کلَ‌گپ

۰۸/۰۱/۱۳۸۱

مدتي است كه درگير ور رفتن با كامپيوتر هستم. عليرغم تلاشهايم، بنظر ميرسد كه هنوز گرفتاري اش حل نشده. با اينهمه اگر فرصتي پيش نمي آمد كه در اين صفحه چيزي بنويسم و يا اينكه در صفحه جنبي كه به نوشتن نوشته هايي از كريشنامورتي اختصاص داده ام؛ و يا حتي اينكه مثلاً برخي از نوشته هايم در ” نوشته هاي داستاني“ كه لينكش را در سمت راست همين صفحه گذاشته ام، همينطور ناتمام ول كرده ام.... خلاصه همه اين امور زماني سروسامان خواهند گرفت كه در كنار تلاش براي نواله ناگزير! و همه امورات جنبي آن، آن احساسي حضور يابد كه بتواني آنرا ديده و در جانت لمس كني. آنگاه انعكاس آن روي كاغذ و يا صفحه مونيتور و يا در ادامه انتقال آن به صفحه بلوگ،‌ همه اينها تحت تاثير همان نظمي قرار ميگيرند كه حضور تو در آن احساس بهمراه خود آورده است. ـ البته ناگفته نگذارم كه اگر اين دستگاهي كه روبرويم ايستاده، اينهم با ما راه بيايد!! ـ بهرحال زمان و آنهم در گذشت كرونوميكش، امكانات زيادي در اختيارمان قرار ميدهد. حتي ممكن است كه از كل نوشتن در اين صفحه و تمامي اين كارهائي كه هيچ ربطي به خرد ورزي و يگانگي روح و جان انسان ندارد، دست كشيده و آنگاه تنها و تنها زماني از اين امكان بي نظير بهره بگيريم كه مورد سوالي واقع شده باشيم كه آنهم از اعماق وجود سوال كننده ناشي شده باشد. در طي اين مدت گاها به بلوگهائي سر ميزدم. نكات بي شماري به ذهن ميرسند كه در همان لحظه دلت ميخواهد با نويسنده آن صفحه و آن بلوگ صحبتي دوستانه داشته باشي. ـ تاكيدم روي صحبت دوستانه به اين دليل است كه كيفيت اين مصاحبت، با اعتراش و يا تائيد و از اين قبيل امورات فرق دارند.ـ عادات متفاوتي در اين مجموعه نيز به آرامي جاي خودش را باز ميكند كه درست در تمامي اشكال ديگر مناسبات انسانها نيز حضوري عميق و همه جانبه دارد. شكل گيري ساختاري مخروطي از يك سو، آنهم در مورد امري كه اساساً ساختار ناپذير است، يعني انعكاس احساس انساني، ربطي به بهتر منعكس كردن و بدتر منعكس كردن ندارد. چه اسم آن فرد اين و يا آن انسان باشد. مهم اين است كه او احساسي را زندگي كرده و حال آنرا در قالب كلمات منعكس ميكند. تنها كسي ميتواند با كمك آن كلمات به آن احساس دست يافته و آنرا لمس كند كه اولاً تماميت وجودش تهي باشد، تهي از هرگونه اثري كه از موجوديت اجتماعي، ادبي، نقاد بودن و امثالهم حكايت دارد. آنگاه آن احساس به درونت راه مي يابد. درست مثل نسيمي كه در جائي ميتنواند گيسوئي را به حركت در آورد، و در جائي ديگر شايد منشاء خنكاي روي و تن باشد و يا در جائي ديگر زمينه ساز لرزشي خفيف در جان... عده اي تلاش ميكنند كه در كنار بلوگ خودشان ليست كاملي از اسامي بلوگهائي را ثبت كنند كه مثلا بلوگ مورد علاقه شان است. من فكر ميكنم، هركس براحتي ميتواند بلوگ مورد علاقه اش را در كامپيوتر خودش ثبت كند. اما انعكاس آن در صفحه خود، بنوعي در اراء و انتخابهاي سايرين تاثير گذار ميشود. مثلا دوستي كه نامش خيلي پيشتر از اينها مطرح بوده، طبعا ميتواند با انتخاب و يا عدم انتخاب يك بلوگ تاثيرات معيني بگذارد، اگر چه خود مطلقا به آزادي نگاه و دقت سايرين باور داشته باشد. از سوي ديگر بلوگهائي شكل ميگيرند كه كارشان خواندن بلوگهاي ديگران و شكل دهي مجموعه اي براي ساده كردن كار مطالعه سايرين است. اين خلاصه كردنها كمترين تاثيري كه دارد، خالي كردن نوشته افراد در بلوگها از حيات زنده اي است كه شايد در يك تصوير و مجموعه اي از آنها، در اذهان خواننده ها ميتوانست نمود يابد. من هنوز نتوانسته ام دليل مشخصي براي خودم بياورم كه چرا ميبايست به چنين كاري احتياج داشت. اينكه يكي ديگر به سراغ تمامي بلوگها رفته و گزارشي روزانه و ماهانه و هفته گانه و از اين قبيل تهيه كند. آيا براي اين است كه مثلا براي صرفه جوئي در وقت است؟ من ميدانم كه بسياري در ايران و يا حتي در برخي كشورهاي ديگر، براي پرداخت اينترنت با مشكلات عديده اي روبرو هستند و چنين افرادي اگر بخواهند همه صفحات را بالا و پايين كنند، شايد وضعيت مالي امكان چنين مانوري را ندهد. با اينهمه من فكر ميكنم كه آنها ميبايد به شم خود، به توانائي ديدن مستقل خودشان تكيه كرده و از لابلاي تمامي اين بلوگها، با توجه به تاثيراتي كه نام يك بلوگ در ذهنشان ميگذارد، آنرا باز كرده و خود مستقيما با كلمات شكل گرفته در آن و چگونگي ساختار آن مجموعه آشنا شوند. براي آزاد بودن و مستقل بودن راه ديگري نيست، جز اينكه خود را از هرگونه اتوريته نجات دهيم. البته منظورم ضد اتوريته بودن نيست. كه خود ميتواند به انحرافي ما را دچار كند كه آنگاه انداختن بت خودستائي خود، كاري باشد كارستان و گرفتاري جديدي.... حرف و حديث زياد است. آنهائي را كه دوست دارم، در گوشه اي از همين صفحه نامشان را گذاشته ام. بيشتر از دلمشغوليهاي آنها براي چگونگي ادامه كارشان در اين صفحه، من سعي ميكنم با نوشته هايشان، به درون زندگي شان رخنه كنم. دلم ميخواهد آن لحظاتي كه عصباني ميشوند، شاد هستند و يا دارند خوانندگاني نامرئي را مخاطب قرار ميدهند، آنها را مجسم كنم. درونشان زندگي كنم. با همه اينها ترجيح ميدهم كه انتخاب خودم را براي هيچ كس ديگر، سرمشق نكنم. بگذاريم هركدام از ما مانند كودكي هزاران بار زمين بخوريم و راه رفتن فراگيريم. خب، فكر ميكنم كه ديگه بايد تمام كنم. كارهاي زيادي پيش رويم مانده كه ميبايد انجام دهم. حتي ممكنه كه مجبور شوم كامپيوترم را مجددا بطور كامل پاك كرده و دوباره ويندوز رو ثبت كنم. اميدوارم البته كار به اينجا نكشه كه هيچ حسش نيست. شاد باشيد.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?