونزوئلا با سیصدمیلیارد بشکه یعنی: (17.6٪ از ذخایر جهانی)؛ عربستان سعودی با 266.5 میلیارد بشکه (15.6٪)؛ کانادا با 171 و نیم میلیارد بشکه (10%)؛ ایران: 158 و نیم  (9.3٪)؛ عراق با یکصد و پنجاه و سه میلیارد (9%)؛ روسیه با یکصد و نه میلیارد و نیم (6.4٪)؛ کویت با 101 میلیارد و نیم (6%) و امارات با 98 میلیارد بشکه حدود (6%) میباشند.

   از نظر ذخایر اثبات شده گاز طبیعی، روسیه در جایگاه اول جهان قرار دارد. بر طبق برآوردهای اوپک در سال 2019 بیش از 50 میلیارد مترمکعب بوده است، حدود 24 و سه و نیم درصد از ذخایر جهانی. بعداز آن ذخایر جهانی عبارتند از: ایران با شانزده و نیم درصد، قطر با یازده و نیم درصد، ایالات متحده با حدود هفت درصد، ترکمنستان حدود شش درصد، عربستان حدود چهار و نیم درصد، امارات متحده حدود سه درصد، نیجریه حدود کمتر از سه درصد، ونزوئلا حدود کمتر از سه درصد و الجزایر حدود کمی بیشتر از دو درصد.

   طبق تجزیه و تحلیل آماری BP درزمینه ذغال سنگ در جهان، ده کشور عبارتند از ایالات متحده با 27 درصد، روسیه 18 درصد، چین 13 درصد، استرالیا با 8 درصد، هندوستان با 7 درصد، قزاقستان با 4 درصد، اوکراین (به انضمام منطقه دنباس) حدود 4 درصد، آلمان حدود 4 درصد، آفریقای جنوبی و اندونزی با حدود سه درصد صاحبان ذخیره ذغال سنگ قلمداد میشوند.

   به این تصویر البته میباید ذخایر نفت شل را نیز اضافه کنیم. در کل، حدود 345 میلیارد بشکه نفت شل در جهان قابل بازیابی است. بیش از نیمی از کل ذخایر در سه کشور متمرکز شده است: ایالات متحده با حدود هشتاد میلیارد بشکه، روسیه حدود 74 و نیم میلیارد بشکه و چین با حدود سی و دو میلیارد بشکه.

   با جمع بند کل ذخایر مختلف انرژی های فسیلی، فدراسیون روسیه در جهان رتبه اول را داراست و بعبارتی: این کشور هست که میتواند بیشترین ضرر از توافق پاریس را متحمل گردد.

   ویلیام انگدال اقتصاد دان مشهور آمریکائی اخیراً  مقاله ای منتشر نمود: The Great Reset is Here: Follow the Money و در آن توافق نامه پاریس به مثابه مبنائی برای تقسیم مجدد برنامه ریزی شده اقتصاد جهانی می در نظر میگیرد. او نقش و برنامه های ESG (حکومت مداری و مناسبات اجتماعی زیست محیطی) را بعنوان ابزار اصلی در راستای توزیح مجدد ثروت میداند. ESG استانداردهائی را در نظر میگیرد که میباید شرکت ها و سرمایه گذاری ها را با پارامترهای زیست محیطی، اجتماعی تعریف نماید. قرار بر این هست که اجرای استانداردهای حکومتی، اجتماعی و زیست محیطی به بنگاه مالی صخره سیاه یا همان BlackRock واگذار شود.

   همانطور که ویلیام انگدال یادآوری میکند، مبارزه با گرم شدن زمین "یک بازی کاملاً ذهنی و دقیقاً کنترل شده" میباشد که "مسیر سرمایه جهانی را به طرز چشمگیری به سوی یک گروه منتخب از سهامداران و بازیگران اوراق قرضه" هدایت می کند! این برنامه ای است که بنا به دستورالعمل بازسازی بزرگ تا 2030 انجام خواهد شد.

   شرکت هائی که در آنها نقش و حضور کربن بسیار قوی باشد، از سرمایه گذاری محروم و محکوم به فنا خواهند بود. اول از همه، جریان سرمایه گذاری در استخراج سوخت های فسیلی قطع خواهد شد. انگدال می نویسد: چنانچه امروزه صنایع نفت، گاز و ذغال سنگ بمثابه یک منبع اصلی آلودگی ناشی از دی اکسید کربن شناخته شده اند، جریانهای جهانی سرمایه آنها را از سرمایه گذاری محروم می کند. ... ستون فقرات اقتصاد جهانی امروزه صنعت نفت و گاز است و همچنین ذغال سنگ... تحلیل گران صنعت نفت پیش بینی می کنند که طی پنج سال آینده یا حتی کمتر از آن، جریان سرمایه گذاری در بزرگترین بخش انرژی جهانی سقوط خواهد کرد.

   حمله به بنیان های انرژیک هیدروکربن ها آغاز شده است. جو بایدن فرمانی امضاء کرد که صدور مجوز برای تولید نفت و گاز طبیعی در برخی از ایالات از جمله منطقه ساحلی را ممنوع می کند. ساخت خط لوله کی استون از کانادا به سوی ایالت تکزاس قطع شده است. دولت بایدن با هماهنگی نزدیک با BlackRock در حال تهیه اسنادی است که میباید از استانداردهای ESG تبعیت کرده آنها را قانونی نماید. در آینده ای نزدیک، شرکت های آمریکائی که در زمینه استخراج ذغال سنگ، نفت و گاز طبیعی فعالیت دارند، منبع مالی شان قطع خواهد شد. پس از آن "حافظان نظم جدید بدون کربن" تلاش خود برای برقراری همین نظم در بیرون از آمریکا را آغاز خواهند کرد.

 منبع:

https://www.fondsk.ru/news/2021/03/30/pereraspredeljaem-mirovoe-bogatstvo-s-pomoschju-klimaticheskoj-politiki-53267.html



This page is powered by Blogger. Isn't yours?