کلَگپ | ||
۱۵/۰۶/۱۳۸۵درباره فیلم کراش - Crashچندروز پیش صحبتی داشتم با دوستی که اخیراً فیلم " کراش " - Crash – رو دیده بود. بین این دوست و دوستی دیگر که مشترکاً فیلم رو میدیدند، صحبتی پیش آمده بود در مورد صحنه خاصی از این فیلم؛ آنجا که پلیس بعنوان بازجوئی بدنی، به دستمالی یک زن سیاهپوست مشغول شده و شوهر وی علیرغم عصبیت، تلاش میکرد نسبت به این صحنه خونسرد باقی مانده و همسرش را به رعایت خواستههای پلیس ترغیب میکرد. دوست ِ دوستم میگفت: بنظر تو رفتار آن مرد غیرعادی است؟ یا چیزی که بیشتر ذهنی بنظر میرسه تا عملی واقعی؟ در ضمن تو بعنوان یک زن – اشاره به دوستم – فکر نمی کنی مردها نسبت به چنان نوعی از تجاوز به زن درک درستی ندارند و عمق تنفر زن رو نمی فهمند؟ دوستم با تأیید چنین حالتی برای زنان میگفت: وقتی یک مرد تلاش میکند بنا به هر وضعیتی که این امکان رو برایش توجیه میکند، از زور گرفته تا موقعیت، قدرت و حتی نقش و وظیفه اجتماعی مثل یک پلیس، برای زن کماکان حالتی بروز میکند که خود رو بشدت تحقیرشده حس کند و نسبت به آن واکنش بسیار عصبی داشته باشد. البته اینکه چه واکنشی از خود نشان میدهد، به شرائط بستگی پیدا خواهد کرد، اما عمق تنفر و احساس تحقیر بنظر من تفاوت خاصی ندارد. این دوستم البته در مجموع فیلم رو مثبت و بیانکننده شکلی از زندگی آمریکائی ارزیابی میکرد که عمدتاً بخش تحتانی جامعه چه کارمندان و کارگران ساده گرفته تا مهاجرانی که در آنجا بنحوی مشغول به کار و زندگی هستند، بدون اینکه درک درستی از نقش دستگاههای اقتصادی و مونوپولیستی مالی داشته باشند، عملاً با یکدیگر درگیر شده و با دستان خود جهنمی برای خود بوجود می آورند. این فیلم رو من حدود یکسال پیش دیدم و بعدها بخاطر دانلوود کردن آن برای یکی از دوستان یکبار دیگه اونو نگاه کردم. جدای از اینکه بخواهم به صنعت فیلم و سینما و بازی مالی بسیار گستردهای که در این راستا جریان داره و طبعاً برای آن ملزومات و مصالحی هم مطرح هست، اشاره کنم باید بگویم که این فیلم بمثابه یک نظر، یک رمان، یک تصویر در ذهن من بشدت وارونه و در عین حال مملو از التقاط در طرح سوال و پاسخ و همچنین ایجاد سردرگمی در نگاه به گستره زندگی است. در این روایت از زندگی در آمریکا – که میتونه در هر جامعه دیگهای بعنوان مثال مطرح بشه – آدمها متأثر از شرائط زندگی و کار و اموراتی که با آن روبرو هستند، واکنشهایی گاه واقعاً متضاد از خود نشان میدهند. پلیسی وظیفهشناس ترجیح میدهد در مورد یا موارد معینی قضایا را نادیده بگیرد؛ آنانی که به دزدی مشغول هستند، در شرائطی دیگر به کمک عدهای پناهجو میروند؛ مردی که قضایای روزمره زندگی و حوادثی که برایش اتفاق می افتد را بدلیل درک خاصی از راسیستبودن آمریکائیها و بیتوجهی یک فرد دیگر نسبت به کار خود، در صدد قتل وی برآمده و بخاطر تیزهوشی بجای دخترش که گلولههای پوکه خالی را در تپانچهاش گذاشته، و دیدن نقش و تلاش دخترک آن مرد برای حفظ پدرش از مرگ، دچار شدیدترین تکان ذهنی شده طوری که تمام درد و رنج و کاری که در آن راستا میکرده رو پوچ می بیند... همان پلیسی که به زنی تحتعنوان انجام وظیفه تجاوز میکند، در جائی دیگر به نجات جان وی اقدام میکند – که در این قسمت دیگه به هرچه فیلم آبگوشتی و هندی هم گفته زکی!؟ - ... اجزای مختلف این فیلم سردرگم و پر از پرسناژها جز تلقین یک حس عمومی که: آدمها اساساً از قضاوت مبرا هستند، چرا که رفتارشان محصول شرائط بشدت متغییر آنان هست، کار دیگری ندارد. اما آیا این نتیجهگیری میتواند درست باشد؟ مهمترین ایراد این نتیجهگیری تغییر جایگاه بررسی عمل غلط، به عامل غلط هست. بعبارتی این کنندهکار نیست که باید مورد قضاوت قرار گیرد، این عمل غلط و کار غلط هست که میباید در مدنظر باشد. اگر دستمالیدن به ارگانهای جنسی یک زن – جدای از نوع نگاهی که زن میتواند نسبت به ارگانیسم جنسی خود داشته باشد و یا نقشی که تابوی ارگانیسم جنسی میتواند روی او عملکرد داشته یا برایش موضوعی فرعی باشد – تحتعنوان بازجوئی بدنی یک کار شنیع هست، در هر حالتی و در هر جامعهای و در هر نوع نگاهی از زندگی این کار است که شنیع است و نه اینکه بگوییم: خب، این پلیسی که اینکار را میکند، خودش هزارتا گرفتاری در زندگی دارد و برخی اعمالش را میتوان با اغماض نگریست. واکنش شوهر آن زن به قضیه، در واقع به تقدس قدرت و