کلَگپ | ||
۰۱/۱۲/۱۳۸۷بازهم درباره شرمنامه(دیروز در واکنش به انتشار نامه شرمگینانه عدهای و امضاءهایی که زیرش آمده بود، نظری نوشتم که انگار، هنوز به نگاه و واکنش مسئولین نشریه کار آنلاین نرسیده و معلوم نیست اصلاً در آن قسمت منتشر شود یا نه. با توجه به واکنش دیگری که در رابطه به همین موضوع از دوستی دیدم، احساس کردم که بد نیست جدای از وجه عامی که برای این نوشته و نقد و نفی آن قائل هستم، جنبههای مستقیمتری از ایرادات این نوشته را در حد حس و درک خودم و تأثیر منفیای که روی من گذاشته، منعکس نمایم.) اساس عملی که صورت گرفته – انتشار این شرمنامه - ناقض حقوقی است که میتوان برای یک مجموعه انسانی قائل شد. اینکه تیتری تنظیم شود و در آن از اطلاق مبهم نخبهگرایانه: گروهی از دانشگاهیان و ... استفاده شده و سپس مفهوم مجهول دیگری مثل " جامعه بهایی " را مطرح نماید، خود مغشوشکردن حقوق و وظایف فردی و شهروندی جامعه میباشد. عدهای با استفاده از القابی که اشتغال آنها را در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی جامعه توضیح میدهد، بقیه جامعه را مخاطب قرار داده و بدینسان، بدونآنکه موضوع را در مجرای حقوق شهروندی و مناسبات جاری اجتماعی مورد تعقیب قرار داده و راههای معینی برای جلوگیری از نقض حقوق عدهای را مطرح نمایند، ساختار شبان و گله را تداعی کرده و برای آن مجموعه تعیین تکلیف می کنند. نمیدانم این چه بیماری عجیبی است که هرکه میخواهد مناسبات اجتماعی و برخی ضعفها و یا حتی نواقص جدی اجتماعی را به نقد بکشد، خود بخود داعیه پیامبرانهای برای خود قائل میشود؟ جامعه بهایی آنگونه که مورد خطاب این نامه هست، عبارت است از انسانهائی که بنابه تعریف خودشان از دیدگاههای مذهبی و اجتماعی و غیره، در شکل ظاهری خود ساکنان کشورهای مختلفی هستند و اگرچه بنام دین و مذهب خود، خود را در چارچوب مفهوم خاصی از ملت معرفی نمی کنند، با اینهمه برخی موازین زندگی اجتماعی جاری در جهان را دنبال می نمایند. بطور مثال، وقتی یکی از این افراد – بخاطر آشنائی شخصیام از این رویداد – وقتی مایل بود برای سفر به اسرائیل و زیارت محل دفن بهاءالله به اسرائیل و شهر حیفا برود، بدلیل ایرانیبودن و مشخصبودن ملیت وی در پاسپورت اروپائیاش از دریافت ویزا محروم و از سفر صرفنظر نمود. بعبارت دیگر، خطاب این گروه به جامعه بهایی، در واقع منظور به جامعه بهایی ساکن ایران است و نه به تمام جامعه بهایی که اساساً در سراسر جهان پراکنده و شاید بیشترین مریدانش را در هندوستان دارد و ... نکته دیگری در این اشاره اینگونه است که وقتی دانشگاهیان و غیره به قضایایی می پردازند که در عمل و بطور مشخص در حوزه سیاست مطرح هست، دور زدن، دور کردن جامعه و بخصوص احزاب سیاسی از نقشی است که میباید در قبال تضییق حقوق شهروندی ایفا نمایند. توده امضاءکنندهای که تنها امضاء این یا آن بیانیه هیچ مسئولیتی برایش بوجود نمی آورد، بیش از اینکه بتواند نقشی در فعالیتهای اجتماعی داشته باشد، در دور باطل دیگری فرو می رود. میدانیم و میتوان حدس زد که بهرحال عدهای تصمیم گرفتند چنین کاری انجام دهند و چنین نامهای را منتشر نمایند. این کار و این ارتباط بیش از اینکه مضمون آگاهگرایانه داشته باشد، رفتاری است فاقد هرگونه پرنسیب روشن و مشخص و تنها بر ارتباطاتی وابسته هست که افراد با یکدیگر دارند. بعنوان مثال، طراحان این ایده و نویسندگانش و یا امضاءکنندگان اولیه این نوشته، نخواستند این ایده را با برخی احزاب و گروههای شناختهشده و یا مدعی فعالیت اجتماعی در میان بگذارند. شاید صحبت از حق ویژه نسبت به ایده و نظر در میان بوده!!؟؟ و اما بررسی مشخص این نوشته: این نوشته خواسته همان شیوه نگارش مضحکی را بکار برد که در سی سال گذشته بطور رسمی و در سالهای پیش از آن بطور غیر رسمی و بطور کلی در جامعه استبدادزده ما یک روش عجیب اعمال قدرت غیرمسقیم بوده و آن، مشخصنمودن و بهرهگیری از یک تیتر برای خطاب است؛ یکی می نویسد بنام خدا، آن دیگری بسمالله و دیگری، بنام آنی که آن بالاست و ... تا میرسد به این مجموعه غریب باصطلاح روشنفکر که خود میخواهد تیتر دیگری بکار گیرد: به نام نیکی و زیبایی و ... – ای نام تو بهترین سرآغاز، بی نام تو نامه کی کنم باز - یه مشت شعار جدید، اما اسلوب همانی است که در آن سرزمین به زور سرنیزه و اجبار و تمکین جاری شده و اینکه حتماً باید تیتری بیربط به موضوع را در آن بالا گنجاند. نوشته با اطلاقی بیربط با موضوع خود شروع میشود: به عنوان انسان ایرانی... نمیدانم انسان ایرانی دیگر چه صیغهای است؟ - نمیخواهم بهرهگیری فاشیستها از چنین کلماتی را عنوان کنم: آریاییان، انسان آلمانی... تا امت اسلامی... نشاندن چنین القابی به جای، شهروندان و ساکنین سرزمین مفروض - آیا انسان ایرانی انسانی است که با شیوههای متداول جاری در سالهای مورد نظر درون مرزهای معینی مجبور به اسکان بودهاند؟ یا یک اشاره تاریخی است از انسانهایی که در خاک معینی حیات داشتهاند؟ بعبارتی، آیا این لقب ساکنین سرزمین معین را شامل میشود یا موجوداتی هستند که مشخصات ویژهای آنان را ایرانی میگرداند؟ در وجه اول باید گفت که مرزهای مورد نظر که در طی تاریخ هزاران بار کم و زیاد شده و محدودهاش عموماً به میزان زور و قدرتی مربوط بود که در دستان ساختارهای حکومتی متمرکز بوده. در وجه دوم نفی حضور ملیتهای مختلف و یا مردمانی که از زبان، آداب، عادات و اعتقادات متفاوتی برخوردارند، ناقض چنین خطابی است. آنچه که در یک و نیم قرن گذشته بر حق آنان روا شده، نه نام و مشخصهای تحت عنوان بهاییت که ابتدائاً جنبش بابی بوده و بعدها گرایش معینی از آن و در تبعیت از بهاءالله به بهایی تغییر نام داده است. بومیکردن تعریف مشخص از حقوق بشر – که در همان تعریف، صحبت از بشر میکند نه بشر ساکن اینجا و آنجا – خود نافی مفهوم جهانشمولی است که برای آن قائل میشویم. از این لحظه به بعد شاهد تبدیل حقوق شهروندی به محدوده خاصی از گرایش مذهبی و دینی هستیم. تشریح سر و دم بریده تاریخ در مورد دلایل قتلعام طرفداران جنبش بابی و سپس تضییقاتی که به بهاییان مقیم ایران تحمیل میشده، خود نعل وارونهای است که این نوشته به آن دست میزند. بر سرزمینی که بنام ایران مشخص میشود، سالیان سال هست که عدهای خودفروخته و سفله بر رأس امور قرار گرفته و همواره منافع دیگرانی دیگر و اهداف دیگری غیر از آنچه ضروریات حیاتی مردم این سرزمین بوده در مد نظر قرار دادهاند. دستاندرکاران اصلی چنان ظلمهایی که از آن نام برده میشود، دستگاههای حکومتی بودهاند که حفظ جان و مال و زندگی شهروندان را نه وظیفه خود بلکه در اسارت خود قرار میدادهاند. اگر عدهای توسط تحریکات حسابشده روحانیون شیعه و یا بطور کلی مذهبیون به بهاییان حمله میکردند – و در بسیار موارد دستاندرکاران حکومت و قدرت خود سازماندهنده اصلی و یا حامی آن بودهاند - این وظیفه مستقیم دستگاه حکومتی بود که میباید منشاء این بینظمی را مشخص و مجرمین را به دادگاهها میکشاند و مسئولین آشکار و پنهانش را به جامعه نمایان می ساخت تا جامعه با آن درگیر نشود. در واقع اگر قصد دفاع از جامعه بهایی در میان است، میباید خواهان کاری تحقیقی برای بررسی عمیق علل و عوامل چنین اعمالی باشیم و بجای خود با روشننمودن ارتباطاتی که بین مجریان و سردمداران چنین مظالمی وجود داشته، جامعه را نسبت به رفتارهای مشابه آگاه نماییم. نامه فوق با کشاندن چنین کنشها و واکنشهایی در محدوده باورهای اجتماعی و دفاع عام از حقوق بشر برای فلان و بهمان وجه آزادی مذهبی، حدود مسئولیتهای اجتماعی را مخدوش کرده و چنان شرائطی فراهم می آورد که جامعه – بدلیل ناتوانی در دستیابی به علل اصلی فعل و انفعالات اجتماعی – مسئولیت را بگونه دیگری بفهمد و آنانی را مسئول بنامد که خود از تضییق حقوق در رنج و چه بسا بطور مستقیم سرکوب میشدند. از سوی دیگر، سکوت یا ابراز مظالم اجتماعی، هنوز بخش بسیار ناچیزی است از آن وجهی از مسئولیت اجتماعی که بر دوش شهروندان قرار دارد. چه این شهروندان در زندگی اجتماعی خود نقش داشته و سهیم بودهاند و یا از آنان بصورت توده رأیدهنده استفاده شده باشد. و مسئولیت اجتماعی آنانی که دلی در گرو حل معضلات اجتماعی دارند، نمیتواند بیش از آن باشد که خود در چنان جنایاتی دخالت نداشته باشد. اتهام دیگری که این نامه بدان دست میزند اتهام تئوریزهکردن چنین جنایاتی است و چنان افرادی را روشنفکر نامیدن، خود مخدوش کردن درک از روشنفکری است. روشنفکری نه در چارچوب تحصیلات متمرکز با القابی همراه معنی میدهد و نه در تمایل شخصی افراد که خود را روشنفکر بنامند. داشتن اندیشهای مشخص و روشن از اموری که بر زندگی انسان جاری است، فراهمکننده قابلیت تمیزی است که برای هر فرد انسانی امکانپذیر می باشد. تمام بخشهای مختلفی که بعنوان علل شرم خود بیان داشتهاند، اموری هستند که نقض آشکار حقوق شهروندی و نه فقط در مورد بهاییان بلکه در مورد بخشهای مختلف جامعه میباشد. باز تأکید میکنم، نگارش چنین نامههای غیرمسئولانهای حتی اگر با نامهای پر طمطراق و نخبهگرایی و نخبهنمایی خاصی هم همراه باشد، بشدت ناقض دستیابی به راهکارهایی است که جامعه بیش از هرچیز بدان نیاز دارد. برای مدیریت یک جامعه میباید بر حقوق شهروندی انسانها پای فشرد و ناقضین آنرا به جامعه با استدلالی روشن و مشخص شناساند و توضیح داد که در چه مکانیسمی عدهای حق حیات و زندگی معمول مردمی را نقض و به حیات کثیف خود ادامه میدهند. اگر داعیه روشنفکری و روشنگری علت نگارش این نامه باشد، بجای چنان التقاطی در معانی، تاریخ، جایگاه مسئولیت اجتماعی و وظایف شهروندی و از سوی دیگر مسئولیت اجرایی جامعه و غیره، میباید در اشکالی مشخص و مستند برخوردهای خاص با این یا آن گروه اجتماعی را نمایان ساخت و به اطلاع مردم رساند. افشاندن گرد شرم بر روی تمامی انسانهایی که در طی یک قرن و نیم در تلاش بودهاند تا اگر شده قدمی در راه سعادت مردم بردارند، کاری است که خود میباید مایه شرم و خجالت باشد. نباید کاری کرد که چند صباحی دیگر خود مجبور باشیم از رفتار امروزین خود شرم کنیم! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|