کلَ‌گپ

۰۲/۰۱/۱۳۸۵

خجسته‌گی بهاران، ارزانی همه!

این روزها خیلی‌ها به هم تبریک میگن. خب، این خیلی جالبه. البته بعضی‌ها اونو تبدیل کردند به یه چیز دیگه، یه چیزی که انگار ربط داره به مثلاً مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، برای تبدیل قدرت حاکم در ایران، یا مثلاً چیزی هست که نشانه دفاع از سنن و آداب تاریخاً شکل گرفته هست، و یا از فلان و بهمان نشانه مشخص ملت، قوم یا تیره خاصی از انسانها.

با همه اینها، جدا از اینکه این گونه مراسم یه حال و هوای خاصی واسه مناسبات مردم ایجاد میکنه و تعارف به هم و شیرینی دادن و میهمانی رفتن و خلاصه یه عالمه خاطره برای بچه‌ها بوجود میاره، در عین حال یک نوع همگرایی با تغییری داره که در طبیعت پیش میره. یه چیزی که جنسش میتونه خیلی فراتر از همه این کارهایی باشه که بهش مشغولیم. یه نوع واکنش نشان دادن هست به تغییری که داره شکل میگیره. یه چیزی مثل آواز خوندن پرندگان، رنگ گرفتن چهره‌ها، خلاصه چیزی که اصلاً به چرخش زبان و کلام و اینها وابسته نیست. به نظامی ربط نداره که بر مناسبات انسانها حاکم هست.

یادمه اون زمانی که در دهلی زندگی میکردم، اتاقی اجاره کرده بودم که بالای یه خونه سه طبقه بود. این اتاق من روی بالکن بود و البته تمام محدوده بالکن عملاً شده بود مثل حیاط روبروی اتاق من. منبع آب و یه دستشویی و حمام • البته منظورم اتاقکی بود که یکی دوتا سطل بزرگ میذاشتم اونجا برای جمع کردن آب و بعدش استفاده از اون برای حمام، نه اینکه مثلاً اونجا دوشی بود و از این دم و دستگاه‌ها که اگر هم بود بی فایده میشد. چون ما در طی شبانه روز فقط یکی دو ساعت صبح و یکی دو ساعتی غروب آب لوله کشی شهری داشتیم که تماماً باید در منبع آب مورد استفاده چهار خانوار در کل ساختمان استفاده میشد.

در دهلی، درست ریزش اولین باران بعداز گرمای شدید تابستان رو بعنوان شروع فصل مانسون جشن میگیرن. هندی‌ها در عمل فصول رو به پنج قسمت تقسیم می کنند. جشن‌شون هم اینطور هستش که از پیر و جوان، زن و مرد، فقیر و دارا خلاصه همه و همه می افتند وسط حیاط و به رقص و پایکوبی می پردازند و شروعی برای پایان یافتن فصل گرما رو اینطوری جشن میگیرن.

صاحب خانه‌ام آدم خاصی بود. اصلاً عین موی دماغ. مدام پیله میکرد، این کیه اومده، آن یکی کیه، یا برقی که مصرف می کنی زیاده • حالا بگذریم که برای خفه کردن اعتراضش قبول کرده بودم که بهش برای برق بیشتر پرداخت کنم... • من هم طوری باهاش رفتار میکردم که جرئت نمی کرد بیاد بالکن بالای خونه. تا اینکه یه روز داشتم با موتورم از بیرون خونه می اومدم که اولین باران تابستانی شروع شد و در واقع مانسون عملاً شروع شد. همه ریخته بودند وسط خیابون و خلاصه بزن و بکوبی بود که انگار همه زیر دوش آب بودند. وقتی رسیدم خونه و رفتم بالا، دیدم بعله تمام اعضاء خونواده صاحب خونه ام هم ریخته اند بالا و خلاصه حسابی بزن و بکوب بود. وقتی منو دیدند کشیدنم داخل خودشون و خلاصه حسابی باهاشون رقصیدم و عملاً با این بزن و بکوب با صاحب خونه ام هم آشتی کردم!

جالب اینجاست که در مقایسه بین کاری که اونا میکنن و ما در برخورد با شروع فصل بهار، کار اونا یه خورده عادی‌تر و طبیعی‌تر بنظر میرسه. اونا روز خاصی رو نشون نمی کنند. درست اولین باران میشه مبنای اونا برای اینکار. و این باران ممکنه مثلاً در شهر بمبئی نباره و فقط در دهلی باشه. اونوقت اینطور نیست که مانسون در سراسر هند شروع شده. اونا اگرچه به هم تبریک میگن، اما دیگه در بند این نیستند که مثلاً حتماً بگن: مانسون بر شما خجسته باد و یا فلان و بهمان. مهم استفاده از زبان برای نشان دادن احساس شادی شان هست.

با چنین مضمونی است که دلم میخواهد به سهم خودم فرارسیدن بهار رو چه در روزهایی پیشتر و یا روزهایی دیرتر به شما شادباش بگم. و آرزو کنم که نیروی تحول و تغییر نشسته در بطن شکل گیری بهاران، در جان شما نیز همان نقش رو نه در روزهای آتی، بلکه در سراسر زندگی تون داشته باشه. و باز در کنار این، آرزو میکنم به چنان احساس خوبی در مناسبات خودمان با تغییر و تحول طبیعی و حیات برسیم که هر گونه تغییری در فصول و حالات حیات، زمینه ساز احساس شادی و شور درون جان و تن مان باشه.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?