کلَگپ | ||
۱۲/۰۴/۱۳۸۵تلفن همراه!دوستی به من گفت:" شماره تلفن موبایلات رو بده که وارد کنم!" گفتم:" من که تلفن موبایل ندارم!" گفت:" جدی میگی؟ چرا؟ این روزا که دیگه همه تلفن موبایل دارند و خیلی هم ارزونه!" میگم:" راستش از اینکه اینقدر دم دست باشم و هیچ حریم خصوصی نداشته باشم، وحشتزده میشم. بارها پیش میاد غرق و نشئه یه وضعیت و خیال یا حتی در حال صحبت با کسی هستم که مثلاً تلفن خونهام زنگ میزنه. دلم نمی خواد تلفن رو بردارم، فکر میکنم به شنونده صحبتم یا کسی که دارم باهاش حرف میزنم، توهین میشه! یا بعضی وقتها پیش میاد که میرم برای پیادهروی - خدا پدر این دکترا رو بیامرزه که پیادهروی رو واسه همه انواع مختلف بیماریهای جسمی و روحی و غیره تجویز میکنند! هرچند بیماری من بیشتر عادت هست و اشتیاقی خاص برای بلعیدن نور. این یه ادا و اطوار مضحک نیست. گاهی فکر میکنم پسزمینه نگاهم یا وقتی دارم با کسی صحبت میکنم یا حتی با خودم یا دارم به فضائی داستانی وارد شده یا درش غرق میشم، بهتر این هست که رنگهای متنوعی در برابرم باشند که خودشونو به من تحمیل کنند! با این حالت، خوابهای شبانهام نیز رنگی میشن! - باری، در چنین حالاتی دلم نمیخواد کسی بیاد وسط و تمام رشتههای عادی ذهنم رو برای چندکلمهای حرف و پیام و غیره پاره کنه. دوستم برای راهنمائی میگه:" خب میتونی هر وقت مایل نیستی اونو خاموش کنی!" به این فکر میکنم که چه ارزشی میتونه تلفن داشته باشه وقتی که خودت باید اونو خاموش کنی؟ درست مثل تلوزیونی که هیچوقت روشن نکنی یا تماس اینترنتی که ازش استفاده نکنی یا ... میگه:" ضمناً وسیله خوبی هست برای تماس در حالات و شرائطی که امکان دسترسی مستقیم نیست و شاید کار و اشتیاقی که برای تماس داری تا رسیدن به یک تلفن ثابت، عملاً فراموش بشه... " میگم:" میدونم این دلایلی که میارم بیشترش نشانه حق انتخاب شخصی خودم هست، باید اینو هم بگم که: از تصور ساختاری و دم و دستگاهی مالی که نشسته من و تو با هم حرف بزنیم و اون مثل بازی قمار، از ما تلکه جمع کنه، حالم گرفته میشه! انسان برای تماس با دور و بریها و انسانهای دیگر، امکانات زیادی داره، اما استفاده از این امکانات موضوع رابطه و تماس رو نه تنها شخصی میکنه، بلکه پای دم و دستگاهی رو میاره وسط که از این رابطه ما سودی به جیب می زنند. بعنوان مثال، ترجیح میدیم با اینترنت با فلان فرد در فلان نقطه دنیا دوست بشیم و تماس بگیریم، اما همین همسایه خودم که حدود هشتاد و شش سال داره، یه حال و احوال ساده باهاش نکنم. اصلاً بجای اینکه تمام جسم و وجودمان را در تماس و رابطه دخیل کنیم، فقط ذهنمان موضوع رابطه میشه و تخیلات و حتی گاهاً تصاویری که از خود داریم میذاریم وسط معرکه! نه آنی که توسط موجودی زنده و روبروی ما بعنوان یک وجود مادی میتونه تجربه بشه. حالا که دارم به این موضوع فکر میکنم و خورد خورد می نویسم، می بینم انگار هیچ عرصهای از زندگی انسانی رو نذاشته و نمیذارن به حال خودش بمونه و هر کدوم رو زمینهای میکنند تا پولی ازش دربیارن! گاهی حتی برایمان راهها و هیجانات جدیدی کشف میکنند! مثلاً عده ای میرن از بالای پلی و با بستن طنابی به خود که کمی هم فنری هست، خودشونو از آن بالا پرت میکنند پائین و همین میشه تجربه ای هیجانی و ... خب، برایش باید وسائلی بخرند و ...
