نوشته هاي كريشنامورتي، بيش از اينكه براي صرفاً خواندن بوده باشد و يا احياناً در اين فكر باشيم كه از آنها چيزي در حد توضيح المسائل بسازيم، عمدتاً نمود يك نگاه هست و بس. كريشنامورتي حتي نميگويد چطور بايد نگريست. نگاه، صرفاً چشم دوختن نيست و حضور همه جانبه داشتن در بطن آنچه كه حيات زنده ماست، در مد نظرش هست. آيا ميتوان بجاي ديگري زيست؟ آيا ميتوان راستائي را براي نگرش در نظر گرفت؟ پاسخ كريشنامورتي به همه اينها، نه هست. اما در عين حال به اين نكته توجه دارد كه آيا ما در روال روزمره زندگي خود، با چشمان خود به دنيا مي نگريم؟ يا اينكه متاثر از سنن، تعليم و تربيت و حتي در آنجائي كه خود به قضايا مستقيم نگاه ميكنيم، آنرا با ساختار خود شكل داده شعور خودآگاهمان ترجمه ميكنيم. تنها نگاهي كه ميتواند از آنچنان زلالي برخوردار باشد كه نور از لابلاي آنها بگذرد، ميتواند خودش را همراه با زندگي و حيات زنده ببيند. خب، همسايه ام كه پيره زني حدود شصت ساله هست، مرا براي كاري و كمكي خواسته، آيا فكر ميكنيد از اين مهمتر نيست كه بنشينم و اين چيزها را بنويسم. من باز بر ميگردم.