کلَگپ | ||
۲۸/۰۳/۱۳۸۵عرق ملی، یا اسیر توهم شدن؟دنیای نوشتاری چه روزنامه، رادیو و تلوزیون، وبلاگ، سایت و غیره رو بجای واقعیت در نظر گرفتن، خطایی است آنچنان بزرگ و ورطهای عمیق که برونرفت از آن کاری است سختترو دشوارتر از تفکیک فلفل و نمک از یه کاسه ماست و خیار! اما، مگه برای ما چارهای هم مانده! هر روز بخشی از وقت و انرژی ما رو بنا به عادت مسخره و مضحکی که از همان سالهای جوانی دچارش شدهایم، بخودش اختصاص میده تا مثلاً ببینیم – و صد البته نه اینکه بفهمیم! – دیگران چه میگویند و چه خبری در جریان هست و اوضاع از چه قرار هست. حتی رسیدن به چنین استدلالی هم که رسانههای عمومی و خصوصی و هر گونه وسیله و ابزاری که بشه با اون امکان ارتباطی با دیگرانی دیگر فراهم کرد، امروزه نقش بسیار ویژهای در ساختن و سمت و سو دادن افکار تک تک انسانها و بطور کلی شکلدهی افکار عمومی دارند. خب، این هم کاری از پیش نمی بره. درست مثل این می مونه که میدونی معتاد سیگار هستی، یا هروئین و هر چیز دیگهای، اما بهرحال اونو ادامه میدی و در چنین حالتی رنجی که میبری مضاعف هست چرا که درک نقش آن اعتیاد و تکرار آن، تأثیرات روانی مخربی رو هم در ذهن و مغز باقی میذاره و ... در روزهای اخیر با توجه به شیوه متداول بحثی رو انداختند جلوی خیل عظیم مردم در شکل انبوه و تودهای اون و هرکسی هم به سبک و سیاق خاصی وارد این کارزار میشه؛ آری منظورم نه جریان پرهیاهو و نه آنچنان خطرناک هستهای در ایران نیست؛ منظورم فوتبال هست. هر بازی که برگزار میشه، نه تنها تعداد بسیار وسیعی از انسانها رو میخ خودش میکنه – از جمله خودم و اونم به سرسختی تمام! – بلکه تبعات اون هم ولکن معامله نیست! تفسیرها و شبه بررسیها و آنگاه بجای بسیاری دیگر از مناطق و سرزمینهایی که فوتبال براشون فعالیت معین اجتماعی، اداری، مالی است و برای کار خودشان نه تنها به کارشناسان معینی مراجعه میکنند، بلکه بررسی رو برای رفع نواقص دنبال میکنند و نه رفع مسئولیت و انداختن قضایا به گردن این و آن و یا احیاناً به نیروهای ماوراءالطبیعه. بعداز بازی تیمهای ایران و مکزیک، هم برانکو شد موجودی غیر حرفهای و هم علی دائی شد تنها عامل شکست و هم میرزاپور و این و آن شدند عاملین سرکوفت ملی برای این یا آن عده از مردم و عدهای هم با سرسختی تمام دنبال اشاعه چنین انحرافی و چنین رفتار کریهی بودند. طبعاً دیدن چهره حقیقی آنچه که بر حیات انسان روی زمین اتفاق می افته، نه بر اساس تمام نمایشاتی که سعی در القاء آن بما دارند، بلکه به همانگونه که جاری است، ما را به این نتیجه نزدیک میکند که دنیا در کلیترین وجه خود، به مناطق نفوذ بنگاههای مالی مختلفی تبدیل شده که گاهی بر راس کارها تمرکز بسیار هیرارشیکی جاری است و گاه امورات توسط ادارات مالی و بانکی و غیره دنبال میشه. عدهای هم نقش واسطه و دلال رو در آن راستاهائی دارند که در تبعیت از تقسیماتی بسیار صوری و مضحک مربوط به قرنهای گذشته، خود را مثلاً دولتها و مدیران جامعه نامیده و سعی میکنند این تلقی رو دامن بزنند که انگار اونها هستند که نه تنها صاحبان و باصطلاح سر های مخروطها هستند، بلکه انعکاس دهنده منافع همه انسانها و حتی موجوداتی هستند که در مرزهای مثلاً ملی محدود هستند... بنگاههای مالی تفریحی و سرگرمیساز و فراهمکننده نبرد گلادیاتورها نیز از این نوع کارکرد مبرا و مجزا نیست. حال به این دلیل که مثلاً آقای آندره شفچنکو چون در اوکرائین بدنیا آمده و مثلاً به زبان اوکرائینی هم آشناست و مادر و پدرش هم اونجا هستند، می بینیم که بیش از یازده ماه زندگیاش در انتظام معینی از تمرین و تلاش و کار و همه چیز وقف فوتبال تیم آ.