دیشب داشتم نوشته یکی از دوستانم رو میخوندم که درباره شرکتش در جشن و سرور شکلداده شده در مسابقات جام جهانی نوشته بود. دوستی دیگر صحبت از همبستگی ملی و همراهی با کسانی میکرد که بنحوی زمینه حضور ایرانیان در جشنی جهانی رو تداعی میکرد... بهرحال احساس شعف و شادی این دوستان برای من جالب و قابل احترام هست، اما به این دم و دستگاهی فکر میکنم که سالها و ماهها و با استفاده از مجربترین استراتژها می نشینند و تمامی جوانب قضیه رو طوری میسنجند و تنظیم میکنند که مردم را به میادین بکشونند و ... اونا بخشهای قابل فروش به ملت رو دقیقاً تنظیم میکنند. حتی برای اینکه مردم مبادا در خونههاشون بشینند و فقط در چارچوبهای کلاسیک به فوتبال نگاه کنند، حال مراکز تجمعی در شهرها و شهرکها درست میکنند که مردم رو بکشونند در میادین تا نه تنها بصورت جمعی در این هیجان زدگی دامنزده شده توسط مراکز " فکر " شرکت کنند، بلکه خود ابزاری باشند برای مصرف بیشتر و بیشتر مصنوعاتشان مثل مشروبات الکلی و ... و حتی به میزان معینی هم فضا برای شلوغکاری و لمپنیسم و این قبیل چیزها میذارن. سازماندهی ارتش شرورهای انگلیسی و لهستانی و فرانسوی و هلندی ... دیگه معروفیت خاصی در میان تماشاگران فوتبال بدست آوردهاند. دوستی در نوشتهاش اشاره میکرد، شرکت در این جشن همگانی بگونهای بوده که فقط مختص تماشاگران حرفهای فوتبال نیست، بلکه بسیاری بصورت خانوادگی در این تجمعات شهری شرکت داشتند. طبعاً باید به استراتژهای مراکز مالی و فکر تبریک گفت و مسابقات جام جهانی در آلمان رو یکی از موفقیتهای ویژه آنها به ثبت رساند. چرا که نه تنها توانستهاند امکان، نیاز و ساختار عادی شعف درونی انسان را به کالایی برای خرید و فروش تبدیل کنند، بلکه در کنار آن دامن زننده اشکال مختلفی از لمپنیسم، خرفتی، تبعیت از ادا و اطوارهای سادهلوحانه نسبت به پرچم، سرود، علقههای مضحک ملی نسبت به این یا آن فردی که مثلاً در تیم مورد علاقه بازی میکنه، ... بودهاند. بهرحال بنظر میرسه که حضور روزافزون مراکز مالی در زندگی روزمره و تبدیل هر بخش و جنبهای از خصوصیات و عواطف انسانی به موضوعی برای کسب درآمد و غیره، هر روز عرصههای بیشتری رو در بر میگیره. اگر روزگاری منبع اصلی کسب درآمد، تهیه، تولید و توزیع کالا در مفهوم برطرف کننده نیازهای طبیعی انسانی بود، حال ورود به عرصههای شخصی زندگی مردم و پیداکردن سرنخهایی برای کسب درآمد نقش اساسیتری بازی کرده. در طی سالهای گذشته نه تنها تکنولوژی مخابراتی و مراسلاتی و تماسهای بین افراد رشد چشمگیر داشته، بلکه توانسته نقش و نفوذ و جای بسیار دقیقی رو هم در زندگی روزمره مردم ایفا کنه و از این راه منافع هنگفتی به جیب سرمایهگذاران اصلی بریزه. یه اشکال کوچیک البته من می بینم که، اگرچه جهان صنعتی تونسته بود زمان رو به امری جدی در زندگی روزمره مردم تبدیل کنه و به دست هرکسی هم ساعتی بسته بود، یا کیف بغلی برای استفاده گسترده از پول در معاملات روزمره، جای خاصی در لباس انسان پیدا کرد؛ اما تلفن موبایل هنوز هم که هنوزه وسیلهای آویزان هست و تا کنون نتونسته جایگاه مناسبی رو برای خود پیدا کنه. نه آن گوشیهایی که به گوش وصل میشن • و طبیعتاً مخل عملکرد طبیعی گوش میشن و ممکنه در درازمدت تأثیرات سوء بذاره روی سلامتی استفاده کننده، یا آنی که به گردن آویزان میشه و یا حتی کیف بغلی که مثل اسلحه حمل میشه، هنوز به آن صورتی که لازم هست نتونسته در همراهی با انسان جای مناسبی پیدا کنه. دارم به این موضوع هم فکر میکنم که در آیندهای نه چندان دور، دیگه چه چیزی به ابزارهای مورد استفاده عمومی خلق میشن و در دست هر پیر و جوان و خرد و کلان مثل تلفن موبایل جایگاهی اساسی پیدا میکنند؟ |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|