کلَ‌گپ

۰۱/۰۴/۱۳۸۵

در حاشیه!

امروز بالاخره آخرین بازی تیم ملی ایران با آنگولا هم برگزار شد و با نتیجه یک بر یک دو تیم بار و بندیل خود رو بسته و بسوی کشورهای متبوع خود برگشتند. این بازی رو من در کانال هفت هلند دیدم. نکات جالبی در این بازی دیده شده که فکر میکنم صحنه کمک مهدوی‌کیا به بازیکن آنگولایی برای بستن بازوبند کاپیتانی یکی از بهترین صحنه‌ها و اگه بتونیم تصوری از بازی به مفهوم درستش داشته باشیم، دقیقاً نشانه‌ای صمیمی و بی نظیر بود. هم گزارش‌گر هلندی این کار رو بسیار دوستانه و با ارزش نامید و هم مفسر این بازی. جالب اینجاست که در هر دو کانال هلند که عده‌ای به تفسیر بازی دست زده بودند، گردانندگان زن مجری برنامه بودند! جالب توجه حکومتی که برای زنان حتی حق حضور در استادیوم‌های ورزشی قائل نیست و بسیاری چه دانسته یا نادانسته فوتبال رو بعنوان یک ورزش مردانه تعبیر میکنند و با این تأکید عملاً برای زنان سهمی در مجموعه فعل و انفعالاتی قائل نیستند که بسیاری از مردم ایران رو مثل سایر کشورها به خودش مشغول کرده.

یکی دیگه از نکات بسیار جالب احساس بسیار دوستانه و ستایشگری بود که گوینده هلندی نسبت به بازی ایرانیها داشت. وی میگفت: ایرانیها با تلاشی که در کل بازی و بخصوص در ده بیست دقیقه آخر دست زدند، عملاً سعی بر تحرک در بازی و خواهان برد هستند. و در همین راستا وقتی تلوزیون یکبار تماشاگران ایرانی و منجمله دو تا خانوم بسیار زیبا را نشان داد، گوینده با کلماتی بسیار دوستانه لب به تحسین از زیبایی و جذابیت بی نظیر و حتی افسانه‌ای زنان آن سرزمین گشوده و در ادامه به تعریف از مردم و آن سرزمین پرداخت که: متأسفانه در این دوره بخاطر سیاستمدارانی عامی از جایگاه مناسبی در مناسبات جهانی برخوردار نیستند و زنان نیز با محدودیت‌هایی روبرویند.

برایم خیلی عجیب بود وقتی یکی از بازیکنان آنگولایی ضربه خطرناکی را بطرف دروازه ایران فرستاد و ... وقتی دوربین روی برانکو زوم کرد، انگار دلش میخواست که توپ گل شود و با هر دو دست روی زانوی خود کوبید!

در جایی دیگر وقتی خطیبی توپی رو بطرف دروازه آنگولا شوت کرد، انگار دروازه بان آنگولا بهش میگوید: بابا، اینطرف بزن و ... با دستش گوشه دروازه رو نشان میداد جائی که فضای خالی بود... انگار دلش میخواست که ایران یه گل به دروازه‌اش وارد کند.

سوای همه این قضایا، من نمی فهمم چرا تیم ایران بعنوان یادبود قالیچه به تیم مقابل میدهد؟ از دیرباز مراسم ساده‌ای برای این کار بوده که اخیراً با دست بدست کردن توپی سفید و بدون هر گونه نشانی، و همراه آن پرچم یادبودی، قضیه رو تمام میکنند. اما ایران، سالهاست که به کاپیتان‌های تیم حریف قالیچه میدهد! مگه قالیچه رو میشه به رسم یادبود داد؟ حالا چرا قالیچه؟ آیا منظور تقدیم چیزی بعنوان سمبل ملی است؟ از چه وقت قالیچه سمبل ملی ایران شده؟ اصلاً رویش چه نوشته میشه و چه سنخیتی با فرهنگ و مردم ایران داره؟ اگه آیات قرآنی باشد که ربطی به مردم و جامعه ایران نداره.

شانس آوردیم ایران تولید کننده هواپیما و موشک و ابزارهای پیچیده صنعتی نبود، وگرنه یهو میدیدی که طرف ورداشته به تیم حریف سوییچ یک هواپیما، خودرو، و احتمالاً چند کیلوئی پسته و ... اینها داده! نمیدونم این ادا و اطوارها رو چطور به راحتی می پذیرند و اصلاً نمیدونم بین این بچه‌های فوتبالیست و معروف، نیست کسی که بگه بابا دست از این ادا و اطوارها بردارید. آخه دوستی رو که نمیشه با اینجور چیزها نمایش داد! همان کار بسیار خوب و بیادماندنی مهدوی‌کیا به صدها مورد دادن هدایا و اینها می ارزید. متاسفانه تا این لحظه هرچقدر گشته‌ام که شاید عکسی از این صحنه بتونم پیدا کنم، موفق نشده‌ام.

رویهمرفته بازی رضائی، تیموریان و کعبی از کیفیت بهتری نسبت به بقیه برخوردار بود. هرچند مهدوی‌کیا بهرحال بخاطر سوابق بازی در اروپا خودبخود انتظارات بیشتری رو در بین تماشاگران ایرانی ایجاد میکرد. گزارشگر هلندی بیش از همه از بازی خوب رضائی تعریف میکرد که در عین خونسردی، با هوشیاری و مدیریت خوب توانسته بود خط دفاعی ایران رو تحت کنترل داشته باشه.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?