کلَ‌گپ

۲۳/۱۰/۱۳۸۴

دیداری در آمستردام!

سه شب آخر هفته گذشته رو میبایست نگهبانی میدادم. قضیه مربوط هست به برنامه آموزشی کاری که قرار بوده دنبال کنم – که فعلاً منتفی شده – قرار بود در یه پست نگهبانی باشم که اگه زنگ مخصوصی رو شنیدم، به محل معینی رفته و پزشکیاری رو بالای سر مریضی ببرم ... خب، فعلاً این افراد باید از دیدار حضوری اینجانب محروم بشه! چرا که فعلاً قرار نیست چنین کاری رو دنبال کنم.

بعداز اطلاع یافتن از اینکه برنامه منتفی شده، حدودای آخر شب تلفنی داشتم از همسر برادرم که اطلاع داد برای گردشی چند روزه در آمستردام هستند و خلاصه پیشنهاد اینکه اگه حوصله و تمایلی دارم، برم سراغشون. خب، من هم سوالاتی در مورد امکان کار در ایرلند داشتم و بطور کلی دلم هم میخواست که اونا رو ببینم. و طبیعی بود که بعنوان کسی که بهرحال مناسبات فامیلی رو در مفهوم فرهنگی معینی فراگرفته ام، چنین دیداری رو حتی بعنوان وظیفه بفهمم. هرچند طبق معمول از این نکته خنده ام میگیره که وقتی بعضی ها می شنوند که من در هلند زندگی میکنم خودبخود به یاد آمستردام می افتند و اصرار که هم برای دیداری با من و هم برای سفری به آمستردام حتماً به زودی برنامه ریزی خواهند کرد! حال آنکه من هم برای دیدن آنها باید بیش از ۲۳۰ کیلومتر برونم و بعدش هم مثل همونا اتاقی در هتل کرایه کنم و خلاصه خودبخود تبدیل میشه به مسافرتی برای خودم!

دیدار ما ترکیبی بود از چند بخش. بخشی که به امور کاری و اینها بر میگشت و قضایایی که اونا درگیرش هستند و در حال تدارکات آن. عباس برادرم – که عکسش فکر کنم در میان عکس هایی هست که در بخش عکس های خانواده گی قرار داده ام و میشه با کلیک روی عکس سمت راست، آلبوم عکس هایم رو ببینید! – بیش از بیست سال هست که در ایرلند زندگی میکنه. در این مدت در رشته همیوپاتی تحصیل کرده و خلاصه بعداز آن هم نه تنها شروع به مداوا و مشورت و غیره به مریض کرده، بلکه همزمان مغازه ای هم بعنوان ارائه محصولات تهیه شده طبیعی راه انداخته بود. در سالهای اخیر و با تعمیق تحقیقاتش در زمینه طب مردمی و غور و بررسی در کارهای ابوعلی سینا و غیر، اخیراً کتابی زیر چاپ داره که مضمونش سلامتی و سالم سازی با تکیه و توجه عمیق به چگونه گی انتخاب مواد مناسب برای برطرف کردن نیازهای طبیعی بدن هست. من هنوز این کتاب رو ندیده ام و به همین دلیل فعلاً نمی تونم چیزی در این مورد بگم.

بخش دوم دیدارمون در یه شهر دیگه یعنی در اوتریخت ادامه پیدا کرد. یک گشت کوتاهی در شهر زده و در کافه ای نشستیم و خلاصه شروع کردیم به مباحثه که طبق معمول، انگار ما سالهاست که در کنار یکدیگر زندگی می کنیم و کماکان میبایست با همان جدیتی به بحث ادامه بدیم که انگار نه انگار حالا بعداز چهار سال هست همدیگه رو دیده ایم و طبعاً ملزوماتی در این راستا نیاز هست!

همسر برادرم نسبت به کارش صحبت هایی می کرد که در ذهن من تداعی حالتی از باورمندی خرافی بود. و طبعاً ممیک صورت و واکنش های دیگری از من – بقول یکی از دوستان: تو هر وقت با نظری مخالف میشی، ابروهایت خودبخود میپره بالا! – او توضیحات بیشتری میداد و من بیشتر به تردید می افتادم. خب، کل صحبت هایمان هم – خیر سر من! – به انگلیسی بود و برخی مشکلات ادراکی از این زاویه هم پیش می آمد.

در یه لحظه که کارمل و عباس مشغول خرید سالادی برای خودشان بودند، بهشان نگاه کردم و زمانی که برادرم داشت پول سالاد و چای و اینها رو پرداخت میکرد و بعداز آن که بطرف میزمان می آمد به راه رفتن سبک و آرامش نگاه میکردم و حسی که نشانه کاملی بود از احساس امنیت و اطمینان به خود. برام این نکته خیلی جالب بود و به همین خاطر فکر کردم پافشاری من و اصرار به اینکه آنها از طرح و برنامه خود با ابزارهای معمول دفاع کنند، کاری عبث و بی معنی است. آنها درون چنین فعالیتی خودشان را امن و راحت حس میکنند.

خب این دیدار با همه جنبه های مباحثات و اینهاش گذشت و تنها زمانی که من روز بعدش در خونه ام بودم، یادم اومد که کاش ازش در مورد برخی قضایا مثل سردی و گرمی و مشکلاتی که در این زمینه ها دارم سوال میکردم! همه اینها رو البته روز بعد یعنی وقتی سه شنبه برام زنگ زد و مثلاً خواست با این کار از زحمت مسافرتم به آمستردام و دیدار و حتی برنامه ریزی برای سفر آتی و اینبار پیش خودم حرف بزنه، من در مورد مسائل و مشکلاتم صحبت کردم که عباس برنامه هایی رو برام توضیح داد که قطعاً در یه پست دیگه اونا رو شرح میدم. جالب اینجاست وقتی برادرم داره درباره یه بیماری و چگونه گی برخورد با اون صحبت می کنه، انگار در فضایی رویایی و خارج از ابعاد متعارف دور و بر ما قرار میگیره. توضیحاتش در مورد اجزاء اندام و سلول ها و کارهایی که باید در برخورد با اونا انجام داد، از باوری قوی و اعتماد به نفس خارق العاده ای برخورداره که من سعی میکنم درباره گفته هاش و تاثیراتی که حتی تو همین سه روز اجرای اونا در خودم حس میکنم، در یه پست دیگه ای اونو توضیح بدم.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?