کلَگپ | ||
۱۷/۱۲/۱۳۸۶همراه با زنان!میدانم این روز هم مثل همه روزهای دیگه خواهد بود. از خواب بیدار میشوی، دست و روئی میشوئی و قهوه یا چای درست میکنی؛ لیوانی آب سرد مینوشی و تا وقتی قهوه آماده شود، جلوی پنجره می ایستی و متناسب با روز و ساعت به بروز زندگی بیرون نگاه میکنی؛ یا کودکان و نوجوانانی را می بینی که در خانه های پشت ساختمانات برای رفتن به مهدکودک و مدرسه آماده میشوند و یا آنانی که به کاری و نظافتی صبحگاهی مشغولاند. در طی روز متناسب با موضوعیت کار و زندگی حرکت می کنی و یا سر کار می روی و روتین همیشهگی را دنبال میکنی و علیرغم زنده بودن زندگی، مسائل و قضایا و حتی اجزاء مشابهای از حوادث را دنبال میکنی و در لابلایش لقمهای را به دندان میگیری و باز، دوان دوان به سوی خانهات می آیی تا مثلاً چند ساعتی را در اختیار خودت و با انتخاب خودت بگذرانی؛ و نمیدانی که در اینجا نیز فضائی برایت قرار ندارد تا خودت باشی، چرا که برای همه دقایق تو اندیشیدهاند و یا ترا با همه آن چیزهای هچل هفی که در برابرت چه از طریق تلویزیون و رادیو و حتی اینترنت پهن میکنند – و با وقاحت تمام گزینش بین محصولات خود را تحت عنوان حق انتخاب به تو قالب میکنند – و یا حتی وقتی با لجبازی میروی سراغ تلفن و کاغذ و کتاب و اینها تا از تقابل با چنان تحقیری دوری کنی، باز هم محدود خواهی بود به مصاحبتهایی مشابه، نگارشی در همان چارچوب و نوشتارهائی که کماکان بر همان سیاق گذران میکنند که میخواهند دنیا را با تفسیر آن، تغییر دهند. اما، با این روز، حسی دیگر نیز همراه هست؛ حس اینکه این روز بنام بخشی از جامعه انسانی نامگذاری شده. این نامگذاری، بیش از اینکه نمایش حس علاقه و احترام باشد و مصداق درستی از همه آن ادا و اطوارها و تبریکات و تأییدات، بیشتر نمودار حقیقتی است از نبود هنجاری متناسب در حیات جامعه بشری. مسیری که این ناهنجاری طی میکند همه اشکال و اجزاء دیگر ارتباطات انسانی را قطع میکند و مُهر و نشان خود را بر آن میزند؛ تفاوت بین انسانها، بیحقوقی بنیادین آنان. چه در مناسبات خونی با دیگران باشی، عاطفی، عشقی، نسبی، سببی، اجتماعی، حزبی، ملی، فراملیتی و خلاصه هر اسمی که برای مناسبات خود در جامعه بشری بگذاری، میتوانی براحتی تفاوتی را شاهد باشی که بطور خودبخودی به بیحقوقی بخشی از انسانها منجر میشود. و از آنجائی که با آن بخش در همه عرصهها و ارتباطات پیوند تنگاتنگ داری، باید بدانی که چنین ناهنجاری را فقط باید ناهنجاری شعور نامگذاری کرد و نه اینکه مثلاً حقی را کسی ضایع کرده و کسی باید بگیرد و کسی باید بدهد و یا ازش گرفته شود. چنین روزی و چنان نامگذاری مرا باز هم به صرافت می اندازد که: جامعه بشری در هر حالت و وضعیتی که تاکنون بوده، هیچگاه انسانی به مفهوم ارتباطی ارگانیک با حیات زنده و طبیعت و جهان و هستی نبوده و شاید هشدار دیگری باشد به اینکه بجای تبدیل چنین روزی به جنگ مصوبات و حقوق و مزایا و نگارش فلان و بهمان جمله و پاراگراف در فلان و بهمان کنوانسیون و غیره – یا حتی برنامهای حزبی – برویم به سراغ ذهن و روح و روان خودمان و ببینیم تا چه حد به این بیحقوقی ازلی – و متأسفانه، چون چشمانداز روشنی در کار نیست – ابدی درون خودمان هم میدان داده و آنرا بمثابه وضعیتی طبیعی و متعارف پذیرفتهایم. حال، چه این مناسک را بعمل آوریم و در این یا آن تجمع جمع شویم و یک مشت کلمات را در شکل و فرم اصوات از هوا بقاپیم و در مغز خود فرو کنیم و یا گیلاسهای شرابمان را به سلامتی این و آن و تبریک این و آن بالا بگیرییم، و چه شاخه گلی را به عزیزی تقدیم کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که همه ما بخشی از این بیحقوقی هستیم؛ حتی آنزمان که در زهدان مادرانمان شکل میگیریم، ناهنجاری چنین مناسباتی با خونمان عجین میشود! هشدار چنین روزی را فراموش نکنیم.
نظرهای شما:
salam ;
ارسال یک نظر
be shoma dorood mi ferestam! be serahat va salabate fekr va galamat rashk mi baram! man progeie baraye taghire shiveye zendeghiye ensan daram komakam mi komid? taghi صفحه اصلی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|