س.میلان میگذره، اما میشه بازیکنی مثلاً عضو تیم ملی اوکرائین. برای دیگرانی دیگر هم میشه چنین مثالی رو زد. بیش از سی و پنج هزار هلندی دیروز در شهر اشتوتگارت آلما ولو بودند و از ساعت ده صبح در حال نوشیدن آبجو و خوردن ترکیبات عجیب و غریبی بنام سوسیس و هر آت و آشغال دیگری بودند و در حال عربده کشی و داد و بیداد و اینها، که تیم ملیشان – تیم ملیمان!؟ - برده. بگذریم از بازی فاقد هرگونه زیبایی و هنرورزی و اثراتی که از بازی بمثابه یکی از شیرینترین عملهای انسان میشه ازش یاد کرد. این عده که خود عامل چرخش بسیار جدی مالی در تنها یک روز از مسابقات در یک شهر آلمان بودند، طبعاً در ابعادی بزرگتر می بینیم که چطور مسئولین فدراسیون جهانی فوتبال در تلاش و تقلاست تا بتونه هر چه بیشتر اشکال و راههای بهتری پیدا کنه تا گستره بزرگتری رو زیر چتر معاملات خود قرار بده. حال فکر میکنید میشه یک مثلاً مسابقه رو دید و آنگاه نسبت به نتیجهاش و اصلاً خود بازی رغبتی هم پیدا کرد تا در مباحثاتش شرکت نمود؟ همه آنهائی که سعی میکنند در نگاه به فوتبال بعنوان هنر و ورزش و هیجان و سرگرمی نگاه کنند، سعی میکنند عدم انطباق فلان و بهمان لحظه از بازی رو با فلان درک از هنر یا ورزش و غیره مورد ارزیابی قرار بدن... اما چقدر سخت هست قرار دادن این بیهودهگی در کنار آن جملاتی که این روزها با تعجب و حیرت فراوان شنوندهاش هستم که:" اگه ما در بازی با مکزیک علی دائی رو نمیذاشتیم تو زمین، یه خورده برنامه ریزی درست تری روی «قضیه انرژی خودمان» برای نود دقیقه بازی میکردیم ... یا حیف شد که بازی با پرتقال رو باختیم!؟... " همه چنین جملاتی که به تعمد و بصورتی داوطلبانه خودمان را با ساختاری یکی میکنیم که نه در انتخاب، نه در گردش کار، نه در مدیریت و نه در تمرین و خلاصه در هیچ چیزش سهیم نیستیم و اما، تنها در این فریب همراهی میکنیم که انگار برد و باخت درون یک بازی مشخص، میتونه ربطی هم به ما داشته باشه و ما دچار نقصان و یا منافعی هم میشویم... اینجاست دیگه اونجای آدم تا فی خالدونش می سوزه! بابا جان، همینکه اینها تا مرحله مسابقات جام جهانی رسیدند، کار خودشان رو کردهاند یا نباید بی دلیل خودمان رو در توهمات عجیب و غریب غرق کنیم. هرچقدر هم فلان بچهمان خوشگل، با ادب، باهوش، شاگرد زرنگ و اصلاً بی نظیر هم باشه، باز وقتی اونو میخوای یا میذاری برای مقایسه با دهها هزار کودک دنیا، بپذیر که در اینجا قواعد مقایسه مهم هست نه تمایلات شخصی تو یا من!؟ نفسم گرفت از بس این روزا مقاومت کردهام نسبت به این ایده که: بابا جان ایران نمیتونه در این مسابقات اول بشه، ول کن بابا... |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|