کلَگپ | ||
۱۷/۱۰/۱۳۸۵١٧ دی یه روزی مثل همه روزهای دیگه!(نوشته دوستی در مورد حجاب و مقایسه اعمال و رفتاری که به نام سلطنت و سلسله پهلوی در ایران و بعنوان اقدامی جهت وارد کردن زنان به عرصه فعالیتهای اجتماعی و غیره در نظر میگیرند، با روند کم و بیش مشابه و همزمان در ترکیه، موجبی شد تا سوال رو برای خودم و بصورت یک نوشته مورد کنکاش قرار بدم. یادداشت زیر در واقع اندیشه های خامی است که در ارتباط با موضوع به ذهنم رسیده بود!)
تو سالهایی که در تاشکند زندگی میکردم، یکی از برادرام اومد اونجا. تابستان سال ٩٢ بود و من و دوستم یانیتا – که چند ماه بعدتر شد همسرم! – با سه چارتا از دوستان دیگه و برادرم با ماشین و قطار و اینها رفتیم کنار دریاچهای حدود هفتاد، هشتاد کیلومتری تاشکند بنام چمگان. از همان اولین دقایق من و یانیتا و برادرم و خلاصه یکی دوتا دیگه از دوستان لباس شنا پوشیده و رفتیم تو آب. یانیتا مایوی دو تیکه پوشیده بود و پیش از حرکت بارها از من در مورد اینکه آیا مایویش خوب هست و بهش میاد یا نه، سوال کرده بود. خب، برای تکمیل احساس رضایت خودش هم که شده همین سوال رو از دوستان دیگه هم کرده بود و البته با توجه به شناختی که دوستان ازش داشتند میدونستند که جواب منفی زمینهساز عصبانیتی خواهد شد که یانا هرگز اونا رو نخواهد بخشید! وقتی از آب بیرون اومدیم، یکی دوتائی از بچهها مشغول آماده کردن آتش و دم و دستگاه کباب شدند و ما هم روی زیراندازها نشسته و خلاصه رفع خستگی میکردیم. من احساس کردم دو تا از خانومایی که با ما اومده بودند، پیداشون نیست. اولش فکر کردم حتماً دنبال چیزی رفتهاند و یا مثلاً رفتهاند جائی برای دستشوئی و قضای حاجت و از این حرفا. اما وقتی بعداز یه ساعت سروکلهشان پیدا شد دیدم که موهاشون خیس هست و روی لباسهاشون هم اثراتی از خیسی تن باقی مونده. پرسیدم: مگه جائی دوش گرفتهاید؟ شوهر یکی از اونا گفت: نه بابا رفته بودند آنطرفها تو آب! گفتم: خب چرا همین جا نیومدین با ما تو آب؟ معلوم بود که هم این سوال و هم جوابهای احتمالی و تمام صحبتهایی که بعداز آن و در این زمینه رد و بدل شده، موضوعاتی فرعی بودند. اصل قضیه این بود که دوستان ما مایل نبودند در برابر چشمان ما بعنوان دوستان و مثلاً نزدیکان لخت شده و بیان تو آب! این حس، اینکه همیشه مانعی وجود داشته که نمایاندن بدن و لختشدن پیش محارم، دوست و اینها و مکانیسمی که توی ذهن از این ترس، توهم و یا هرچیزی تو این مایه حمایت و اونو با جدیت پیش میبره، چیزی نیست که فقط در محدوده یکی دو تا مثال بشه توضیحش داد. من حتی خیلی کم سراغ دارم اعضای خونوادهای که پیش هم لخت مادرزاد قرار گرفته باشند. جنسیت متفاوت که جای خود داره. یه زمانی با یکی از دوستانی که با هم رابطه عاطفی ویژهای! داشتیم، قراری گذاشته بودیم که قبول کنه اونو " تانیا " صدا کنم! این انتخاب من درست مثل پادزهری بود که انگار منو نسبت به برخی افکار خاص و حس معینی از مالکیت و درک از آزادیهای شخصی وی بعنوان یک زن ایمن میکرد. بهش میگفتم: نمیدونم اما وقتی فکر میکنم اگه اسمت بطور مثال، آذر بود شاید من خودم رو در مورد برخی از واکنشهات و رفتار و گفتار و مناسباتت با سایرین مسئول و حتی میشه گفت نگران حس میکنم!؟ من نمیدونم اگه بطور مثال بجای یانیتا همسرم یه فرد ایرانی بود آیا آزادیهای وی برایم همانقدر عادی بود یا اینکه در چنان حالتی رعایت موضوعاتی برایم اهمیت پیدا میکرد که بعنوان سنن اجتماعی، عرف و از این قبیل و در اصل تداوم بخشیدن به نگاه عقبماندهای برایم اهمیت پیدا میکرد که جز دادن تقدسی بیپایه به بدن انسان و بالاخص ارگانیسم جنسی وی چیز دیگری در میان نبود. چنین حرکتی رو میشه درک کرد که دوستان زن مورد اشاره انجام دادند و جای دیگری را برای شنا انتخاب کردند و حتی نگاه مردان بیگانه هم براشون آن کراهت رو نداشت و آنقدر نگرانیزا نبود که مثلاً نگاه من بعنوان یک دوست میتونست تأثیر بذاره. حتی به شوخی به یکی از این دوستان گفتم: یعنی دیدزدن آن مردان رو به نگاه ما ترجیح دادین!؟ حتی این مقایسه هم نمیتونست نقشی در این فضا داشته باشه که یانیتا با حولهای دور بسته دور کمرش در کنار ما نشسته و داره ورق بازی میکنه، و این دوستان که حس دیگری داشتند بدون اینکه حتی معترض یانا باشند. یه زمانی یکی از دوستان زن در یه کمپینگ جمعی رفقایمان میگفت: امان از این محیط ایرانی و مرداشون که آدم خجالت میکشه لخت شه و بره تو آب! هم باید فکر اونا باشه و هم نگران چاقی خودش! در واقع مسئله حجاب نه امری مختص به زنان هست و نه محدود هست به پوشش و حد معینی و چگونهگی آن. مشکل از جای دیگهای هست؛ ما نه تنها بدن انسان رو زمینهساز بهمریختهگی مناسبات اجتماعی و پیوندهای خانوادگی میفهمیم – مناسباتی که به غلط مقدس شده و خود زمینهساز کرختی وجود انسان هست – بلکه از این مسیر نقبی میزنیم به تقدس امری دیگه و آن بخشیدن حق مالکیت نسبت به انسانی دیگه. یانا از زمانی که همسرم شد، بارها شده احساس میکردم انگار نوع پوشش اون داره میشه یه موضوعی که من باید بهش فکر کنم. این تصور هرچه بیشتر در ذهنم شکل میگرفت که انگار انتخاب این یا آن پوشش برای اون ربطی نداره به کنتراس رنگها، هماهنگی با اندامش و مثلاً نمایشی در بیاد از استعداد و هنر و یک احساس خوب؛ بلکه بیشتر این موضوع به ذهنم میرسید که وی انگار داره نقشی اغواگرانه بازی میکنه و یا انتخابهاش بیشتر اونو لوند میکنه تا ... در این میان چیزی رو که اصلاً قادر به دیدن نبودم توانائی اون و حق طبیعیاش در زندگی و تمامی چیزهایی که به اون مربوط هست. از دوره دوستی تا ازدواج نوع نگاه و درک و احساس من تغییر کرده بود! بعبارتی دیگه در این میان تنها چیزی که پیش میاد اینه که مالکیت به میدان میاد و همراه خودش چنین فضای روحی و فکری و حتی خشکمغزی رو هم همراه میاره. لباسی که اون انتخاب میکرد فینفسه تغییری نکرده بود و حتی بوده مواردی که انتخابش نمونه جالبی از سلیقه بود و هنر. اما من انتخابش رو اغواگرانه، جذاب و حامل پیامهایی می فهمیدم که انگار کسی داره به گاوصندوق خونه من دستبرد میزنه و یا کلید گاوصندوق رو گذاشته سر خیابون و ... میدانم هرکدام از ما در گوشه و کنار آشکار و پنهان زندگیمان چنین یادهایی را به ثبت رساندهایم. با اینهمه چه خود رو در مواجهه با فرهنگی دیگه ببینیم و مثلاً به بعضی کارها تن بدیم که در اصل و درون وجودمان کراهت معینی رو تداعی میکنه، چه در چارچوب فرهنگی خودمان اصرار خاصی داشته باشیم به اجراء برخی مناسک و حتی رعایت بعضی مسائل، با اینهمه مشخص هست که این پدیده از بهمریختهگی و تأثیرات اعوجاجی در ذهن ما حکایت داره که فرهنگ، آداب و اینها از خود باقی گذاشتهاند. تمام این قضیه حتی محدود نیست به مناسبات بین زنان و مردان. حتی نمونههایی هم هستند که در رابطه مردان با هم نیز عمل میکنند. یادم نمیره وضع و حال خودم در آن موردی که با سه چارتا از دوستان به دعوت دوستی رفتیم به سونا! خدا نصیب هیچ کس نکنه غوغائی که درون من و احتمالاً یکی دوتای دیگه هم وجود داشته. فقط جای یک دوربین اونجا خالی بود تا شلغم شوربای ما رو در خودش بعنوان یک سند تاریخی " برخورد فرهنگی و با تمدن غربی! " ثبت کنه! همه ما که در مادیگرایی خودمان را " اند دیالکتیک " میفهمیم، با هراس و حجب و پیچ و تاب عجیب و غریبی و یا با شلوغبازی و خندههای هیجانی