کلَ‌گپ

۱۵/۰۹/۱۳۸۵

دوستی، دوستان!

ما در نقطه صفر تاریخ شکل نگرفته و پای به صحنه زندگی نمیگذاریم. از همان اولین لحظه نمایان‌شدن آثار حیات در ما در چرخه غریبی از اسامی، تعاریف، ارتباطات و وابستگی‌ها قرار میگیریم. آن وجودی که ما از دورنش و شیره جانش نوشیدیم و جان گرفتیم و سرانجام پای به عرصه زندگی بیرونی و در تبعیت از ملزومات شکل منحصر به خود گذاردیم، نامش را مادر گذاردند و از آنجائی که هیچ نطفه‌ای بدون حضور جنسیتی مذکر مطرح نبوده، فردی دیگر نام پدر به خود گرفته و سلسله و پیوندهای دیگری که متعاقباً بر کودک نمایان می شوند.

چرخه این نامگذاری‌ها و این تعاریف و این نقش‌های گوناگون آنچنان گسترده و آنچنان جاافتاده است که تمامی ساختار هویتی شکل مشخصی که در وجود قرار دارد، در تبعیت و حتی در احاطه آن قرار میگیرد. نام، نشان، جنسیت، نسبت و ارتباطات و آخرالامر هویتی اجتماعی همه و همه بخش‌های لاینفک زندگی ما میشود. حتی هستند بسیاری که فعل و انفعالات درون همین مفاهیم و ارزش‌ها را زندگی می فهمند و اساساً انسان بدون ارتباطات اجتماعی و در واقع انسان در مفهوم و مضمون طبیعی را فاقد موضوعیت برای درک، تأیید و حتی قابل طرح قلمداد میکنند.

در میان تعاریف متنوع و متفاوت جنبه‌های گوناگون اجتماعی دوستی نیز بخش خاصی را در بر میگیرد. در تصویری عام اگر بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، ارتباطات را یا در تبعیت از خون و جنبه‌های ژنتیکی و ارثی و غیره در نظر میگیرند – مثل رابطه با پدر، مادر، برادر، خواهر، اعضاء فامیل و غیره – یا در مفهومی از تبعیت نسبت به مکان و زبان و فرهنگ. – مانند ایرانی، آمریکائی، رشتی، تهرانی، اهل فلان و بهمان محله و غیره –

برای دوستی اما مبانی دیگری مطرح میشود؛ دوست، در ترکیبی دوگانه از جاذبه متقابل، انطباق امواج یا بقولی دیگر، تبعیت شیمی افراد نسبت به هم، و آخرالامر میتوان برای چنین ارتباطی جنبه‌هایی از عملکردهای هویت انسان در مفهوم طبیعی را شناسائی کرده و در عین‌زمان میتوان ارزش‌های دیگری منجمله آزادی در انتخاب و حتی جدائی و غیره را در نظر گرفت.

در ارتباطاتی که به ارتباطات خونی و فامیلی معروف هستند، تعاریف از وظایف و انتظارات میتواند جنبه‌های ابدی و ازلی داشته باشند. یک فرزند تا ابدالدهر فرزند معنی میشود و یک خواهر، خواهر و قس علیهذا. اما در دوستی، میتوان گاه آنرا نمودی از یگانه‌گی کامل یافت و گاه حتی به دوری و بیگانه‌گی کامل رسید. هرکدام از ما در زندگی اجتماعی خود دهها و گاه صدها دوستی را در زندگی تجربه کرده و گاه برخی از آنها از لابلای سالهایی طولانی گذر کرده و کماکان می درخشند و گاه، برخی از آنها تنها صحنه تماس را با خود بیادگار دارند و بس.

