کلَ‌گپ

۱۶/۰۹/۱۳۸۵

دوستی و دوستان!

دیروز درباره آن مسئله‌ای نوشتم که در مناسباتی تحت عنوان دوستی گاهاً زمینه‌ساز برخی اصطکاک‌های نظری میشود. امروز اما میخواهم درباره تقابل دو نوع نگاه منجمله بین مناسبات کاری و مناسبات دوستی و تأثیرات متقابل آنها بنویسم.

گاهی پیش می آید که برای کار به آشنائی، دوستی، فامیلی و یا با استفاده از سفارشی به این یا آن مراجعه میکنیم. معمولاً اولین برخوردها بیش از اینکه توضیح‌دهنده بقیه قضایایی باشد که بعداً با آن روبرو خواهیم بود، به خوبی و خوشی میگذرد. قول‌ها و آمادگی‌های متقابل و نشان‌دادن روحیه‌ای مناسب در این زمینه نباید ما را به خوش خیالی انداخته و فکر کنیم که این دو شکل متفاوت روابط انسانی میتوانند در انطباقی هارمونیک کیفیت کار را بالا برده و زمینه مناسباتی هارمونیک باشد.

چندی پیش دوستی چند روزی پیش من بود. وی به کار توزیع عمده خشکبار و از این قبیل مشغول هست و در این رابطه تعدادی کارگر در انبار و یا برای توزیع برایش کار میکنند. یکی از کارگرانش برادر همسر وی هست و از همان اولین لحظه و وقتی صحبت به کار و کارگری و مناسبات و از این قبیل شد، وی اشاره داشت به اینکه: معمولاً نمیتوان و بهتر هم هست رابطه کاری را با رابطه فامیلی و یا حتی رفاقت قاطی نکرد. این دو نوع ارتباطات هیچگاه قابل انطباق و یا همراهی با هم نیستند.

اولین ذهنیت و یا داوری و حتی میشه گفت، پیش داوری که این گروه از افراد دارند، این است که اتوریته مدیریتی آنان متأثر از مناسبات از نوع دیگر دچار خدشه گشته و کار با همان ضرایب مورد نظر پیش نمی رود.

از سوی دیگر وقتی با طرف دیگر قضیه یعنی آنانی که نقش کارگر را ایفا میکنند بجای خود گله از این دارند که آنگونه که انتظار میرود با وی برخورد نشده و حتی گاهی اجحاف معینی نیز در رابطه با وی اعمال میشود.

براستی مشکل قضیه در کجاست؟ آیا مناسباتی که نامش مناسبات کاری است و از ساختار و تبعیت سلسله‌مراتبی برخوردار هست، بازده خود را در تبعیت از ساختار قدرت بدست می آورد یا تقسیم مشخص نیرو و موضوع کار و چگونه‌گی وضعیت اقتصادی، اجتماعی و بسیاری پارامترهای دیگر؟ آنهائی که در ساختارهای اقتصادی و در تقسیم اجتماعی کار بنحوی از انحاء بهره‌گیران از قدرت هستند، کم و بیش ستایش‌گر آنند. عدم‌وجود قدرت در محیط کار را زمینه‌ای برای آنارشیسم میدانند و از همه اینها مهمتر کارگران را مترصد شکل‌گیری و بوجود آمدن هر نشانه‌ی خاصی در این زمینه‌ها در نظر میگیرند.

گاهی قدرت در سازمانیافته‌گی شایسته‌ای بیش از اینکه در نمود قدرت فردی یا فرد معینی به چشم آید، در مکانیسم تقسیم‌کار نمایان می شود. ساختارهای پیشرفته‌تر تولیدی معمولاً در سلسله‌مراتب بسیار وسیعی قدرت را اعمال میکنند و کارگر کمتر با صاحبان اصلی قدرت بلکه بیشتر با بخش بینابینی بهره‌گیران آن روبروست. سرکارگرها، مسئولین بخش‌ها و آخرالامر برخی عناصر مشخصی در ساختار اداری و مالی و آخرالامر شاید فلان و یا بهمان مدیر منتخب صاحبان کارخانه و یا واحد تولیدی بمثابه مدیر در برابرشان وجود داشته باشد.