و غیرعادی سعی میکردیم سر و ته قضایا رو سرهم بیاریم. البته بودهاند دوستانی که سرسختانه همین وجه از رفتار رو چیزی در مایه نمایش تن و جسم و مثلاً امحاء و احشاء خودشان رو نمادی از تحول فرهنگی می فهمند و دیدهام گاهاً عکسهایی رو که دوستان برای هم می فرستند تا از سوی با هراس درونی خودشان در برخورد با چنین عملی رو تلطیف کنند و از سوی دیگه برایشان قوت قلبی باشه و یا حتی نشان بدن که مثلاً با چنین شیوهای از مبارزه با تابوها موافق هستند. حتی در چنان جوامعی نیز لختشدن به همین دلیل موضوع نگاه و توجه میشه که عادی در نظر گرفته نمیشه و حتی شرکت کنندگان به همین دلیل و بعضاً بخاطر تخفیف صراحت لختی تن و بدنشان، شکل و شمایلی هم روی خودشان نقاشی میکنند. یکی از دوستان تعریف میکرد وقتی بدلیل عادت متداول بعداز حمام لخت مادرزاد وارد اتاق نشیمن شده و بعد رفته سراغ یخچال تا واسه خودش آبجو برداره، چطور برادرش که تازه از ایران و برای دیداری بعداز چندین و چندسال اومده بود اروپا، با چشمان از حدقه دراومده، بهش نگاه میکرد. دوستم تعریف میکرد که هرچقدر خواسته برادرش رو قانع کنه که چنین رفتاری بیش از اینکه جنبه نمایشی داشته باشه، یه عادتی هست که از زندگی اجتماعی در اروپا بهش رسیده؛ با این وضع برادر قبول نمیکرد و این رو نشانه کاملی از بیاحترامی و بی حرمتی دوستم تلقی کرده بود! در ایران اگه مسئله حجاب موضوعیتی پیدا کرده در حد بالا و پائینکردن روسری و چادر و این حرفها، و یا بطور کلی اونو در محدوده پوشش جنسی مورد تأکید قرار میدن، با اینهمه اگه بخواهیم عمیقتر مسئله رو در نظر بگیریم باید در نظر بگیریم که قضیه درک حیات انسان و هستی وی بدون هرگونه داوری اجتماعی، جنسیتی، دینی و غیر و ذالک مهمترین دریچه بسوی حل قضیه خواهد بود. مسئله حجاب بدانگونه که در گذشتهها مطرح شده و یا در دوره اخیر نیز در راستا و جهتی عکس بدان تأکید میشود، صرفاً محدود شده به پوششی که تلاشش برای جلوگیری از قابل دید بودن انسانها و آنهم در مضمونی از جنسیت و زیبایی و تابوهای جنسی است. این قضیه نه به منطقه جغرافیایی ربط داره و نه به ساختارهای حقوقی و اجتماعی و اینها. حتی قضیه رو نمیشه در مضمونی از رفاه مادی و دسترسی به نعم و سطح تکنولوژی در نظر گرفت. وقتی جامعه بشری بر ساختارها تکیه داره و ساختارها بنیانش رو بر تفاوتها گذاشتهاند و نه یگانهگی جامعه بشری و درک برابر حقوق انسانی، طبعاً نمیتوان و بسیار خطرناک خواهد بود که پدیدهای بمثابه زور رو بعنوان ابزاری برای حل آن در نظر گرفت. جامعه ما مثل تمامی اجزاء دیگر جامعه بشری در چنبره فرهنگهای شکل گرفته بر پایه توهم و تخیل و توحش و ترس و ابهام و تبعیت از آموزههای خرافی مذهبی در اسارت هست. تصور اینکه میتوان با تغییر قوانین، با اجبار، با تشویق و از این قبیل چنین حس و درکی نسبت به حق انسانی خود در مردم ایجاد کرد، سادهدلی است و زمانی که به اجرای آن تأکید میشود، ماحصلش فورمالیسمی خواهد بود که هم اکنون در تمامی جامعه بشری شاهد آن هستیم. برای حل چنین معضل عمیقی، بقول یک ضربالمثل گیلکی که میگه:" کوه باید دکلهیه، دره پورا به!" – دره را تنها ریزش کوه میتواند پرکند!
نظرهای شما:
سلام دوست نازنینم
ارسال یک نظر
ممنونم از اینکه یادی از ما کردی ممنونتر که جویای حالم شده ای اینکه زابلی هستی تردیدی ندارم اگه علی هستی بگو دلم واست خیلی تنگ شدهبا لااقل یه رباعی بفرست عزیزم هرکه باشی رفیق منی منو در حسرت شناخت خود مسوزان سر دردم باقی ست و دردسرهام بدتر با من درتماس باش من فعلا تو رو لینک میکنم -منتظرتم بدرود صفحه اصلی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|