کلَ‌گپ

۲۶/۰۷/۱۳۸۵

اشاره‌ای دیگر به نوشته فرج سرکوهی

زمانی که کتاب " یاس و داس " نوشته فرج سرکوهی منتشر شد، یکی از دوستان که از رهبران سازمان اکثریت میباشد، در نقد آن مطلبی نوشته و از من خواهش کرده بود برای تسریع در انتشار آن، آنرا تایپ کرده و ضمناً اگر اشاره‌ای و یا نکته‌ای به نظرم آمد، در صحبتی تلفنی با وی در میان بگذارم.

من کتاب " یاس و داس " را نخوانده بودم. اصولاً در دوره‌ای که برای آزادی فرج سرکوهی و بعدها وقتی وی آزاد شده و به خارج آمد، کل این روند را تا حدودی بزرگ‌نمائی بیهوده حس میکردم. بعدها و وقتی که فرج به خارج آمد اگرچه کم و بیش در مورد گذران خود در زندان و برخی بازجوئی‌ها صحبت‌هائی داشته، اما هیچ‌گاه درباره مضمون صحبت‌هایش با سعید امامی در دیدارهای مختلف در هتل کنتینانتال حرفی بمیان نمی آورد. تا آنجائی که شنیده‌ام، انگار هتل مربوطه محل ویژه‌ای بوده که سعید امامی برخی امور سازماندهی و یا حتی بازجوئی‌های تهدید‌آمیزش را در آنجا دنبال میکرد. عباس معروفی در سخنرانی‌اش در ارتباط با دفاع از جان فرج سرکوهی در کپنهاک نیز از شکنجه‌های روحی خود و بخشاً از چلوکبابی که در هتل همراه بازجویان حکومت خورده بود، صحبت میکرد!

خب، تفاوت بین آنانی که در فاصله شلاق‌خوردن بر کف پاهایشان – اخیراً نوشته‌ای از دوست عزیزی در ایران امروز منتشر شده که وی چگونه‌گی دغدغه‌های خود نسبت به احتمالات مختلف در سال ١٣٦٧ را در آن توضیح داده بود – به مباحثه و سبک و سنگین کردن شرائط می پردازند با آنانی که در هتل اینترکنتینانتال مورد بازجوئی قرار میگیرند، بسیار هست. با اینهمه بد نبود حال که فرج سرکوهی درباره آن روزها و واکنش جماعت روشنفکر نسبت به قضیه صحبت میکند، قدری شخصی‌تر توضیح میداد که خود در آن روزها به چه کاری مشغول بود.

برگردیم به آغاز سخن. برای اینکه بتوانم دید و نظر معقول‌تری نسبت به نقد کتاب " یاس و داس " فرج سرکوهی داشته باشم، آنرا از یکی از دوستان در آخن گرفته و در همان آخر هفته تماماً در خانه نشسته و خواندمش. طبیعی بود که میتوانستم میزان حرص و جوش رفیق‌مان " بهزاد کریمی " را دریابم. فرج نه با تردستی بلکه با وقاحت تمام بگونه‌ای کتاب را نوشته بود که بتواند خود را نه تنها بر رأس تحولات روشنفکرانه در جامعه ایران قرار دهد، بلکه نیروهای سیاسی علاقه‌مند به تحولات اجتماعی و مدافع زحمتکشان را عوامل عقب‌مانده، کودن، و بنحوی از انحاء دخیل در تحولاتی بداند که بر جامعه ما رفته و میرود.

با اینهمه احساس من از نوشته بهزاد کریمی آن بود که نه نوشته فرج که خودش مورد نقد وی قرار گرفته است. در آن کار بهزاد تغییرات پیشنهادی من و طبعاً فکر و ذکرهای خود و سایر دوستان را در متن وارد کرده و در همان زمان مطلبی از سر نصیحت برای فرج و به انتشار سپرد.

در همان زمان و بعدها نیز در خلال صحبت‌های خصوصی‌تر این نکته به بحث گذاشته میشد که برخی افراد منجمله فرج در اسارت جاه‌طلبی‌هائی قرار دارند که متاسفانه بدون در نظر گرفتن وضعیت و موضوعیت خاصی، دلشان میخواد همواره بالاتر از همه قرار گرفته و دیده شوند. بقول آقای جواد مجابی در کتاب " یادداشت‌های آدم پرمدعا ": برخی‌ آنقدر جاه‌طلب هستند که دلشان میخواهد همیشه بالاتر از همه قرار بگیرند، حتی بالای دار!

بهرحال من فکر میکنم با تأسف تمام باید گفت که انتخاب اخیر فرج سرکوهی برای نگارش در مورد کشتار زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی، بیشتر شباهت به آن ساختمان بلندی دارد که وی برای خودکشی سیاسی و ادبی، بالاترین را انتخاب کرده تا اگر آنگاه که به زمین رسید، شاید دیگر هیچ چیزی از وی و مثلاً کار ادبی ایشان باقی نماند.