اما مشکل عموماً در محیط‌هایی بروز میکند که واحدهائی کوچک هستند و ساختار قدرت و مدیریتی آن در ترکیب عجیبی از انواع گوناگون مناسبات اقتصادی تا درک متفاوت از مسئله قدرت و حتی گاهی تحت‌تأثیر برداشت فرد از قدرت در نوسان است. در کارگاهی که بعنوان مثال ابتدا یک یا دو نفر کار میکردند و حال بدلیل کار بیشتر تعداد بیشتری وارد صحنه میشوند، متناسب با آن و متناسب با ملزومات یک واحد بزرگتر اقتصادی سازمان کار تغییر پیدا نکرده، بلکه قضایا به همان روال و ضوابط سابقه پیش میرود. صاحب کار در واقع همان " اوستای " قدیم‌الایام هست که کارگر را بعنوان یک فرد و یا یک نیرو استخدام میکند و نه متناسب با موضوع کار وی. در واقع در چنین واحدهائی اشتغال وضع مشخص ندارد و افراد هستند که استخدام میشوند و نه کارشان!

وقتی در چنین واحدهائی فردی چه بعنوان عضوی از اعضاء خانواده یا فامیل یا دوست وارد کار میشود، تداخل ادراک موضوع عجیب و غریبی از آب در می آید.

دوستم میگوید: راستش من فکر میکنم اگه کارگر رو از میان بیگانه‌ها انتخاب کنم برای خودم و برای کارگر هم راحت‌تر هست. من میتوانم براحتی خواسته خودم از آن فرد را بیان کنم و او هم از همان ابتدا مرا نه فلانی و بهمانی بلکه مدیر و یا صاحب شرکت می شناسد و طبعاً اتوریته مرا از همان اول پذیراست. تجربه نیز همواره به این نکته تأکید داشته است.

در صحبت‌هایی دیگر که با برخی از دوستان داشتم آنها نیز تجربه را عمدتاً در همین زمینه معنی میکردند. یعنی که بهتر است رفاقت سرجای خودش باشد و کار و محیط کاری و الزامات آن سرجای خود و ضمناً حتی‌الامکان پرهیز شود از چنین تداخلی و یا حتی تلاش برای آشتی‌دادن بین این دو که هیچگاه آشتی‌پذیر نیستند.

تجربه شخصی من هم البته از این موضوع دور نبوده. من هم سالیانی طولانی با دوستانی همکاری کردم که بیشتر از آنکه با هم مشکل مالی، کاری و از این قبیل داشته باشیم، بیش از هر چیز تداخل و یا ناروشن بودن مفهوم متفاوت ارتباطی ما مسئله میشد. آنجا که من او را در نگاه دوست میدیدم، احساس میکردم که او تلاش دارد تنها به همان نگاه ضوابط محیط کار به من نگاه کند و آنگاه که او به من با نگاه دوست برخورد میکرد، من دچار تردید بودم که آیا بعنوان یک دوست و رابطه دوستی مورد بهره غیرعادلانه قرار نگرفته‌ام...

