کلَ‌گپ

۱۲/۰۲/۱۳۸۵

دیداری از خانه مارکس، در اول ماه مه، روز جهانی کارگر!

دیروز اول ماه می بود و من همراه دو تا از دوستانم رفتیم به محل تولد و زندگی " کارل مارکس " فیلسوف پرآوازه و مطرح قرن نوزده و بیست و شاید هم بیست و یک! • هنوز برای قرن بیست و یکم نمیشه حرفی خاص زد! این قرن طبیعتاً آبستن حوادث و چالش‌های جدی فکری و نظری و غیره خواهد بود • باری، این سفر که بیشتر بدلیل تعویق چندماهه بالاخره با قرعه همزمانی اول ماه می رویداد، سفری بود چندساعته به جائی که بیشتر محل تقاطع نوستالژیک دوران شیفته‌گی نسبت به مارکسیسم بوده و تفکری که امروزه هر کدام میتونیم داشته باشیم چه در دیدن چهره کنونی جهان و چه در راههایی که میشه در آنها گام برداشت.

اما اول ماه می موضوعی نیست که صرفاً نام گذاری روزی در گذر روزمره تاریخ و ماه و سال بوده باشه. احزاب چپ سالیان طولانی مدعیان اصلی تعلق این روز و این مراسم و این جشن بخود هستند. آنها، از آنجائی که بدلیل تبعیت از تفکر مارکسیستی خودشون رو روشنفکران و نمایندگان طبقه کارگر معرفی میکنند و اساساً متاثر از تفکر مارکس، به وجود طبقات اجتماعی و چگونه‌گی تطبیق مناسبات طبقات در جامعه باور دارند، لذا این روز را بطور اختصاصی روزی میدونند که باید از منافع این طبقه در برابر نه تنها طبقه روبروی آن یعنی سرمایه داران، بلکه اقشار اجتماعی دیگر نیز دفاع نمایند؛ چرا که حضور نظام اجتماعی سرمایه دارانه، از زاویه‌ی دیگری فرهنگ و درک اجتماعی سرمایه سالاری را در جامعه مسلط کرده و حتی دیده میشه که کارگران نیز در چگونه‌گی معضلات خود در برابر خواست‌های تاریخی خود قرار میگیرند.

بهرروی این حس مالکیت بر یک رسم و یک یادواره از مبارزات کارگران در شیکاگو که ۱۲۰ سال پیش رُخ داده بود • علیرغم اینکه حقوق مورد نظر کارگران در آمریکا سالیانی پیشتر از آن توسط دولت کانادا و سرمایه داران آن کشور مورد قبول واقع شده بود • بجای خود بخشی از تاریخ و ذهن شرطی‌شده امثال من هم بوده. اما این سوال کماکان مطرح بود که آیا اختصاص یک روز برای یک طبقه، بیش از اینکه کمکی باشه به غلبه بر تبعیض اجتماعی نسبت بدان طبقه، آیا شکل و شیوه‌ای از لشکرکشی نیست؟ آیا میتوان مشکلات اجتماعی رو با نمایش قدرت، با تظاهرات، راهپیمائی، با رژه و خلاصه همه چنین اشکالی توضیح داد؟

متاسفانه بازمانده دوران صنعتی‌شدن در شکل و فرم فرهنگی خاص خود یعنی سازماندهی نظامی و لشکرکشی و قدرت‌نمائی و غیره، هنوز اثرات تعیین‌کننده‌ای در ذهن و فکر و اعمال ما داره. هنوز هم در وجهی گسترده احزاب، سازمان‌های مختلف اجتماعی و سیاسی در صددند تا کمیت بیشتری را حول خود داشته باشند. در صورتی که کمیت‌ها و قابلیت‌های تحولی آن، از نگاهی تاریخی شاید مربوط هست به دوره‌ای دیگر از مناسبات جامعه بشری. وقتی، بطور مثال در یک استادیوم ورزشی صدها هزار نفر جمع میشوند و یا برای فلان و بهمان کنسرت فلان هنرمند تعداد کمتر یا بیشتری جمع میشوند و یا بطور مثال کنسرت پخش مستقیم گروه هشت رو میلیونها نفر هم حضوری و هم از کانال‌های تلوزیونی نگاه میکنند، با اینهمه می بینیم که آرزوهای نیک آنها به هیچ وجه ربطی نداره به سیر و روندی که اوضاع جهان در پیش گرفته و دنبال میکنه.