ذهن انسان در تبعیت از عملکردی که مغز آنرا سامان میدهد، گرایش دارد به تثبیت کردن هر آنچیزی که با آن درگیر هست. ناشناخته، همواره زمینه ناآرامی برای مغز را فراهم می آورد و ذهن را که میتوان بعنوان فرمانده جان آدمی تلقی نمود، در تقلای تثبیت معنی برای دوستی برآمده و سعی میکند آنرا در چارچوب خاصی قرار دهد. آنچیزی که در اینجا رُخ میدهد شاید در بین افراد متفاوت، گوناگون و حتی درون یک فرد نیز در دوره‌های مختلف معانی مختلفی را تداعی کند. دوستی در دوران کودکی، حضور هم‌بازی و همراهی معنی میداد و در سالهای نوجوانی، موضوعی میشد که حتی عدم‌حضورش میتوانست به خلاءای مهیب تشبیه شود و در سالهای دیگر، دوست موجودی میشد در کنار، موازی، همراه و در عین‌حال دارای استقلال وجود. گاه عشق را نیز در این راستا وارد میکنند و فضای عاشقانه را نمودی متعالی از همان رابطه‌ای توجیه میکنند که دوستی نامیده میشد.

دوستی، با این اوصاف به بخش لاینفک از ارتباطات اجتماعی تبدیل شده. خصلت عمومی آن نیز بدون اینکه در تبعیت از سلسله مراتب ساختاری جامعه قرار گیرد، همواره در شباهت بی‌نظیری با هم نمایان می شود. بطور مثال دوست یک رئیس‌جمهور همانگونه با وی دوست هست که دوستان هم‌کلاسی در دانشگاه. وقتی چنین تماسی امکان بروز می یابد، لحن، فضای مصاحبت و حضور متقابل حالاتی کمابیش شبیه هم را ایجاد میکند.

خصلتی عمومی که میتوان برای دوستی قائل شد، همانا پاکی و صراحت آن است. با اینهمه افراد بنا به درک و سلیقه و حتی آرزوهای شخصی خود برای چنین رابطه‌ای لیستی بزرگ از وظایف و انتظارات تنظیم میکنند! برای دوستان و رابطه‌شان مضمونی فرا مکانی و زمانی و طبقاتی و غیره قائل میشوند و آنگاه که در عمل با نقض آن روبرو میگردند، ایراد را نه در درک خود از چنین ارتباطی، بلکه به پشت‌پا‌زدن و نادیده‌گرفتن این تعاریف توسط طرف مربوطه وارد می دانند.

در زندگی روزمره هرکدام از ما در تعاریف و تفاسیر متفاوت از این رابطه موارد گسترده‌ای از عدم‌انطباق و کج‌فهمی و حتی تقابل و تعارض بوجود می آید. حرفی که یکی میزند، به دل دیگری خوش نمی نشیند و آن دیگری متهم میشود به نقض وظایفی که بعنوان دوست از وی انتظار میرود. در جایی دیگر یکی متهم میشود به توقعات بی‌مورد از دوست و سعی میکند معانی و تعابیر خود از رابطه را بجای آن بنشاند.

طبعاً صحبت در اشکال بروز چنین اختلاف‌نظری به درازا خواهد کشید. اما دو وجه از این اعتراضات که اخیراً بنحوی از انحاء با آنها درگیر بوده‌ام موضوعی بود که مرا به صرافت انداخت تا افکارم و ذهنم را در این زمینه کمی جمع و جور کرده و نوشته فعلی صرفاً برای سروسامان دادن به این چنین فکری بوده است.

دوستی پیش دوست دیگری گله میکرد که فلانی علیرغم سالیانی طولانی در دوستی با من، در جائی که با شخصی رابطه بسیار کوتاه و جدیدی داشته، بنحوی درباره من، همسرم و بطور کلی زندگی شخصی من صحبت کرده... شنونده در تماسی که با من داشته خواست ابتدا در مورد صحت و سقم قضیه پرس و جو کرده و بعدش هم برخی تفاسیر و تعاریف را در زمینه رعایت وظایف دوستی و غیره پیش بکشد.

