کلَگپ | ||
۲۴/۱۲/۱۳۸۰
شايد كاري كه من در اين بلاگ انجام ميدهم، كمي ناروشن جلوه كند. مثلاً اينكه آيا خوانندگان احتمالي اين صفحه، هيچ ايده اي دارند كه كريشنامورتي كيست و حرف و حديثش چيست. و يا اينكه يهو يكي پيدا شده كه اين صفحات را به منبري براي يك ايده و يك نظر و يا يك مذهب و امثالهم بدل كرده است. نكته ديگر اينكه بسياري از دوستان تمايل داشته و دارند كه در اين صفحات حتي الامكان كوتاه و مختصر و درست مانند روزنامه هاي تبليغي نوشته شود. نكته اي، يك موضوع جالبي، خبري ويژه و امثالهم. من نميدانم كه اين روانشناسي چگونه شكل گرفته و چرا بي حوصلگي تا به اين حد جاي خودش را باز كرده و چرا همه دنبال يك جواب روشن و مشخص براي معضلات زندگي هستند. اينكه : بالاخره بنرك و بگو كه چه مرگت هست!!!
بهرحال من سعي كرده ام كتابي از كريشنامورتي را در اين صفحه وارد كنم كه از نوشته هاي كوتاه و مستقل تشكيل شده و هركدام از آنها خود يادداشتي است و بيان ديداري. بهمين دليل فكر نميكنم كه متن هاي مربوطه بيش از يكي دو صفحه معمولي باشند. احياناً اگر با متنهاي طولاني روبرو شدم، سعي ميكنم كه آنها را در قسمتهاي مختلف بنويسم. هرچند ميدانم كه براي فردي كه اين نوشته ها را ميخواند و احيانا برايش جالب بنظر برسد، كار عبثي خواهد بود كه نوشته اي را تكه تكه كنيم. از سوي ديگر تاكيد صرف روي اينكه كم گوي و گزيده گوي، وضعيت را به جائي ميرساند كه برخي ها بالاخره معلوم نميشود كه چه ميخواستند بگويند.
در مورد معرفي كريشنامورتي، من نميدانم چه بگويم. ياد آن لطيفه اي ميافتم كه در زمان پيش از انقلاب ايران سر زبانها بود. ميگويند روزي يك سرهنگ ساواك به خشك شوئي محل مراجعه كرده و از صاحب آنجا درباره لباسش ميپرسد. صاحب مغازه ميگويد كه لباسش آماده نيست. اعتراض سرهنگ فوق به گفتگوي لفظي و دعوا كشيده ميشود و سرهنگ مربوطه به بيرون از مغازه رفته و پاسباني را براي دستگيري صاحب مغازه با خود به مغازه مي آورد. صاحب مغازه با خنده رو به مردمي ميكند كه دور مغازه جمع شده بودند: مسخره است نه؟ سرهنگ براي دستگيري من رفته برام پاسبان آورده!!!
حالا حكايت ماست. مارا چه كه كريشنامورتي را معرفي كنيم. فكر ميكنيد معرفي كردن ما كاري از پيش ميبرد؟ فكر ميكنيد، اگر احياناً نوشته اي را بخوانيد كه نويسنده و يا بيان كننده كلماتش نا آشنا باشد، كار دنيا وارونه ميشود؟
البته براي همه ما كاملا واضح هست كه يكي از حالات شرطي ما چگونگي مطالعه كردن ماست. ما نوشته را نمي خوانيم، ما نويسنده را قضاوت ميكنيم. بهمين دليل برايمان مهم است كه ابتدا به ساكن ببينيم نويسنده كيست. جالب توجه اين است كه اسم كريشنامورتي همسنگ با هاري كريشنا گرفته ميشود كه برخي از طرفدارانش در هندوستان و يا احياناً در برخي از كشورهاي اروپائي و آمريكا و غيره، با پوشيدن لباسهاي هندي و سرتراشيده اي كه تنها يك رشته مو را روي آن دست نخورده ميگذارند و با آوازي كه تكرار : كريشنا، هاري كريشنا، ... و اينهاست، عوضي ميگيرند. كريشنا مورتي انساني است مثل تمامي انسانهاي دنيا. تفاوت بين كريشنامورتي با سايرين نيست. تفاوت ـ اگر مجاز باشيم آنرا تفاوت بناميم ـ در شدت شرطي بودن بخش بزرگي از انسانها نسبت به اوست. ما تمامي لحظات زندگي خودمان را در راستاهاي معيني پيش ميبريم كه از پيش برايمان در نظر گرفته شده. و براي كريشنامورتي زندگي امر بي بديلي است و يا بوده كه او هرلحظه را دقيقاً در همان لحظه و ملزومات همان لحظه زندگي ميكرد. او عمدتاً به بقيه ميگويد: زندگي تو از آن خودت هست، هيچكس نميتواند به تو بگويد: چگونه زندگي كن، تو خودت بايد ببيني كه چقدر زندگي تو در تداوم حركت تكرارهاي شرطي قرار دارد و كجاي آن با حيات زنده همراه هست...
بهرحال او از سوئي مخالف اديان سازمانيافته هست و اساساً خود شناسي و خدا شناسي و امثالهم را كارهاي عبثي ميداند و ميگويد كه نبايد خود را به چنين برنامه هايي گول زد. اولين كسي كه فريب ميخورد خودمان هستيم، و اگر آگاه باشيم كه داريم خودمان را فريب ميدهيم، كار عبثي است كه بدان تداوم بخشيم.
اما از سوي ديگر او اوج با خود، با كليت وجود بودن را حضور در مراقبه، حضور در هستي، و عين تقدس عميق يك دهن مذهبي ميداند. مذهب بدان گونه كه او آنرا مي بيند و يا در سخنرانيهاي خود مطرح ميكند، انجام مناسك معين نيست. پوشيدن عبا و عمامه و يا تراشيدن سر و گذاشتن ريش و پشم نيست. اصلا ربطي به اعمال بيروني براي نماياندن خود به سايرين ندارد. خلوص دروني تو، هماني است كه تو در تنهائي خود با آن روبرو هستي. به زبان عاميانه خودمان، همان وجداني كه تو با او صحبت ميكني. بهرحال اميدوارم كه همين توضيحات فعلا كافي باشد. بايد بروم . بعدا باز هم دراين زمينه باشما صحبت خواهم كرد. سر كاري است نه؟ آدم نميداند كه آيا كسي هم دارد به او گوش ميدهد؟ يا به نوشته او نگاه ميكند؟ آنوقت تلاش ميكند با تصاوير احتمالي از خوانندگان احتمالي صحبت كند!!! واقعا كه انسانهاي باشعور قرن بيست و يكم هستيم!!! عموماً هم سركاري!!!
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|