کلَ‌گپ

۲۹/۰۳/۱۳۸۵

درکی دفرمه از " خیانت "!

یکی از ویژگی‌های جوامعی که براساس مناسبات سرمایه‌دارانه سازمان یافته، بویژه جوامعی که از سازمان‌یافته‌گی جاافتاده‌تری برخوردارند، این است که همه اشکال و نمودهای انسانی را بگونه‌ای بسوی کالائی‌شدن سوق دهند که اثرات هیجانی آن باقی مانده اما، سیستم و روال کار آن متناسب با ساختارهای اداری و مالی یک سازمان سرمایه‌دارانه پیش برود.

در دورانی که دبستان می رفتم در ذهن اکثر شاگردان این تصور وجود داشت که یا مهندس بشن، یا دکتر و یا وکیل و قاضی و از این قبیل شغل‌ها که در بطن آن و حتی در توضیح این تمایل خود، اصرار میکردیم که با دکتر شدن میتوانیم به مردم خدمت کنیم و مثلاً بیماری‌هایشان را شفا دهیم و از این قبیل تصورات ساده‌لوحانه!

اما جامعه تحصیلات بعدی را نه بر اساس تمایلات کودکانه امثال ما، بلکه متناسب با میزان نیازمندیهایش سازمان می دهد. بطور مثال برای کشوری که بیست تا قاضی احتیاج هست، دو هزار نفر را جذب نمی کند و حتی ساختار دانشگاهی و سیستم آموزشی‌اش را نیز بدانگونه تنظیم نمی کند. بعدها، با قرار گرفتن سدی بعنوان کنکور، ترا علیرغم انتخاب‌هایی که داشته و آنها را درجه بندی کرده‌ای، با بررسی نمراتی تقسیم می کنند که تو از آزمون عمومی بدست آورده‌ای. آرزوی کودکانه تو با میزان نمراتی محک میخورد که تو در اطلاعات عمومی و از همه اینها مهمتر در مسابقه ورودی بدست می آوری و نه آن اشتیاق قلبی که برای خدمت در وجودت قرار داشت.

طبعاً آنانی که بدینگونه آموزش می بینند، در محل کار جدید خود چه بعنوان دکتر و چه مهندس و غیره، تنها یک نکته هست که برایشان اهمیت حیاتی پیدا میکند آن اینکه: این شغل را وسیله‌ای برای درآمد در نظر بگیرند و نه امکانی برای ایفای نقشی مفید به حال جامعه.

حتی تربیت سیاستمداران نیز از این قاعده جدا نیست. آنها نیز فاقد هرگونه تمایلات اجتماعی برای عرضه مدیریتی مناسب و هارمونیک برای سمت دهی جامعه در راستاهایی معقول، بلکه به دستآوردهایی فکر می کنند که از قبل شغل خود میتوانند کسب نمایند.

چنین حالتی از اشتغال در جوامع سخت سازمانیافته غربی به وضوح دیده میشود. تخصص‌ها گاهی آنقدر دقیق هست که مثلاً تردید میکنی از یک پزشک عمومی در مورد دلیل پوسیدگی دندان سوال کنی! تخصص آنقدر مهم میشود که خیلی‌ها حتی از دست‌زدن به ساده‌ترین کارها امتناع میکنند و در واقع کمترین کنجکاوی را هم به ذهن خود میدان نمیدهند. با اینهمه مهمترین خصیصه اشتغال تامین مالی برای حفظ و تداوم حیات میشود و نه چیزی بیشتر. دیگر نمیتوان هیچ پزشک آرمانگرایی را دید، هیچ مهندسی را که مهمترین دغدغه‌اش انجام فعالیتی باشد در راستای محیط زیست مناسب برای انسان؛ هیچ آرمانخواهی که تخصص را وسیله‌ای برای خدمت بهتر به مردم بفهمد.

جالب اینجاست که در کنار تمام این قضایا، نمیدانم به چه دلیلی این توهم هنوز بطور قدرتمند عمل میکند که انگار روزنامه نگاران و دست‌اندرکاران دنیای رسانه‌ای، از این قاعده عام بیرون هستند؟ روزنامه نگاران افرادی محسوب میشوند که انگار بار تصحیح تمامی کژی‌های اجتماعی را بر دوش خود احساس کرده و حال قصد دارند آنرا تغییر دهند و یا با انعکاس تمامی کژی‌ها مردم را برای تغییر تحریک نمایند.

اطلاعات میشود ماده‌ای که دستیابی بدان و فروش عمومی آن و به دلیل قابلیت‌های نهان در آن، در مد نظر نه تنها بسیاری افراد شاغل در این عرصه قرار دارد، بلکه احزاب سیاسی و حتی مؤسسات بزرگ مالی نیز تلاش میکنند تا با دستیابی بدان، نیروی بالقوه تمایلات انسانی را در راستای مورد نظر خود سوق دهند. رسانه‌ها از آنجائی که محل پروراندن اطلاعات و انعکاس آن به مردم هستند، بیش از پیش نظر ساختارهای مالی بزرگ در جهان را به خود جلب کرده و آنچنان مورد بهره برداری قرار میگیرند که امروزه حتی نمیتوان خط فاصل معینی بین بنگاه‌های مالی و انحصارات بزرگ صنعتی و غیره با ساختارهای رسانه‌ای جهان قائل شد.