مأموران اجرائی آن نیز اساساً غلط هست. در برابر وی یک جرم اخلاقی، یک جرم رفتاری و یک نقض آشکار حقوق فردی یک انسان دارد روی میدهد. بحث روی این نکته نیست که مثلاً آن زن نه مایملک آن مرد هست و نه اینکه گفته شود، چنین سیاستی یعنی دندان روی جگرگذاشتن میتواند از بدخیمکردن قضایا جلوگیری کند. واکنش زن رفتاری طبیعی نسبت به کاری است که دارد در برخورد با وی بروز میکند. اعتراض وی، - بدون توجه به حد و میزان اعتراضش – یک حق انسانی وی هست. در اینجا کارگردان اما، رفتار پلیس را قضاوت میکند و به همین دلیل در سکانسهای بعدی مجموعهای از امورات را نشان میدهد که چگونه وی در چنبره زندگی بیروح و مضحک زندگی بهمریخته شهری درگیر هست و بدینسان و طبعاً با این القائات که: کارش میتواند نادیده گرفته شود. در کنار همه این قضایا که مدام بین بد و خوب در نوسان هستند و حتی یک مورد را نیز نمیتوان یافت که فرد کننده کار از این حالت پاندولی بیرون باشد، خود بخود انسان را به این نتیجه میرساند که در گستره زندگی اجتماعی اعمال خوب و اعمال بد نداریم چرا که عاملین کارهای بد و خوب، بهرحال محصول شرائط زندگی خود هستند. و چون چنین هدفی نیز در فیلم مطرح نیست که کل این سیستم ارتباطی را زیر سوال بگیرد، پس این سرنوشت محتومی در نظر گرفته خواهد شد که همه باید با آن بنحوی از انحاء کنار بیاییم. در نگاهی به افراد نمایش داده شده در این فیلم می بینیم که آنها بگونهای درگیر در تحتانیترین اشکال محیط کار و زندگیاند. القاء چنین درکی که انگار این افراد بطور اتوماتیک به چنین محیطهایی مرتبط هستند، نوع خاصی از دیدگاه راسیستی در تقسیم اجتماعی کار را به ذهن وارد میکند که میباید بعنوان سرنوشتی محتوم پذیرفته شود. وقتی خدمتکاران در فیلمهای هالیوودی را می بینیم، عموماً زنانی هستند آمریکای لاتینی که در بهترین حالت تنها بعنوان انسانهائی پذیرفته میشوند که انگار!؟ توانائی اینرا دارند که صاحبان خانه و کار خود را بعنوان یک انسان دوست داشته باشند!؟ و کشف این امر مهم، اینگونه تلقی میشود که انگار فلان و بهمان صاحبکار بطور اتوماتیک انسان هست و حال باید برای احتمال انسانبودن خدمتکاران فکری کرد! – این نکته بالاخص در سری فیلمهایی که اخیراً در ایران تهیه میشود بطور چندشآوری دنبال میشوند که اکثراً در خانههای پت و پهن چندتائی خدمتکار کار میکنند که اکثراً شهرستانی هستند... - آذربایجانی هستند و یا شمالی – بحث روی درک خاص پشت چنین سناریوهائی است و نه اتفاقی که در عمل بروز میکند. اینکه جامعهای نسبت به شیوه تقسیم اجتماعی کار در بین افراد، سهم ویژهای را برای ملیتهای مختلف قائل هست، نشانه بیمارگونهای از درک برتریطلبانه در چنان تقسیمی است و انعکاس آن در سناریوهای مختلف، به تحکیم این درک غلط دامن میزند. حتی یک مورد هم نمیتوان سراغ گرفت که مثلاً در یک خانهای که فردی آمریکای لاتینی زندگی میکند، یک خدمتکار آمریکایی سفید پوست کار کند و یا در ایران یک تهرانی خدمتکار یک خانه و خانواده شهرستانی باشد. تکرار و بازتکرار چنین وضعیتی، آنرا تبدیل میکند به یک واقعیت غیرقابل تغییر و امری بدیهی. در فیلم کراش، بسیاری از عوامل و مباحثات و غیره، بصورت اموری بدیهی قلمداد میشوند و کارگردان پس از بهم ریختن کامل هر ذهن کنجکاو احتمالی در مورد نگاه به زندگی و جامعه و اخلاق و تقسیم کار و غیره، جایزه ویژه خود را در تالار اسکار میگیرد.
نظرهای شما:
درود
ارسال یک نظر
دوست گرامی باتوجه به اینکه همواره در این اندیشه بودیم که بتوانیم شرایطی به وجود اوریم که تمامی وبلاگ نویسان گیلانی بتوانند در یک وبلاگ یا سایت گرد هم ایند بنا بر این اندیشه وبلاگی به نام گیلانیان ایجاد شده که در راستای رسیدن به این هدف گامی هر چند کوچک برداشته ..بدهی است بسی شادمان خواهیم شد .که از حضور دوستانی همانند شما در جمع خودمان بهره ببریم ..هر چند که بسیاری از دوستان جوان گیلانی نیز به ما پیوسته اند ..ولی وجود اشخاصی به مانند شما ..موجب دلگرمی ما میشود ..وبا استفاده از تجربیان شما دوستان .گامی بلندتر در راستای رسیدن به این ارمان برداریم .. بسی شادمان خواهم شد .که نظری به این وبلاگ کرده ..ودر صورت تمایل ..به عنوان نویسنده ..ویا عضو افتخاری به این وبلاگ به پیوندید .. با احترام ومهر صفحه اصلی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|