کلَ‌گپ

۱۰/۰۴/۱۳۹۶

وقاحت نامه " ظریف "

   دو روز پیش در یادداشتی کوتاه که با مسنجر "واتس آپ" برایم فرستاده بود، از من خواست تا با وی تماس بگیرم. کاری واجب پیش آمده بود. غروب بود و مشغول تهیه شام بودم. زنگ زدم و به من اطلاع داد که آب ظرفشوئی تخلیه نمی شود و پیشتر که به آرامی عبور میکرد، حال راه آب و لوله­ های فاضلاب انگار بطور کامل بسته شده است. قراری با او گذاشتم که فردایش پس از کاری در شهری دیگر، پیش او خواهم رفت.
   خانواده ­ای از کردستان ایران هستند و تازه به شهرکی روستائی در اطراف محل زندگی من آمده­ اند. بعنوان کسی که به کار داوطلبانه برای پناهندگان مشغول هستم در ارتباط با آنها قرار گرفته­ ام و به سهم خود در کار سروسامان یافتن و گاه ترجمه نامه­ ها و کارهای اداری که در شروع زندگی در جامعه هلند بسیار متنوع و گاه بشدت اضافه و مسخره بنظر میرسند، به آنها کمک می کنم. هنوز یکماهی نیست که ساکن شده ­اند. به موج بزرگ مهاجرینی تعلق دارند که در یکی دو سال اخیر به اروپا آمده­ اند. همه میدانیم که تعداد پذیرفته شده آنان در اروپا علیرغم سروصداهای بسیاری که راه انداخته­ اند بسیار ناچیز هست.
   دیروز و در زمانی که با وی و یکی از میهمانانش که از سوئد برای دیدار از وی آمده مشغول بازکردن راه آب دستشوئی بودیم و همچنان که با فشار و چرخش فنر سعی میکردیم راه آب لوله را باز کنیم، به یاد صحبت­های دو روز پیش خودم با مادرم "عزیز" افتادم که پس از چند سال به پیشنهاد خواهرم با وی صحبت کردم. صحبت ما چند دقیقه بیشتر طول نکشیده بود. نه او چنان تصویری از من در ذهنش باقی مانده و نه من در تمامی این چند دهه دوری از خانواده به عمد خواسته ­ام تصویر پررنگی از آنان در ذهن داشته باشم.
   انعکاس واکنش مضحک دوسویه بین آنچه که دستگاه دولت آمریکا در مورد ویزا برای ایرانیان مطرح کرده و یکی از سخن­گویان وقیح دستگاه دولتی در ایران – جواد ظریف – درست در ملتقای چنان وضعیتی به ذهنم خطور کرد. من اینجا در حال کمک به خانواده ­ای برای شروع یک زندگی در فضای آرام هلند مشغول هستم، زنی پیر همراه فرزندانی باقیمانده در ایران با گذران پرپیچ و خم روزمره و فقر و فشار درگیر و آنگاه کسی بدون توجه به نقش متقابلی که همراه با تمامی ارازل و اوباش متمرکز در رهبری سیاسی امروزین جهان داشته ­اند خواسته تا مثلاً خودش را دلسوز بداند برای چیزی که مهر متقابل خانوادگی معنی میدهد. کسی نیست به او بگوید: آخر، مردک نه تنها تو بلکه تمامی دستگاه عریض و طویل اوباشی که بنام انقلاب و تغییر، جامعه را با بزرگترین وضعیت نسل کشی مواجه کرده ­اید و با راه ­اندازی ماشین عظیم تجارت قاچاق انسان بخش بزرگی از بدنه جامعه را به بیرون از کشور راندید و بخش دیگر را درون جامعه منزوی کردید و آنانی که حتی بطور بالفعل یا بالقوه امکان مقابله­ ای داشتند در دخمه­ هایتان از بین برده و زمینه حیات عادی انسانی را از آنان گرفته بودید و بر مصداق چنین فضائی امثال تو با دهانی گنده و دریده گی بی پایان بعنوان وزیر و وکیل و غیره به عرصه وارد شده ­اید و حال، برایمان آه و ناله­ های مضحک سر میدهید؟
   شما نه تنها حیات سیاسی و اجتماعی جامعه ­ای را به فنا دادید و با جنگ و درگیری مُهر و نشان کینه و خون و خونریزی را در منطقه تثبیت کرده ­اید بلکه، خود بخشی از سازماندهی عریض و طویل چنان اقتصادی گشته و از آن نان خورده­ اید که بر قاچاق، ارتباطاتات پنهانی، زد و بندهای مختلف با همه دریوزگان جهان متکی است؛ آنگاه برایمان از محرومیت مردم در ارتباط متعارف خانوادگی آه و ناله سر میدهید؟
