کلَگپ | ||
۲۲/۰۳/۱۳۸۵فوتبال، بازی یا امکانی برای نمایش؟از دیشب تا حالا بیش از بیست، سی تا وبلاگ و سایت ایرانی رو که نگاه میکردم، هرکدام یه چیزی هم در مورد فوتبال، جام جهانی، باخت به مکزیک و اینها نوشتهاند. دیروز با قراری که با دوستام گذاشته بودم، رفتم خونهشون و در اونجا دوستانی دیگر هم آمده و با هم به بازی مکزیک و ایران نگاه کردیم. یکی از موضوعات تفریحی چنین جمعهایی موضعگیریهای فرضی و قرار گرفتن تفسیرها و تشویقها و نظرها در برابر هم هست! روراست اگه باشم باید بگم که علیرغم تمایلم که ایران بتونه ببره، اما تو وجودم آن حالت و حس خیلی جدی و آرزومند نسبت به بازیکنان نیست که مثلاً فکر کنم فلان بازیکن ایرانی از بهمان بازیکن کشوری دیگه بهتر هست. سالهای زیادی فوتبال بازی کردهام و به سهم خودم هم سعی کرده بودم و بودیم فوتبال رو در شهرمان به وسیلهای تبدیل کنیم که بتونه توجه خاصی نسبت به مبارزه سیاسی بوجود بیاره. شاید خندهدار بنظر بیاد و یا حتی خیلی عجیب، اما وقتی ما در سال ۵۳ اسم تیم خودمان رو " مجاهد " گذاشتیم و برای مسابقات محلات و نواحی رشت ثبتنام کردیم، با اعتراض آقای محمد صومی مسئول کمیته برگزارکننده مسابقات فوق روبرو شدیم که وقتی دوست بسیار عزیزم " حسن جعفری " بعنوان سرپرست تیم ما بهشان گفت: باشه اگه این اسم رو که نماد حمایت و احترام به مجاهدینی مثل " ستارخان " و " باقرخان " هست، قبول ندارین، ما اسم " ندای خلق " رو برای تیم خودمان می ذاریم... خب، در آن دوران و آن حال و هوا آقای محمد صومی – شنیده بودم که ایشان مثل اینکه فوت کردهاند، بهرحال چون این خبر برایم دقیق نیست، ترجیح میدهم اونو با همان تردید در اینجا بنویسم. ناگفته نذارم که امثال خانواده صومی در گسترش فوتبال در رشت و بطور کلی خدماتی که در این زمینه داشتهاند، قابل احترام همیشهگی هر کدام از بچههای رشت و حتی گیلان هستند - گفتند: همان " مجاهد " رو فکر کنم بهتر قبول کنیم! چون این سری که شما دارین، فکر کنم کل این مسابقات هم به خطر بیافته! وقتی ما با لباس سراسر سیاه – مثل سیاهجامگان – و با نیمه خورشیدی بعنوان آرم، بعنوان طلوع خورشید آزادی روی سینه به زمین وارد می شدیم، برای بسیاری تداعی جالبی بود از دفاع ما از مقاومت و مبارزهای که در جامعه برابر سیاست سرکوب مبارزین وجود داره. در همان زمان هم بودند در همان تیم ما بازیکنانی که قابلیتهای تکنیکیشان بهرحال در سطح فوتبال آن زمان، بالاتر و یا حتی مساوی با سطح بازیکنان باشگاهها بود. از دوست عزیزم مهرداد هوشنگی که در یک حادثه رانندگی کشته شد گرفته که به اندازه کافی معرف حضور ورزش دوستان گیلانی هست تا دیگرانی دیگر که هرکدام در آن زمان توانائیهای خاصی داشتند و علت جمعشدن مان هم فقط نفی ساختارهای باشگاههایی بود که زیر نظر و در راستای تبلیغات دستگاه حکومت پهلوی، و با بودجه آنها اداره میشدند. از مرحوم رضا اکبر مسئول باشگاه تاج گرفته که بهرحال آن زمان وی رو بعنوان مدافع حکومت میشناختیم تا دیگرانی دیگر. باری، فوتبال برای ما بازی بود و