کلَگپ | ||
۲۸/۰۱/۱۳۸۷"من فکر میکنم، پس... نمیدونم کجا هستم!"امروز وقتی مجری برنامه صبحگاهی تلوزیون هلند در مصاحبت با مجری دیگری که کارش بررسی کتابهای تازهمنتشرشده هست، گفت که: من فکر میکنم، پس هستم؛ و با این گفته میخواست اشارهای داشته باشه به کتابی که تازه منتشر شده و موضوعش درباره زنانی است که در زندگی " رنه دکارت " یا حضور داشتند و یا نسبت به وی واکنشی داشتند... خلاصه همزمان به این فکر میکردم که: آیا « هست » ما، بخاطر نقش اندیشهی ما هست، یا خود باعث گمگشتگی ما میشه؟ فکر کنم جائی این جمله رو دیده باشم که: من فکر میکنم، پس میتونین منو هم به حساب بیارین! یا من فکر میکنم، کمی هستم! ... اما امروز بعداز چککردن حساب بانکیام، متوجه شدم، من فکر میکنم که هستم، وگرنه معلوم نیست که من کجا هستم! قضیه اینطوره که ماه قبل نامهای از صاحبخونهام دریافت کردم که نتونستهاند بطور اتوماتیک کرایه ماه مارس رو از حسابم بردارند و خواستند ظرف دو سه روز اونو به حسابشون واریز کنم. بعداز انجام عملیات محیرالعقول اینترنتی در پرداخت وجه مورد نظر و دیرتر بخاطر جلوگیری از هرگونه احتمال تکرار، اول ماه بعد یعنی ماه آپریل همان وجه رو بعنوان کرایه برای شرکت مربوطه پرداخت کردم. درست در موعد همیشهگی، صاحبخونه عزیزم!؟ یک بار دیگه از حسابم کرایه همین ماه رو برداشت کرد. با تعجب از اینکه: مگه من این ماه رو پرداخت نکردهام، یه کپی از گزارش دو سه هفته بانکی رو چاپ کرده و رفتم به سراغ صاحبخونه محترم که شرکتی است در چهل پنجاه متری مجمتعی که آپارتمان محل سکونتم در آن واقع هست. جمعه بود و یکی از کارکنان پس از قر و فرهای عجیب و غریب که: امروز جمعه هستش و ما فقط روزای بخصوصی برای مراجعهکنندگان در دسترس هستیم و ... صحبتش رو – با اتهام همیشهگی بیادبی خارجیبودنم، که میگن: این خارجیها حرف آدم رو قطع میکنند – قطع کرده و گفتم: من نیومدم چیزی تقاضا کنم، اومدم اشتباه شما رو گوشزد کنم که: چطور ده روز پیش کرایه خونهای رو که دادهام، منظور نکردهاید و بطور اتوماتیک یکبار دیگه ازم کرایه خونه کم کردهاید؟! خانوم محترم لیست پرداختیهایم رو با خود برده و بعد از چند دقیقه اشاره کرد که: بله، ما متوجه اشتباه شدهایم و شما خیالتان راحت باشه که پول شما رو پس می فرستیم. تا روز سه شنبه که وقتی باز به حسابم مراجعه کردم، خبری نبود. مجدداً به شرکت خونه مراجعه کرده و اینبار بعداز حدود بیست دقیقه انتظار، خانومی مرا به اتاقی هدایت کرده و خود روبرویم نشست و سوال که چه کاری میتونه برام انجام بده. لیست رو جلوش گذاشتم و ... میگه: خب، شما روز جمعه به ما گفتهاید و حالا سه شنبه هستش و احتمالاً این پول تو راه هست و ... گفتم: اما من امروز نگاه کردم و دیدم که در حسابم پولی واریز نشده! میگه: نه، شما منظورم رو نفهمیدید. این لیستی رو شما نشون میدین، که من هم روز جمعه اونو دیدهام، تاریخ جمعه روشه. شما بهتره که منتظر بمونید... میگم: خانوم، شما چرا متوجه نیستین، من همین نیم ساعت پیش نگاه کردهام. میگه: خب، یه پرینت میگرفتین از لیست!؟ میگم: مگه حرف من کافی نیست که میگم دریافت نکردهام؛ اصلاً چطوره همینجا یه نگاهی بندازیم و ... کامپیوترش رو بطرفم سُر داده و بعد از باز کردن حسابم و نشاندادن لیست، یه کپی ازش گرفت و گفت: من همان جمعه گفتهام که پول رو به حسابت برگردونن، حالا نمیدونم چرا تا این لحظه نرسیده. شما خیالتون راحت باشه، من دوباره چک میکنم و اگه تا حالا نفرستادهاند، اونو تو همین ساعت می فرستم... وقتی بهش میگم: یعنی دیگه مجبور نباشم که جمعه هم بیام سراغ شما برای تذکر مجدد؟! میگه: بهتره یه خورده پوزیتیو باشی! خب، دو روزی گذشته و هنوز پول رو پس ندادهاند! میگم: مگه قرار نبوده و نیست که این سرویسهای بانکی و این دنگ و فنگها جهت تسهیل مناسبات مالی و خدماتی و غیره مردم بکار گرفته بشه؟ حالا، فاصله پنجاه متری بین من و حسابداری شرکت خانه و صاحب مجتمع مسکونی ما، باید به مسیر عجیب و غریب اداری و بانکی و اینترنتی و غیره وصل بشه تا یک مبلغ ناقابلی که در اختیارشان قرار گرفته شده، در مجموع بعداز دو هفته نیز، هنوز به تو برگردانده نشه! خب، فکر کنم دیگه این حق طبیعی من باشه که به کنه موجودیت خودم در این دوره و زمانه شک کنم که: اگرچه فکر میکنم، اما واقعاً نمیدونم در کجا هستم! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|