کلَ‌گپ

۱۵/۰۴/۱۳۸۵

یادی از م.راما - محمدامین لاهیجی!

چندباری که به وبلاگ خانوم امینی مراجعه کردم، نام ایشان و علاقه‌مندی‌شان با دنیای شعر و ادبیات، در طی این مدت مداوماً مرا به یاد شاعری از خطه گیلان محمد امین لاهیجی (م.راما) می اندازد که اشعارش در دوران قبل از انقلاب در جُنگ‌های ادبی و غیره منتشر میشد و ورد زبان ما بود. جمله درستی است که دوست عزیزمان آقای جمشید طاهری‌پور در نوشته اخیرشان هم یاد کرده‌اند که:" ياد محمد امينی می‌افتم در باغ ملی لاهيجان، وقتی که کلاس ده بوديم. محمد يک سال زودتر از من دستگير شد و در زندان مشهد بود و من در تاشکند بودم که به من خبر رسيد در دريا غرق شده! محمد خودش يک دريا بود، شعر‌هايی را که به لهجه‌ی گيلکی سروده بود، در قهوه خانه‌های لاهيجان می‌خواندند، بی آن که بدانند شاعرش کيست. وقت چای چينی، زنها و دختر‌ها در باغ‌های چای می‌خواندند، بی آن که محمد را بشناسند! آن روز در باغ ملی لاهيجان روی يک نيمکتی نشسته بوديم، چند روز مانده به عيد بود، بوی بهار همه‌ی باغ را برداشته بود. آدم نفس کشيدن زمين را می‌شنيد، تمام باغ پر بود از صدای رويش گياه و پرتو گرم خورشيد روی سر و صورت ما بود. يکدفعه محمد بغلم کرد، سرش را گذاشت روی شانه‌ی من و بلند شروع کرد به شعر گفتن: شايد گياه نخواهد که ارتفاع بپيمايد/ شايد گياه بخواهد، در لاک بذر بماند/ اما زمين نمی‌خواهد و آفتاب نيز!"  در یکی دو روز گذشته بارها شده که این شعرش را به یاد می آورم که در سالهای قبل از انقلاب و در ساعات درس فارسی و ادبیات و اینها در دبیرستان اونو برای همکلاسی‌هایم خوندم:

 

بچه ها،

کاغذی بردارید،

بنویسید: کبوتر زیباست.

بنویسید: کلاغ بی نهایت زشت است.

بنویسید که دارا خوب است.

بنویسید که آذر خوب است.

  بنویسید  که دارا فردا،

                      قهرمان خواهد شد.

 بنویسد  که آذر فردا،

                     قهرمان می زاید.

بنویسید که دارا یک مسلسل دارد.

بنویسد که آذر بی عروسک هم،

                                    می تواند باشد.

تا شب جمعه ی آینده

مشق‌تان این باشد: که

    بابا دندان دارد ،اما

                      نان ندارد بخورد.

 

این هم یکی از اشعار گیلکی محمد امین لاهیجی که در  این سایت قرار داره.

متاسفانه هرچه تو وب دنبال عکسی از م.راما گشتم، چیزی پیدا نکردم. راستش زیر و رو کردن سایت ورگ هم جز اینکه منو به کشاندن مطلبی درباره " قلعه رودخان " بکشونه که بخش بزرگی از یادهای اوایل سال ۵۷ من با سفرهای چندین و چندباره ما به اونجا و غرق شدن در فضای خاص آن در آن دوران همراه با دوستانی که هرکدام راه و مسیری دیگر را دنبال کرده‌اند و ... خلاصه نشد یه عکسی هم از م.راما با آن چهره بسیار صمیمی و دوست‌داشتنی‌اش بذارم. شرمنده!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?