کلَ‌گپ

۰۵/۱۱/۱۳۸۷

vesti - سایت خبری روسی

 

همینطور که دارم صبحانه‌ام را میخورم که ترکیبی است از قهوه و تکه‌ای حلوا، چشم دوخته‌ام به مضمونی که در تلوزیون نشان داده میشود. مزه حلوا، گاهی بر اطلاعات داده شده تلوزیون چیره میشود؛ ترکیبی است از گندم خوردشده، پودر بادام، عسل و البته دارچین و هل. این حلوا جانشین نانی شده که از آرد سفید تهیه میشه و من هم بخاطر رعایت برنامه خاصی، جای عزیزانی چون برنج و نان را با چیزای دیگه‌ای همچون همین حلوا و بلغور پر کرده‌ام.

طبق معمول صبح‌ها تلوزیون رو با استفاده از اینترنت روی کانال " وستی - آنلاین"، کانال خبری بیست و چهار ساعته روسی میذارم. بعد از اخباری که بخشی از سمفونی خبری جهان و تیترهای عمومی آنهاست، بعضاً اخبار و اطلاعاتی داره که مختص روسیه هست؛ از برف و بوران سنگینی که در ساخالین یا ایرکوتسک همه امور عادی زندگی روزانه مردم رو مختل کرده تا استفاده از برخی مواد شیمیائی جانشین نمک برای از بین بردن یخ‌های محل عبور عابرین پیاده و جاده‌ها.

امروز شنبه هست و طبق معمول همیشه‌گی بعد از اخبار برنامه ویژه دارند و اینبار درباره سیر شکل‌گیری و تحولاتی که آموزش عالی و دانشگاه‌ها و نقش فلان و بهمان فرد در این مسیر صحبت میشود. در حالیکه سرگرم دو کار همزمان، یعنی خوردن صبحانه و دیدن تلوزیون هستم، بخش دیگری از ذهنم " خودم " را مورد خطاب قرار داده و میگوید: چکار داری میکنی؟ با چنین ترکیبی، نه مزه صبحانه رو می فهمی و نه مفهوم چیزائی رو که می شنوی! خوب دقت کن به ترکیب و مزه‌ای که در دهانت می گذاری، اونا رو خوب بجو و ببین آیا اندازه‌های مورد استفاده در تهیه حلوا درست هست یا نه. مزه اونو با قهوه رو ببین؛ آیا این دو تا با هم جور در میان یا اینکه بهتره اونو به همراه چای بخوری؟ اصلاً یک لحظه فکر کن که چه ربطی میتونه اخبار بهم‌ریخته و متنوع تلوزیون با کارکرد چنین اطلاعاتی که از مزه حلوا به مغز مخابره می کنی، برقرار باشه؟ چرا مزه غذا رو به سم نگرانی‌هایی آلوده میکنی که در معصومانه‌ترین نقشی که میتوان برای رسانه‌های عمومی قائل شد، از حماقت و نابخردی‌ای ناشی میشه که سیر تحول رسانه‌ای داره دنبال می کنه.

در حالیکه بخشی از ذهنم خودش را در نقش قاضی قرار داده و بر سیر چندگانه اموراتی دقت می کنه که هم‌اکنون وجودم درگیر آن هست، به اجزاء خبرها می اندیشم؛ به نقش و عملکرد لرمانتف، پوشکین، لومونوسف، فلان و بهمان شاهزاده، فلان و بهمان تزار روسیه و فلان شخصیت علمی و سیاسی و غیره که در مسیر تحولات علمی روسیه تأثیرگذار بودند؛ خب، چرا میباید این اطلاعات را درون مغزم بگنجانم؟ چه رابطه‌ای میتونه بین این اطلاعات و عادتم - و عادت عمومی - به جذب خودبخودی و بی‌هدف اطلاعات وجود داشته باشه؟

شانس میارم که قهوه‌ام تمام میشه و مجبور میشم یکی از کارها را تمام کنم؛ خوردن صبحانه را! درست مثل دوران کودکی، وقتی در اوج لذت از خوردن صبحانه مورد علاقه‌ام یعنی، نان و حلوا ارده و چای شیرین بودم، چایی‌ام تمام میشد و من که هنوز لقمه‌ای در دهان داشتم قادر نبودم آنرا بدون گرما و شیرینی لذت‌بخش چای قورت بدم، نگاه تمنای خودم را به سوی مادرم میکشاندم و ناگهان با تحکم وی روبرو میشدم که این دومین چای شیرینی بود که خورده‌ای و دیگه بسه و برای خواهران و برادرانت هم باید چای بریزم و خواهش و تمنایم شاید تنها به نصف استکان چایی کم‌رنگ خلاصه میشد که بخاطر تلخی، نمیتوانست جرعه مناسبی برای حسن ختام شکوه‌مندانه صبحانه باشد.

شیرینی یادآوری این خاطره باعث میشود که بخش دوم مشغله ذهنم نیز رشته امور را از دست داده و از جمع‌آوری اطلاعاتی بی‌معنی که بدرد هیچ‌کارم نمی خورد - حتی نمیتواند مایه مباهات و یا اظهار فضل باشد در میان دوست و آشنا که، میدانید دانشگاه و آموزش عالی در روسیه قدمتی چندین صد ساله داره؟ طبعاً با فضل‌فروشی جاه‌طلبانه دیگری روبرو خواهم شد که بگوید: اصلاً علوم عالیه از همان ابتدای شکل‌گیری بشریت در سرزمینی سازمان یافته که من و ما از آن دیار هستیم و در آن قوام فیزیکی یافته‌ایم...

باری، دو بخش از امور ذهنم خلاص شده و اما هنوز به این سوال پاسخ نداده‌ام که چرا به این عادت مضحک روزانه میدان میدهم که تلوزیون را روشن کنم و خودم را در معرض تهاجمی قرار دهم که قصد و غرض از انتشار اطلاعات و اخبار و احادیث، نه دادن ایده‌ای مناسب به ذهنم برای یک زندگی خردورزانه، یا عاقلانه بلکه برای فروش آن بنجُل‌هایی است که تحت عنوان خبر و تفسیر به ما قالب می کنند. اینکه اوباما روی فلان کاغذ را امضاء کرده - در لحظه نگاه به دستانش، متوجه میشوم که او هم مثل همه چپ‌دستان جهان، دست جمع‌شده و قلم‌گرفته‌اش را بالای سطر و نوشته قرار میدهد! - و انگار این امضاء است که مهم است و نه آن تخلفاتی که بیش از هفت سال دستگاه سیاست‌گذاری در آمریکا دنبال کرده و اینکه همین امام‌زاده‌ای که انگار اخیراً بدنیا آمده، خود بخشی از همان ساختار سیاست‌گذاری بوده و ...

میدانم هیچ قول و قراری نمیتوانم با خودم بگذارم که روزهای دیگر، صبحانه‌ام را بی دغدغه بی‌صدائی و بی‌تصویری بخورم و از آن لذت ببرم؛ میدانم که اگر گریزی باشد از رادیو، تلوزیون و یا حتی اینترنت، نمیتوان از وحشت نبود سروصدا در حول و حوش خود رهائی یافت و حتماً صدائی را درون دستگاهی به جنب و جوش می آورم و مغزم را به مواد اعتیاد ابدی‌اش می سپارم که شاید بهتر باشد این گفته را بیش از اینها مورد بازبینی قرار دهم که: همه ما محصولاتی شکل‌گرفته، زاده‌شده، تربیت‌یافته و اسیر سر و صدا هستیم و در آن باقی خواهیم ماند.

 


This page is powered by Blogger. Isn't yours?