تفریح و در عین حال نمایشی از تمایلات تازه شکلگرفته گرایشات اجتماعی و بنوعی ضد دیکتاتوری یا دقیقتر سمپاتی نسبت به مبارزه سیاسی جاری در آن زمان که بیشتر چریکی بود و سخت زیر تأثیر جنبش سیاهکل قرار داشت. اگرچه نام مجاهد رو انتخاب کرده بودیم، اما هیچکدام از بچهها تا روزهای انقلاب کمترین گرایش مذهبی نداشتند حتی تیمهای گروه دوم و سوم ما که با نامهای بعدی میرزا کوچک و بعداز انقلاب تیم امیرپرویز پویان راه اندازی شد، همه و همه گرایشات غیر مذهبی داشتند. گذراندن کودکی، نوجوانی و بخش از جوانی ام در چنین فضا و چنین محیطی، فوتبال رو برای من فاقد هیجاناتی کرده که بخواهم آنرا نمایش ملیگرایانه بفهمم. و انگار هر کار و رفتاری هم در آنجا صورت میگیره، صرفاً خودم را مقصر یا مدافع یا مسئول و یا این و آن را بهانه کار قرار داده و در صدد توجیه عقبماندگی برآیم که بطور مزمن فعالیتهای جمعی رو در محیط ایرانی تحت تاثیر خودش داره. نگاه کردن به بازی فوتبال برایم در عین حال حضور زنده در هیجان جاری توی زمین هست. برای همین هم بیشتر به سراغ بازیهایی میرم که نوجوانان تا سن سیزده و چهارده در شهرک ما هر هفته دنبال میکنند. خصوصاً در سنین پائینتر وقتی بازی آنها را نگاه میکنم، تلاششان برای بازی و نمایشاتی بسیار پاک و صمیمی از رفاقت و دوستی بین بازیکنان و اداهایی که از خود در نقش و نمایشی از فوتبالیستهای معروف در می آورند، آخرالامر اگر با بازیکنی هم آشنائی داشته باشم، یکی دوتا نکته در مورد بازیشان میگم و تمام. میدانم که برای آنها زندگی جریان داره و حتی همین بحث و جدلشان برای اینکه مثلاً چرا با نتیجه دوازده بر سه بازی را باختهاند، خودش بخشی از هیجان بازی است! من حتی گاهی فکر میکنم که دلیل کشش من به دیدن بازی اینها، تلاش برای یادآوری خاطرات شیرین خودم از فوتبال در دوران نوجوانیام هست. باری، دیشب وقتی من میگفتم: بازیکنان ایران بعضی " شیط " و بعضی " شوت " هستند، دوستام با بمباران کلمات خودشان سعی میکردند ساکتم کنند! میگم: اگه خوب دقت کنید می بینید که بازیکنان ایران، مدام در تلاش هستند تا تصویری از خودشون در صفحه تلوزیون، یا تماشاگران حاضر، تماشاگران ایرانی خارج کشور، دلالان خرید و فروش فوتبالیست، و خلاصه در جمع عجیب و غریبی از تصاویر و در عین حال حضور در یک رقابت واقعی بازی رو دنبال میکنند. آنها از زمین تا آسمان با بازیکنان پاکباختهای که فوتبال رو در همان کوچه محلههای تفتزده شهرهای ایران و یا کوچه باغ های بیرون شهر دنبال میکنند، فرق دارند. شاید بسیاری از این بازیکنان – با تفاوتهایی حتی بازیکنان کشورهای دیگر نیز اسیر افسون زندگی رسانهای و تصویرساز هستند – ساعتها درگیر فرمدادن به خود و مو و چهره و فلان و بهمان حالت فیگور خودشان بودهاند. گفتن اینکه مربی چه کار کرده و چه کار نکرده از اون حرفهاست. یازده نفر رو می فرستی توی زمین که تنها عامل بهمپیوستگی بازی شان به هم، بازی حریف هست! سطح فوتبال در ایران بهرحال آنطور نیست که مثل بنگاههای مالی بسیار مهمی در اروپا شبیه