کلَ‌گپ

۱۵/۰۳/۱۳۸۵

به‌آذین و داستان غریب فاتحه‌خوانی!

از روزی که خبر فوت به‌آذین در رسانه‌ها مطرح شد، انگار یک عده فاتحه‌خوان آماده بودند تا این مرده به خاک افتد و در گور رود تا فاتحه‌ای خوانده و اشکی در چشمان جاری کنند. از نظرات کریهی که در سایت بی بی سی نگاشته شده تا گزافه‌هایی که یک شاعر ِ نویسنده ِ طراح پارلمان در تبعید ِ فلان و بهمان در سایت "فرهنگ گفتگو" روی کاغذ ریخته. کانون نویسندگان ایران، رهبری سازمان اکثریت و خلاصه هرکس از راه رسید، یک چیزهایی در مورد به‌آذین نوشت؛ اما هیچ کدام از این طیف گسترده را غمی در باره زندگی به‌آذین نبود.

آقای کیومرث نویدی در نوشته خود درباره به‌آذین، از همگان خواسته نه یک دقیقه که خیلی بیشتر از آن به احترام وی سکوت کنیم و خود اولین نفری است که همین پیشنهاد را نقض کرده و تند و تند درباره‌اش می نویسد! وی در تمام اجزاء نوشتار خود سعی میکند در کنار هر تعریف و تمجید احتمالی – با مضامینی که وی آنرا تعریف و تمجید می فهمد – فحش و فضاحتی را هم بدان بیافزاید. او میگوید: چه مرگ شایسته‌ای!؟ و هیچ نمی گوید که این پیرمرد در آخرین سالهای زندگی خود چه رنج بزرگی و چه درد جانکاه فیزیکی را متحمل شده و هیچ فکر نمی کند که هیچکدام از این مداحان و سخنوران سر خاک و فاتحه‌خوانان هرگز به صرافت نیافتاده‌اند که حتی اگر شده از درد وی کمی بکاهند و اگر نمیتوانند شرائط مداوای بهتری را برایش سازمان دهند، لااقل با توجه و نگارش در مورد وی، او را مورد تفقد قرار دهند. نه، اینان را کینه با انتخاب سیاسی امثال به‌آذین خیلی جدی‌تر بود و کافی است او بمیرد تا " ایست قلبی " او را یک مرگ دلپذیر و شاعرانه ارزیابی کنند... حتی در موضوعی به این سادگی نیز نویسنده نشان میدهد چقدر در هپروت هست! او خیال میکند ایست قلبی مساوی است با خوابی آرام. و اما در باقی نوشته خود، مدام به‌آذین را بخاطر سالیان طولانی پای‌بندی به ایده‌آلهایش محکوم میکند. آقای نویدی انگار در یک مغازه بقالی و پشت ترازو ایستاده که از یکطرف روی این سکو و سپس روی دیگر باری می نهد و مداوماً تلاش میکند تا مبادا کمترین خدشه‌ای در بالانس این دو بوجود آید.

قلم‌زن دیگری که در سایت بی بی سی مثلاً برای به‌آذین فاتحه خوانده، کار را تا بدانجا میکشاند که دلیل زندانی‌شدن به‌آذین را در پافشاری!؟ وی به گرایشی میداند که باعث شده تا او سر از زندان جمهوری‌ اسلامی در آورد. انگار، ایراد از اعتقاد داشتن هست و نه قباحت کاری که جمهوری اسلامی کرده و مردان و زنانی را در انتقام از پافشاری‌شان و پایداری در ایده‌آل‌های خود به زندان و شکنجه و اعدام کشانده. قلم‌زن بی بی سی کار را عملاً به محاکمه به‌آذین کشانده و بنحوی از انحاء سعی کرده که او را نه تنها بخاطر اعتقاداتش، پای‌مردی و تاکیداتش در هواداری سیاسی و تشکیلاتی و غیره از حزب توده ایران، بلکه خواسته فعالیت او در کانون نویسندگان را نیز محکوم کند. نقل قولهایی از شاملو که او در فلان کار صرفاً در مخالفت با شاملو بوده که گمارده شده و ... من در اینجا کاری به تفرعنی ندارم که شاملو متاسفانه در لحن و واکنش‌های زندگی شخصی‌اش داشته. نه کار پسندیده‌ای میدانم که رفتار شخصی افراد را مورد قضاوت قرار دهم و نه آنقدر عاشق شخصیت‌پرستی و شخصیت‌پروری هستم که بخواهم بد یا خوب بودن رفتار یک شاعر و یا نویسنده را امر مهمی بدانم. اما، آنچه که به خصوصیات عمومی محیط باصطلاح روشنفکری ما بر میگردد، یعنی عشق بزرگشان به فاتحه‌خوانی، حالم را بهم میزند. بالاخص اینکه همین امر عقب‌مانده و رفتار مذهبی خود را در لفافه‌ای از کلمات و ارزیابی از اعمال و کارهای این و آن می پوشانند و گاه چنان دچار حواس‌پرتی می شوند که در بیانیه یک حزب سیاسی باصطلاح چپ و باصطلاح طرفدار نگاه ماتریالیستی به جهان، از مرگ این و آن ابراز تأسف و تاثر میکنند!؟ جل‌الخالق؟! من نمی فهمم مگر مرگ پدیده عجیب و غریبی است که شما دچار چنین لحنی در برخورد با آن می شوید؟ فقدان به‌آذین را سازمان اکثریت به خانواده وی، به محیط روشنفکری ایران، به فلان و بهمن تسلیت!؟ میگوید!؟ اما خود نیز متوجه نیست که هیچ کدام از این مجموعه را جز اعضاء فامیل نزدیک به‌آذین غم و دردی نسبت به زندگی وی نبوده. اساساً هیچ کس در این دوره و زمانه قضایا را اینگونه نمی بیند که انسانها در چه بی‌تفاوتی کریهی نسبت به هم زندگی میکنند. تنها، می باید برخی نشانه‌های بازمانده از عقب‌مانده‌ترین سنن و آداب مذهبی جامعه را به اجرا گذارد و مراسمی گرفت و به دروغ آه کشید و به صاحب عزا!؟ - و در این میان محیط ادبی ایران – مرگ امثال به‌آذین را تسلیت گفت و البته همزمان زندگی وی را مملو از حماقت و پافشاری روی مبانی اعتقادی و رفتارهای فلان و بهمان دانست و حتی وقاحت را تا بدانجا پیش برد که مثل نویسنده بی بی سی نویس با استفاده از نقل قولی از طرف ابراهیم گلستان، او را آدم کله‌خر و خرفتی عنوان نمود که ساده تا حد ساده‌لوح بود.

براستی جز تأسف نسبت به چنین محیطی بعنوان محیط ادبی و روشنفکرانه و غیره، چه میتوان گفت؟


This page is powered by Blogger. Isn't yours?