کلَگپ | ||
۲۱/۰۶/۱۳۸۵چه کسی مسئول اعدام " کبرا رحمانپور " است؟در گوشه و کنار دنیای مجازی، اینجا و آنجا عکسی از " کبرا رحمانپور " همراه با شرحی دردآلود از تمنای او برای حفظ جان خود قرار گرفته. از سوی دیگر، در دنیای حقیقی انسانها درگیر جنگ همهجانبهای هستند که نامش را زندگی نامیدهاند. " کبرا رحمانپور " را نه دستاندرکاران حکومت، بلکه قواعد بازمانده از قعر تاریخ، از درون بربریت انسان، از فراموشی مطلق خرد میخواهد از بین ببرد. برای جهالت انسانی، " کبری رحمانپور " خطرناک هست. نه اینکه بیچاره با این تن نحیفش، با آن ترس و التهابش قادر باشد کمترین خطری برایشان ایجاد کند؛ آنها برای تداوم هستی نابخردی، بربریت، جهالت احتیاج به جنایت دارند. باید خونی تازه به رگهای سنت و عقاید و حماقت ریخته شود تا شاید چند صباحی دیگر به هستی حقیرانه خود ادامه دهند. " کبری رحمانپور " را نه فقط تفکرات اسلامی، نه فقط قوانین و قواعد و مزخرفاتی بنام اعتقاد و این گونه قضایا، بلکه هر آن اندیشهای از بین می برد که برایش قوانین بالاتر از ارزش وجودی انسان است؛ برایش، هستی ابزاری است در خدمت تداوم یک مشت افکار بیمارگونه که وجودشان را مسخ کرده است. هر بار که سر به سجده بریم، باید بدانیم که " کبری رحمانپور " را چند میلیمتر به سوی طناب دار راندهایم. هربار که دستمان را به ضریح امامزادهای میزنیم، باید بدانیم که داریم استحکام طناب را آزمایش میکنیم. هربار که چشممان را می بندیم تا مثلاً بقول خودمان – خیر سرمان – به مراقبه بنشینیم و خود را در هپروت غرق کنیم، باید بدانیم که چند ثانیه یا چند دقیقه به کراهت میدان دادهایم فعالمایشائی کند. هربار که کتابی را می گشائیم تا مثلاً رازی را درونش کشف کنیم، باید بدانیم که یک روز بر عمر تفکر مذهبی افزودهایم که خود را به مندرجات فلان و بهمان کتاب بند کرده؛ هربار که صدایمان در می آید و بنام آزادی انسان، برایش آزادی اعتقادات مذهبی و دینی و باور و غیره نیز خواهانیم، باید بدانیم که با این پریشانگویی بر عمر نابخردی می افزاییم. شاید " کبری رحمانپور " را بکشند. بالاخره چیزی در کتابها نوشته شده که نباید نقض شود؛ کتابهائی که کاری به کار انسان ندارند. و اگر انسانهای کرختشده در کینه، انتقام، تنفر، عشق بیپایان به جنایت و خون و مرگ و اینها، مرگ را آرامشی برای خود می یابند، با اینهمه باید گفت: شاید روزی برسد، روزی که انسان از این همه کرختی ذهن خود، از اینهمه حماقت در اعمال و کردار و رفتار، از اینهمه حضور غیر مسئولانه، رفتار غیرمسئولانه خود طبعاً شرمنده خواهد شد. شاید در چنان روزی بتوان حس کرد، بودن حقیقی همراهی و همگامی انسانی نه در تبعیت از مرزهائی است که با کُد خاصی مثل قانون، یا اعتقادات و غیره مشخص شده، بلکه عنصر اصلی پیوند را عشق، خواست با دیگران بودن تأمین میکند. کاش میشد حتی اگر شده یک نسل از بشر را، کودکانی که مثلاً در فلان و بهمان روز بدنیا می آیند، به حال خود رها کرد و آنها را از هرگونه آثار بازمانده از هزاران سال توحش انسانی بدور نگه داشت. تنها ناظری بود بر چگونهگی حیات روزمرهشان و گذاشت آنها خود جهانی دیگر را آغاز کنند. جهانی که هیچ شباهتی با دیروزهای بشریت نداشته باشد. ترسهای کبرا، بخشی از زنجیرهائی است که هرکدام از ما حتی تک تک ما به دست و بال اون بستهایم. همه ما با کبرا اعدام میشویم و شاید آنچه از ما می ماند موجودیتی خواهد بود صرفاً برای تبدیل عناصر مختلف طبیعت به تفالههائی و بس... فردا باید دسته گلی برای " کبرا رحمانپور " از جنگل اطراف بچینم و با تمام قلبم به او، به خود، به همه مردم جهان تقدیم کنم؛ چرا که بعداز کشتن کبرا دیگر چیزی از انسانیت باقی نخواهد ماند. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|