یکی از دوستانم در اعتراض به من که نمیتوانم حدود ارتباطات را تنظیم کنم میگفت: تو بین فدائی‌بودن، کارکردن و دوستی هیچ مرزی نداری. به همین دلیل هست که نه خودت میدانی چکار میکنی و نه طرف مقابل قادر به تفکیک این وجوه از هم هست. بطور مثال، تو چرا در هفته بیش از چهل ساعت کار میکنی؟ آیا به پولش احتیاج داری؟ پس به کاری مشغول شو که پول بیشتری بدست بیاوری و اگه فکر میکنی که کار تو خوب است و حقوقش کم است، خب موضوع رو با دوستت در میان بذار. اما این روال که خودت را هم بخشی از مالکیت واحد مربوطه میدانی و هم کارگرش هستی و هم زمان تنظیم‌شده و تابع قواعد و قانون کار هم مبنای کار تو نیست، من فکر میکنم این کلاف سردرگم هیچگاه قابل گشودن نیست... خب، از بد روزگار خودش در مناسباتی قرار گرفت که در مغازه‌ای که کار میکرد بعداز مدتی همه‌کاره‌اش بود و بقول خودش هیچ‌کاره و گاهی برای کار کردن سه روز یا چهار روز در هفته، آنرا بزرگترین آرزوی زندگی خودش معنی میکرد!

در نوع دیگری از کار که ما آنرا کار سیاسی نامگذاری کرده بودیم، بالاخص سالهایی که در افغانستان بودم و یا در ایران و دوره‌ای که امکان فعالیت سیاسی علنی بود، یا حتی سالهایی که برخی مأموریت‌های سازمانی و حزبی را انجام میدادم، در آن دوره نیز مفهوم کار ترکیبی بود از تلاش برای ایده‌آلهایی اعتقادی و تبعیت از ساعات کار مشخص و پذیرش مبنای دستمزد بر اساس واحد انسانی. یعنی که من بعنوان یک فرد مجرد همانقدر درآمد داشتم و یا از سازمان خودمان حقوق میگرفتم که فلان فرد دیگری که بهرحال به کار مشخصی مشغول نبود. تأمین نیازهای زندگی روزمره ما مبنا بود و نه دریافت دستمزد براساس کاری که انجام میدهیم.

تداخل چنین مفاهیمی از کار در هم باعث میشد که زمینه‌های عملی برای اصطکاک همیشه وجود داشته باشد. اما چرا نمیتوان نقطه پایانی بر همه این قضایا گذاشت؟ چرا نمیتوان مبانی شایسته‌ای برای مناسبات انسانی در نظر گرفت که نه تابع این یا آن درک فردی، بلکه ناظر بر واقعیت وجودی رابطه و تماس متقابل باشد؟

دوستی به من میگفت: یکی از مشکلات عدم تمایل وی در بکارگیری برخی از دوستان در محیط کاری خود، این است که معمولاً چندتا از دوستان و بالاخص اونائی که بهرحال مهمترین مشغله ذهنی‌شان نه کار و کسب‌ دررآمد، بلکه فعل و انفعالات سیاسی است و چون خودم هم با آنها در چنین مناسباتی بوده و کمابیش هستم، لذا برای ملزومات محیط کار فضای جالبی پیش نمی آید و نمیتوان یقین مناسبی برای حفظ اتوریته محیط کار در نظر گرفت...

البته اتوریته محیط کار یه موجود قائم به ذات نیست! منظور مشخص این است که بطور مثال وقتی او میگوید: فلان کار باید بشود، حتی اگر غلط هم باشد، باید بشود. این چنین توقعی را نمیتوان در مناسباتی دوستانه انتظار داشت. بعنوان مثال اگه من کاری را غلط بدانم، آنرا بدلیل تمایل شخصی و یا حتی پافشاری فلان دوست که مثلاً مدیر است انجام نمیدهم. شاید در نظر اول غلط بنظر برسد. اما در اینجا پرنسیب‌های دیگری هم در میان هست. تبدیل کارگر به موجودی که نسبت به زندگی واحد اقتصادی خود علی‌السویه باشد، در درازمدت به ضرر واحد مربوطه هست. در مدیریت انتخاب شایسته و معقول نکته دیگری است تا استفاده از اتوریته و یا اعلام دستور از بالا. در واقع دوستی درست در همین بخش از مناسبات هست که نقش بسیار مثبت و مسئولانه‌ای در محیط کار بازی میکند. وقتی شخصی از مناسبات فامیلی در محیط کار قرار دارد نمیتوان او را به سبب حس مسئولیت در قبال مالکیت واحد مربوطه سرزنش کرد. اگر فرد بخاطر چنین حسی خواهان دستمزدی هم باشد، آن بحث دیگری است.