یک کارخانه داخل آن کودکان را وارد کرده و پس از چندسال از آنسوی کارخانه فوتبالیستهایی را بیرون میدهد که هم تربیتشده برای بازیهای نمایشی، هدفمند و سازمانیافته هستند و هم، لبریز از اشتیاق رسیدن به جاه و مقام. چنین تیپی رو برای کشاندن هرچه بیشتر کودکان و نوجوانان – حتی با هزینههایی که پدران و مادرانشان تقبل میکنند – بسوی کارخانههای مربوطه بشدت نیاز دارند. فوتبال در ایران، البته نه در سطح رقابتهای اسم و رسم یافته، بلکه در محیط شهر و روستا مثل همه جای دنیا در چنین مضمونی پاک، صمیمی و دلنشین هست. یک بازی است و بازی همیشه فراهمکننده حس دلپذیری از زندگی و خود بخشی از زندگی است. با چنان حدی از درک از فوتبال، با چنان دفرمیسمی که تجارت بازیکن در جهان به خودش گرفته و در ذهن ورزشکاران دامن زده، طبیعی است که ما با افرادی روبرو می شویم که نقش خودشان توی زمین فوتبال رو " بازی " می کنند! دروازهبان وقتی می پرد، انگار تصوری از شباهت خود به فلان و بهمان دروازهبان را دارد اجرا میکند، فوروارد به نتیجه بسیار دلچسپ گلی فکر میکند که مثلاً میتواند با ضربهای از بیرون محوطه جریمه بزند، بک، از دفاعی که انجام داده و نذاشته فلان بازیکن معروف ازش بگذرد، و تصوری که تعریف و تمجید احتمالی در دل و جان و زبان تماشاگران چه در ایران و چه در خارج شکل میگیرد را درون ذهن خودش مزه مزه میکند... با چنین وضعیتی است که می بینی کمترین تمرکزی و کمترین اثری از مدیریت بر زمین حاکم نیست. آنها همه جا میدوند و همه جا هستند بدون اینکه مجسم کنند، انرژی چیزی است که نقش کلیدی در یک بازی تیمی و گروهی دارد! خب، برای آدمهایی که نیامدهاند بازی گروهی نشان دهند، بلکه فرصتی باشند برای نمایش فردی، طبیعی است که صرف انرژی امری شخصی جلوه کند! و هروقت خودش خواست بدود و هر وقت خواست دریبل کند و هر وقت خواست پاس بدهد و آخرش هم، منتظر لحظه پایانی باشد تا با مهمترین بازیکن تیم مقابل پیراهن رد و بدل کند... این صحنهها متاسفانه اینقدر در بازیهای تیمهای ایرانی تکرار میشود که من تعجب میکنم چه اصراری هم میتواند باشد تا چنین معجون پیچیدهای در یک بازی برنده شود؟! مگر اینکه تیم حریف آنقدر هاج و واج بماند که نتونند استراتژی مناسبی رو در برابر اینهمه بهم ریختهگی نشان دهد! خب این هم که در این دنیای مملو از محاسبه و پیشداوری و حساب رسی، کاملاً غیر ممکن است. پس بهترین راه همان که سطح فوتبال بازیکنان ایرانی رو در همان جایگاهی ببینیم که هستند و متوقع چیزهایی ازشون نباشیم که نه در ظرفیتشان هست و نه اصلاً لزومی هم به تأمین آن هست! فوتبال رو باید دید و همراه با سوت داور تمامش کرد و رفت سراغ یه بازی دیگه و دیدن یه جنبه دیگه از بازی در زندگی، خواه با کودکی، خواه با دوستی، خواه بحث و جدلی و از همه مهمتر، خواه درگیر شدن و کمک کردن به دوستی برای تهیه شامی و یا... تعریف و تمجیدی حقیقی از غذایی بسیار لذیذ که ما بعداز دیدن فوتبال دیروز در خانه دوستمان خوردیم!! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|