نوشته اخیر وی اگر چه تأثر و واکنش عده‌ای را بر انگیخته، با این وصف بگمانم همان نگاه و نظری در میان باشد که: من چیزی میگویم و آن را به وسط دائره پرت میکنم، حال ببینیم چه کسی مرد میدان هست تا با آن دست و پنجه نرم کند.

مهمترین نکته‌ای که مثلاً موضوع مقاله ایشان هست، همانا نقش روشنفکران در انعکاس فجایع و منجمله فاجعه کشتار زندانیان سیاسی است. اما، بنظر تقسیم کردن‌هائی اینچنینی کماکان همان نقشی را به عهده می گیرد که انگار حتی جامعه روشنفکران نیز به افراد و یا شورای تشخیص مصلحت نیاز دارد تا به آنها بگوید که چه بنویسید و چه ننویسید و بعد هم به آنها یادآور شود که در واقع: شرم هم خوب چیزی است یا بهتر بگویم، شرمتان باد که هیچی نگفتید!؟

همه اینها برای چیست؟ وقتی فعل و انفعالات سیاسی درون یک جامعه مفروض و بدون ارتباط آن با تحولات در جهان در کلیت آن به معرض تفسیر و حتی تقسیم و توضیح و توجیه سهم نیروهای درگیر قرار میگیرد، کمترین نقش منفی چنین نگرشی همانا تقسیم بار مسئولیت جنایت‌کاران دست اندر کار حکومت در وسعتی به تمام ایران هست. شاید میلیونها انسان نه روحشان و نه وجودشان از جنایت جاری در فضای زندانهای ایران خبر نداشته؛ شاید هنوز درگیری‌های درون دستگاه حاکمه به آن حدی نرسیده که برای کنار کشاندن خود تمام تقصیرها را به گردن دیگری بیاندازند و فقط در یک چشمه فهمیدیم که تمام اتهامات و دستگیری‌ها و نابودی هزاران زندگی جاری در میان اعضاء و هواداران حزب توده ایران و حذف یک نیروی سیاسی از جامعه و محروم کردن جامعه از وجود احزابی که نه از جنس خودی که با هزاران دلیل و برهان نیروئی از جنس دیگر محسوب میشد... ناشی از دروغی بود که امثال رفسنجانی سرهم کرده و با آن بزرگترین خیانت به جامعه ایران را مرتکب شدند. در کنار چنین نقشی از جنایت و خیانت، کشاندن بحث به آنجائی که روشنفکران چه مقدار نقش در پوشیده‌ماندن جنایت جمهوری اسلامی داشته‌اند، بشدت انحرافی و نشانه کاملی از درهم اندیشی نویسنده آن دارد.

انسانی که مدافع حقوق بشر میشود، آنرا نه در مقایسه نقش این و آن در دوره‌های تاریخی مختلف، بلکه در انتخاب‌های روزمره خود و سایرین به بحث می نشیند. در سرزمینی که نقض حقوق بشر نه موضوع دستگاه حکومتی، بازماندگان حکومت گذشته، بلکه درون هر خانه و کاشانه‌ای میتواند بحثی جدی و حیاتی باشد، کشاندن پای احزاب سیاسی برای نقض آن در چنان دوره‌ای، جز پاشیدن خاک در چشمان امروز جامعه، نقش دیگری نمیتواند داشته باشد.

مسئله اتهامات همکاری پلیسی و از این قبیل، بیش و پیش از اینکه موضوع خاصی باشد که از جمله خودم هم میتواند از فرج سرکوهی شکایت کرده و اعلام جرم کنم که: شما به من اتهام همکاری با پلیس میزنید و از این قبیل، اما نقش منفی دیگری نیز دارد. کج کردن سر اتهام همکاری با پلیس، بیش از اینکه شامل حال نیروهائی باشد که یا در آن سالها در زندانها بودند و یا در هر گوشه و کناری با جنگ و گریز زندگی را میگذراندند، بیش از آن انحراف از یافتن همکاران مستقیم و غیر مستقیم جمهوری اسلامی را با خود دارد.

متاسفانه باید اذعان داشت که جمهوری اسلامی در کنار تمام " ترین های " منفی مختلف که به کارنامه خود افزوده، از جمله در فعالیت‌های امنیتی و کارهای چندگانه برای حفظ موجودیت جهالت و جنایت شاید پهلو به پهلوی مخوف‌ترین سازمان‌های امنیتی دنیا میزند. از شرکت‌های چند چهره گرفته تا نشاندن افراد مختلف در هیبت و هیئت مخالف و غیره. تنها کاری که میتواند مقابله شایسته‌ای در برابر چنین ترفندهائی باشد شفافیت در نظر و رفتار و کردار و تبعیت از مبانی اولیه حقوق انسانی دیگران است. نمیدانم میتوان به افرادی مثل فرج سرکوهی امید داشت که چنین منشی را حتی برای امتحان در نظر بگیرد!؟


نظرهای شما:
salam khoobi?
delam baraye nameh hayat tang shodeh ast lotfan barayam benevis

chaye talkh
 
ارسال یک نظر

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?