کلَ‌گپ

۲۱/۱۰/۱۳۸۷

دلتنگی‌های آدمی!

 

تقریباً در پایان سومین ماهی هستم که با پدیده‌ای جدید در فراز و فرود جسمم آشنا شده‌ام؛ مشکل رگ و قلب و خون و سایر تبعات آن. اولین بار در روزائی که توی کمپینگ برلین بودم، با یه هشدار خیلی جدی روبرو شدم. چیزی نزدیک به ایست قلبی و بعدش که بقول گفتنی، با سلام و صلوات و گذاشتن اهرم و بلندشدن موقتی و نفسی تازه، هنوز دو سه ماهی نشده بود که متوجه شدم نه تنها بیش از صد متر نمی تونم بدوم، بلکه از پیاده‌روی عادی عاجزم که بیشتر به عادتی برام تبدیل شده تا ورزش و یا آرامش و گردش در جنگل و اینا. بسیاری روزا و خصوصاً آن زمانی که وقت داشتم اما نمی تونستم برم برای پیاده‌روی، انگار یه چیزی گم کرده‌ام. همین حالت رو، یعنی گرفتگی سینه و داغ‌شدنش و اجبار به ماندن و نفس‌تازه‌کردن و اینا رو در سفری که به نروژ در آخر ماه سپتامبر داشتم هم تجربه کرده بودم. اما در آنجا فکر میکردم بخاطر سربالائی‌ها و تپه‌ ماهورهاست که اینطور میشم.

صحبت با دکتر عمومی و رفتن پیش دکتر متخصص و عکس برداری و فیلم‌برداری و بعدش گذراندن آنژیو بالاخره برام مشخص کرد که پای گرفتگی رگ و پیشرفته‌بودنش تا 95 درصد هستش که در میانه. خب، برای چنین قضایائی برنامه‌ای گذاشتند و حالا بعداز سه ماهی که گذرونده‌ام بزودی میرم تا بقول عبدالقادر بلوچ بالونی در رگهایم هوا کنم و یه چیزی بذارم تو رگهام که بهش فنر میگن.

البته در کنار همه اموراتی که بیشتر شبیه نوش‌دارو بعداز مرگ سهراب هستش، رفته‌ام پیش یه دکتر طب سنتی بنام ارشد میرزا که کارش ملهم از شیوه طب بوعلی‌سینائی، ارگان‌تراپی است و خودش هم تخصص در تغذیه داره. ایشون در قراری که باهاش داشتم و بعداز نگاهی – محتملاً عمیق – بدان و گرفتن نبض در چند جای دستم و اینها تأکید کردند که مشکل به هیچ‌وجه از قلبم نیست و بد به دلم راه ندهم که قلبم – حالا نه خیلی دقیق! – صافه و اگه خونم غلیظه و زود جوش میارم بر میگرده به کبد و جگر و صفرایم که هی ترش میکنه و هی می سوزه و ...

خب، در اینجور مواقع باز هم آدم می افته در بحثی کاملاً خودویژه که قربانش برم در جهان امروز نمیتوان از این گونه مباحثات گریز زد و یه زندگی عادی کرد که شاید آرزوئی است: آب بی فلسفه خوردن!

قضیه طبع یا طبیعت هر فرد و هر ارگانیسم متشکلی مثل بدن انسان، موضوع اصلی نگاه آقای ارشد میرزاست به بدن انسان. او با بررسی ادرار – بصورت نگاه مستقیم به رنگ و شکل و احیاناً بویش – گرفتن نبض‌های مختلف بدن برای تشخیص کارکرد هر ارگانی – وی معتقد هست که هر ارگانیسمی در بدن انسان نبض مخصوص به خود و از ضرایب معینی پیروی می کند و میتوان با بررسی آن کارکرد ارگانیسم رو مشخص نمود. باری، ایشان مشکل بنده را ناهمگونی سیستم تغذیه‌ام با ملزومات بدنم دانسته و رژیم غذائی معینی رو برام مشخص کردند. بقول یکی از دوستان که میگفت: اگه یه رشتی رو از خوردن برنج و باقلاقاتوق و میرزا قاسمی و یا بطور مشخص بادمجان و سیر محروم کنی، یا حتی ماهی، یعنی که میتونی تمام اطلاعات سری و سیاسی و مبارزاتی و غیره رو ازش بگیری، بدون اینکه حتی یه ضربه شلاق بهش بزنی! حالا حکایت ما هم از آن حرفا شده! کنار گذاشتن این مواد و نان سفید و فعلاً قهوه و بطور کلی فراورده‌هایی که در اونا آرد بکار رفته و گوشت و مرغ و ماهی و لبنیات و انواع و اقسام میوه و اینا، - یکی میگفت: نکنه این آقا میرزا قصد جون‌ات رو کرده و خودت خبر نداری! – سیر و بادمجان و سیب زمینی و ... خلاصه این لیست بیشترش همان موادی است که ارزان‌تر در بازار گیر میاد تا اونائی که باید خورد و میتوان خورد که عموماً در مغازه‌های هندی و ارگانیک و غیره میشه گیرشان آورد.

بهم‌ریخته‌گی معده و روده و کارکرد بد و ناکارآمد کبد و سوختن مداوم صفرا و همه و همه به این معنی است که میباید برای به نظم‌آوردن اونا دوره سختی رو دنبال کنم و همراهش استفاده مرتب از قرص‌هایی است که آمیرزا داده و همراهش البته بهره‌گیری فراوان از آب و استفاده منظم ازش و شستشوی درون و برون و ... از قدیم هی میگفتن که نظافت نشانه ایمان هستش، حالا بنظر میرسه که نظافت درونی خیلی مهمتر از نظافت بیرونی بود و ما نمی دونستیم و این هم البته مثل عادت قبلی که در دوران کودکی بخاطر کمبودهای بی‌پایان مجبور بودیم فقط هفته‌ای یه‌بار بریم حمام و تنها تابستونا بود که رودخانه‌های کثیف و در عین حال جاری شهرمان رشت در خدمت شستشوی روزانه ما بود و حال، باید با بستن بیش از دو سه لیتر آب، هی دل و روده‌مان رو بشوئیم و به ارگان محترم کلیه‌مان آب برسانیم تا باعث بشه ساعت به ساعت، جلوی توالت‌های عمومی و خصوصی و بی‌ادبی نباشه جلوی شما، کنار هر درخت و تداوم فرهنگ هندی و اینا، صف کشیده و قضای حاجت نماییم که انگار داریم تقاص پس می دهیم به آنچه که قبلاً فکر میکردیم تمام مسائل پیرامونی از فاصله سی سانتی به خودمان تا شعاع هزار و دهها هزار کیلومتری به ما مربوط هست و باید اونا رو حل کنیم؛ حال اینکه امروزه داریم تمام هم و غم خودمان رو میذاریم به قضایائی که روند معکوس و درونی رو طی میکنه و خدا نکنه روزی برسه که مجبور باشیم مثل چارلی چاپلین که برای نظافت خونه حتی ماهی توی تُنگ آب رو هم لته کشیده بود، ما هم تک تک سلول‌های بدنمان رو داریم لته می کشیم و یا به نوکری‌شان اجیر شده‌ایم.

 

خب، فکر کنم دو هفته‌ای دیگه باید برم برای رفع دل‌تنگی‌هایم که کارش از دیدار و شنیدار و هم‌نشینی و همراهی و اینها گذشته و به قراردادن یه فنر محدود شده. کاری است آسان که متخصصین این کار آنقدر انجامش میدن که دیگه شده براشون مثل پنچرگیری از یه لاستیک دوچرخه!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?