وقتی جهان علیرغم تمامی هرج و مرج‌هایش در تولید، توزیع، سمت و سوی تحول تکنولوژیک، سازماندهی نیروی کار، توجه به چشم‌اندازهای حیات طبیعی و زیست محیطی و غیره که با آن روبروست، با اینهمه سخت در تلاش هست تا انسانها را بیش از پیش سازماندهی کرده و آنها را درون ساختارها جای دهد، آنگاه متوجه فاجعه بزرگی میشویم که با دست انسان علیه وی جریان دارد. در واقع نمیتوان عرصه‌ای از حیات انسانی را در نظر گرفت که از هجوم وحشیانه منفعت‌طلبانه ساختار سرمایه‌دارانه در امان باشد. از تفریحات گرفته تا سازمان‌دهی هیجانات، تا مسابقات، تا جنگ‌ها، حتی انقلابات و غیره همه و همه بگونه‌ای در مد نظر و توجه ساختارهایی قرار میگیرد که آن را برای قوانین کالائی سازمان دهد. جهان به کارخانه‌ای بزرگ شبیه میشود که همه موجودات در آن تنها در مکانیسم خاصی و در مفهوم خاصی کارکرد دارد و همه موجودات درگیر آن، فاقد موجودیت حیات زنده میشوند.

روزنامه‌نگاران، فعالان سیاسی و اجتماعی، دست‌اندرکاران امور رسانه‌ای و همه و همه سوژه‌هایی هستند که در انستیتوها نسبت به کار آنها فکر میشود. برخی خود جذب آن میشوند و برخی در دام آن قرار میگیرند و آخرالامر نتیجه کار آن میشود که برای ساختن افکار عمومی از هر وسیله‌ای بهره میگیرند.

سیر قضایا در محیطی مثل جامعه ایران نیز علیرغم حضور بسیار پیچیده ساختارهای بازمانده از مناسبات روستائی در آن، از این قاعده خارج نیست. پزشکان، درگیر ساختمان‌سازی میشوند، مهندسین تجارت میکنند، سیاستمدار در انواع و اقسام زدو بندها شریک میشود، فعال اجتماعی در میان موسسات مالی دنبال حمایت مالی میگردد، احزاب سیاسی در تلاش برای جلب توجه سرمایه‌داران گوی رقابت از هم می ربایند، همه چیز از عشق تا محبت و هیجان و حتی اجزاء بدن نیز قابل فروش میشود.

در چنین حال و هوایی است که قلم‌زنان مزدبگیر میدانی برای فعال‌مایشائی پیدا کرده و نتیجه یک مسابقه‌ی فوتبال را هم وسیله‌ای قرار میدهند تا مثلاً افکار عمومی بسازند و آنرا در راستای معینی سوق دهند.

البته ایراد به مردمی نیست – با علم به اینکه آنها خود نیز در پیشبرد چنین ساختارهایی بی‌تاثیر نیستند - که هیچ گاه در فضایی قرار نگرفته‌اند تا مستقلاً قادر به تمیز حرف و حدیث درست از غلط باشند و هیچگاه اجازه نیافته‌اند قضایا را با چشمان خود ببینند، به اسارت بازیهایی در آیند که قلم‌به‌مزدان برایشان رقم میزنند. آنانی که باخت یک بازی را نه در چارچوب یک بازی، بلکه بعنوان تحقیر ملی دامن میزنند و با کراهت و دریدگی تمام آنرا وسیله‌ای قرار میدهند تا دامن‌زننده تلقی و تصوری خاص از ملی‌گرایی شوند و حتی در این کار از تحقیر مردم و ملیت‌های دیگر نیز دریغ نمی کنند.

خلاصه کلام، باید در نظر گرفت که در مناسبات کالائی و سرمایه دارانه، جستجوی شرافت امری بیهوده است و اصلاً محلی از اعراب ندارد. هرچه هست سود هست و سوددهی و خدمت به سوددهی چه در زمان حال و چه در آینده. روزنامه‌نگاران از این امر مستثنی نیستند. شرافت، حس انسانی، اخلاق، و خلاصه همه چنین اموراتی امری است درونی و در ذات هر انسان و بدون تبعیت از هر نوع ایده و مذهب و ساختار و غیره، باید در کنکاشی درونی جایگاهش را یافت.

" خیانت " این نیست که برای یک بازی کم نوشته شده و یا اصلاً چیزی نوشته نشده، محل وقوع خیانت در نقشی است که برخی امروزه نسبت به مهمترین وجوه انسانی به عهده گرفته اند و برای تبرئه " خیانت " کاران، به تعبیر دفرمه از " خیانت " روی آورده است!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?