در واقع در طی سالیان طولانی مقابله و مبارزه بین اقشار و طبقات مختلف درون جامعه تا نه تنها تولیدات اجتماعی بر منطق متناسب با ملزومات حیات انسان روی کره زمین دنبال بشه، بلکه قواعدی جاری بشه که جامعه بطور ریشه‌ای از هرگونه بحران بدور باشه، متاسفانه شاهد بوده‌ایم که اگه نیروی زحمت و یا وسیع‌ترین لایه‌های اجتماعی کماکان به شیوه‌های گذشته درگیر نمایشات ظاهری خود هستند، از سوی دیگه انسان‌هایی که خود را صاحبان دنیا میدونن، هرچه بیشتر متمرکز، پیچیده و سطح مدیریتی خود رو بالا بردند. امروزه بر شاهرگ‌های اصلی تولید، توزیع، فرهنگ‌سازی، نمایشات متنوع و غیره و ذالک چنان تسلطی را برقرار کرده‌اند که گاهی وحشت تمام وجودم رو میگیره که: آیا اساساً راه گریزی هم باقی مانده؟ آیا میتوان امیدی هم به برقراری جهانی انسانی داشت؟

باری برای من اول ماه می دیگر آن ظرف زمانی مناسبی نیست که بگویم: در این روز باید به حقوق پایمال‌شده نیروی زحمت و تلاش و غیره اعتراض کرد. انسان مسئول در هر لحظه و هر ثانیه از حیات خود میباید با تمام وجودش و با هشیاری کامل جایگاه خود در چرخه تولید و توزیع و امکانات عملی برای تحول آنرا در نظر بگیرد. در واقع تا روزی که با ساختار پیچیده مدیریت سرمایه، شعور متناظر بر چنین نگاهی به جهان مواجه هستیم، کار ما جز تبدیل شدن به یکی از اجزاء نمایشی همان جهانی نخواهد بود که عملاً در دسته یک مشت ابله اداره میشه.

جایگاه مارکس البته در چنین قضایایی بیش از اینکه پاسخگو بودن به اعمالی باشه که مثلاً در این یا آن کشور تحت نام وی و ایده‌های مورد نظر وی پیش برده شده، بیش از همه اینها، نمایشی است از انسانی مسئول که زندگی خود را در انطباقی با ایده‌های خود قرار داده و سعی میکرد نقش و سهم مناسبی را در تغییر چهره جهان به عهده بگیرد.

موزه مارکس البته فاقد هرگونه امکان تاثیرگذاری هیجانی بود. مجموعه‌ای از عکس‌ها و یادهایی از وی که بیش از اینکه او را بعنوان متفکر قرن نوزده و تاثیر گذار روی تحولات قرن بیستم معرفی کند، تبدیلش کرده بودند به فردی که میباید در محدوده تفکرات سوسیال دموکراتیک آلمان بگنجد.

هیچوقت یادم نمیره وقتی که برای اولین بار کتاب مانیفست کمونیستها را در دست گرفتم. با تصورات و تخیلاتی که نسبت به اثر این کتاب روی جنبش‌های اجتماعی قرن نوزدهم بوجود آمده بود، با خودم فکر میکردم که انگار کلید حل همه مشکلات جهان در این کتاب بسیار کوچیک هست! حتی از کوچکی کتاب هم جا خورده بودم. و وقتی کتاب را یکبار و بعد با تعجب تمام دوباره و سه باره خواندم، تنها نتیجه‌ای که برای تسکین خودم گرفته بودم این بود که: من هنوز در حدی نیستم که بتوانم مانیفست رو بفهمم!!!؟؟ انگار درون این کتاب دنبال اسم اعظم میگشتم!

باری، خانه مارکس، گشتی در شهر تریر، بارانی ریز، هوائی سرد، شهری سرسبز و زبیا را ساعت حدود پنج بعدازظهر ترک کردیم و در ذهن من، بر یاد مارکس و نوستالژی سالیان طولانی که دلم میخواست موفق به دیدن چنین محلی میشدم، نقطه پایانی گذاشته شد. خداحافظ مارکس، مارکسیسم، خداحافظ مبارزاتی که مهر و نشانی اینچنین برخود داشتند!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?