واکنش اولیه معمولاً این خواهد بود که هم شخص مغموم اولیه قابل درک میشود و هم عمل فردی که پشت سر دوستش صحبت کرده، مذموم. در این میان باید تنها شعار داد:" زنده باد تعاریف و ارزشهای مورد پسند اجتماع در رابطه با دوستی!" !!! آیا تمام قضیه همین هست؟

واقع‌امر این است که در اینجا تنوع چندگانه تصاویر و عادت دیرینه در شناورماندن درون دنیای تصاویر و زندگی در میان معانی و ارزش‌ها آنچنان جای مستحکمی را نشان میدهد که نمیتوان براحتی از لابلای قضیه گذر کرد. شخصی از خود تصویری دارد، تصویری نیز از خود در ذهن دیگران متصور شده و سعی میکند کماکان آنرا و ملزومات آنرا در نظر بگیرد. از سوی دیگر از دوستی تصویر معینی در ذهن شکل داده و از دوست نیز تصویر معینی دارد ... حال سعی میکند برمبنای تصاویری که از این و آن دارد، صحنه صحبت در مورد تصویر خود در ذهن دیگری را مجسم کرده و فضایی سینمایی برای خود بسازد. در ساختن این فضا تنها نکته‌ای که دخالتی کاملاً ویژه و حساس دارد، همانا آزردگی وی از حالتی است که به گوش وی رسانده شده و یا خود شکل داده است. بعبارتی، وی با تجسم صحنه‌ای و مباحثه‌ای و مکالمات و جملات و غیره‌ای، احساس میکند که انگار یکی – که مثلاً در لباس دوست در عمل دشمنانه‌ای شرکت کرده – در حال تخریب تصویری است که آن دیگری از وی دارد. بعد گله از تمام این قضایا و انداختن تمام گناه این فضاسازی به دوش فردی که مثلاً در دوستی خدشه وارد کرده!

وارد این بخش از این قضیه نمی شوم که چرا افراد احساس آزردگی میکنند؛ چرا تصاویر میتواند چنین احساس تلخی در ذهن ایجاد کند. صحبت من بر سر تعاریفی است که هرکس به زعم و درک خود به رابطه‌ای میدهد که شامل حالات و اعمال معینی است، و نامش دوستی است.

در طرح مربوطه اجزاء ناراحتی و نگرانی آنقدر بی‌پایه هستند که توضیح همه آنها کاری بی معنی است. هر انسانی مجاز هست در روابط خود با انسانهای دیگر هر موضوعی را برای صحبت انتخاب کند. این حق انسانی وی هست که با همان کلماتی ملزومات یک تماس را در نظر بگیرد که خود انتخاب میکند. هیچ کس در هیچ لباسی و با هیچ تعریف و ارزش اجتماعی حقی ندارد که مثلاً طرف مربوطه را در چگونه‌گی انتخاب مضامین صحبت زیر فشار قرار دهد. اگر کسی بعنوان دوست از دیگری انتظار تبعیت از دوستی را دارد، خود با تردید در سلامت ذهنی، قابلیت انتخاب موضوع و کلمه و جمله و مضامین بحث و صحبت بین وی و فردی دیگر، عملاً همان خصیصه را نادیده گرفته است. او با پیش‌داوری در قبال دوست خود، درست خواهان چیزی است که اساساً حق طبیعی دوستش بعنوان یک انسان هست.

نکته مهم‌تر درک از آزردگی است. اگر کسی از مجموعه‌ای از کلمات که مثلاً در فلان و بهمان جائی گفته شده احساس آزردگی میکند، نشان میدهد که بشدت نسبت به نقش صوت و کلمات و تبعیت از بازی تصاویر شرطی است. وی به حقیقت وجود خود باور ندارد و تنها دلخوش هست به تصاویری که اینجا و آنجا شکل گرفته و حتی همین تصاویر را نیز خود در تخیلش شکل میدهد! در واقع او برای ضرباتی که به یک تصویر تخیلی از خود در یک تصویری تخیلی از ذهن فردی دیگر دچار ناراحتی میشود. و طنز غریب قضیه در این است که همه این حرفها را به استناد صحبتی در نظر میگیرد که از همان شنونده شنیده! در واقع کسی که از نقصان تصویر خود در ذهن فردی ناراحت هست، حرف همان فرد را مبنا قرار داده و دیگری را متهم به نقض ارزشهای دوستی میکند.

نکته دوم در موضوع دوستی و تلقیات گوناگون را میذارم واسه یه وقت دیگه. این نوشته همین الان هم زیادی بنظر میرسد!!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?