   شاید برای ما که سالها در کنار مرزهای آن سرزمین چادر زده بودیم تا برگردیم و به همان گستره مهر و عاطفه­ ای متصل شویم که ما را از داشتن آن محروم کرده بودند مجبور بوده ­ایم این مهر را از مفهوم شخصی، به مفهومی اجتماعی پیوند زنیم؛ شاید ترجیحات ما برای جاسازی مهر به فرزندان رفقایمان به جای برادرزاده و خواهرزاده و فرزندان خود، مقابله­ ای بوده با آن نقش کریهی که شما ایفا کردید تا جامعه را در حساس ترین وجهش از حقوق انسانی­ شان محروم کنید؛ اما بخش بزرگی از ایرانیان قادر نبوده ­اند ریشه­ های پیوند خود با جامعه ایرانی را قطع کنند و پنجه­ های خونین­شان را درون زمین سخت مهاجرت فرو برند و بکوشند ریشه­ ای نو بپرورانند و جانی تازه به خود دهند؛ آنان حتی به بسیاری از خواسته­ های وقیحانه دستگاه حکومت شما نیز تن در دادند و با اداهای عجیبی که نمایندگی­ های سرهم بندی شده شما بمثابه شعباتی از سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی و جاسوسی و غیره براه می انداختند همراهی کردند تا بتوانند چند صباحی تلخی و سختی حیات محقرانه عاطفی خود در بیرون از مرزهای آن سرزمین را تسکین بخشند و ریشه­ هایی بازمانده در آن خاک را هرچند ناچیز آبیاری کنند؛ آنگاه تو بمثابه یکی از کسانی که نه تنها همه این مصائب را بر مردم ایران تحمیل کرده ­اید بلکه با تداوم همراهی با همپالکی­های مشابه خود در دستگاه­های اداری و حکومتی کشورهای دیگر، با ساز کردن بحرانهای ادواری از بحران اتمی گرفته تا تبعیت از سخنان یک بیمار روان پریش بمثابه رئیس جمهور هرچه در چنته داشتید بکار بستید تا مبادا مناسبات جامعه ایرانی با سایر کشورها روندی عادی بخود بگیرد و آنگاه که صدائی همراه با بلاهت میشنوید با خوشحالی به میدان می آیید تا سوی دیگر آنرا تکمیل کنید؟ انگار حق مسافرت ایرانیان به خارج از کشور تنها به تمایل کشوری مثل آمریکا متکی بوده و نه به توانائی مردم ایران به مسافرت و اینکه چنین حقی اساساً در مبداء سرکوب میشده؟!
   خود و تمام هم پالکی­ هایتان بخوبی میدانید که چه مسیر و چه نقش جنایتکارانه ­ای در تاریخ ایران ایفا کرده ­اید و چگونه گذران مردم را به نابخردانه ­ترین رفتارها بند کرده ­اید آنگونه که کمترین فرصتی را غنیمت شمرده خود و خانواده­شان را برداشته و از کشور خارج میشوند. تا باز هم همان قصه چند دهه گذشته تکرار شود که: مهاجرت، شکستن حلقه ­های عُلقه و عاطفه اجتماعی به فاجعه­ های انسانی نوینی فرو رود.
   من اما لوله ­های زیر ظرفشوئی را می بندم و عاطفه ­ام را از یادآوری گذران امثال مادرم به سمت پناهندگان سوق میدهم و میدانم عاطفه فراتر از مرزهای شخصی میتواند جان بگیرد و حیاتی مداوم داشته باشد. وقتی لبخند آن زوج را می بینم که راضی شده ­اند از کاری که مشترکاً انجام داده­ ایم، شاهد حضور عطوفت و مهر و رفاقت میشویم در آن فضای محدودی که نام زندگی به خود دارد.

   کسانی که مسئول بریدن پیوندهای عاطفی یک جامعه هستند؛ کسانی که حق حیات متعارف در سرزمینی را از دیگران محروم می کنند و چنان فضای اختناق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی بوجود می آورند که مردم ناگزیر میشوند تا برای فروش نیرو و فکر و توان خود به سرزمین­ های دیگر کوچ کنند و متعاقباً محروم میشوند از حیاتی به سامان عاطفی در سرزمین خود، جنایتکاران تاریخ هستند. بازکردن دهانشان و صحبت از عواطف و مهر و از این قبیل نه تنها نشانه وقاحت و بی شرمی بی پایان آنان هست، بلکه همچون نمکی است که بر زخم سالیان سال یک جامعه می پاشند. ننگ ابدی بر وقاحت شان!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?