این معضل و تداخل مفاهیم و معانی گاهی چنان فضا را تنگ میکند که طرفین بهرحال ترجیح میدهند به نفع درک معینی از قضیه کنار آمده و به آن گردن گذارند. در چنین حالاتی است که اکثراً خواهان اجرای همان ساختار هیرارشیک قدرت شده و دوستی را کنار میگذارند. از دوستی نمایشی بسیار سطحی و گاهاً فورمالیستی باقی میماند که گاه خود را تنها در خوردن غذا روی یک میز، دردلی مختصر و احوالپرسی‌های مدیرانه!؟ و غیره خلاصه میکند.

آنانی که در محیط کار نقش صاحب و مدیر را ایفا میکنند، جایگاه‌شان عمدتاً بخاطر مالکیت بر واحد تولیدی است و نه شایسته‌سالاری در ارتباطات. و گاه آنقدر در نقش خود فرو می روند که در همه جا سعی میکنند مدیریت خود را همراه داشته باشند و حتی گاهاً در لباس آن چنان جا خوش میکنند که بیرون آمدن از آن برایشان مشکل بزرگی خواهد بود.

با دوستی که چندروزی پیش من بود برای برخی کارها به اینجا و آنجا مراجعه کردیم. نوع پوشش، استفاده از وسائلی که همراه خود داشت و اشاراتی که در مکالمات و مباحثات میکرد، همه و همه تأکیدات مصرّانه‌ای بود که دیگران وی را بعنوان یک مدیر یا صاحب شرکتی معین مورد شناسائی قرار دهند و ... شاید چنین تأییدی چه بدلیل حضور ساختاری که ارزش‌هایی اینچنینی را تأیید میکند، بخشی از همان بازتولید چنین سیستمی باشد، و شاید چنان نگاهی میتواند دل دوستم را برای زمان معینی شاد کند، اما هرچه هست بخشی از ان فریبی است که انسان خود را درون آن فرو میبرد.

بهرحال آنچه که میتوانم در مورد ارتباط انسانی بگویم بیش از اینکه تابعی باشد از معانی مختلف، تنها از یک منشاء و مبنا تغذیه میکند که همه موجودات هستی در چرخه آن قرار داریم. مناسبات انسانی ساخته دست‌ساز و نامشخصی است که بیش از آنکه با طبیعت حیات انسان همراهی و همگونی داشته باشد تابعی بوده از ملزومات دیگری و آنچنان حالت پیچیده‌ای بخود گرفته که در هرزمینه از بروز آن میتوان حتی به تعداد افراد درگیر در تماس و رابطه و دوره‌های گوناگون آن معانی و مفاهیم مختلف را انتظار داشت.

رابطه اگر بخواهم با چنین احساسی آنرا توضیح دهم به زعم من عبارت است از تماسی که در لحظه بروز نمایان میشود و در پایان تماس محو میشود. آنچه میماند تنها یاد و خاطره‌ای از آن است که عملاً نباید هیچ نقشی در لحظه تماس دیگر ایفا کند. از همین زاویه هست که بنظر میرسد چرخه کنونی حیات که در چنبره مناسبات اجتماعی به اسارت گرفته شده، هرگز قادر نخواهد بود خود را برهاند چرا که خود عاملی است در تداوم چنین اسارتی.


نظرهای شما:
سلام
و لیتک
........ مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور.........
گشودن
850
پنجره
به سوی 850 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان،
فقط "آغاز" است!
..................
فهرست وب ایرانی : نمابه ها
http://www.cyrusnews.com/news/digaran/?limit=100
.......زاهنما و لوگو.....
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9∋=17100
 
ارسال یک نظر

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?