کلَگپ | ||
۰۵/۰۴/۱۳۸۵
شاید برگشتن چندین باره به بحث نقش و وزن فوتبال در زندگی امروز ما باعث ملال خاطر خیلیها شود. اما، نمیتوان صفحه سفید روبروی خود را بدون تأثیراتی که این عمل مشخص در زندگی ما ایفا میکند بی هیچ واکنشی از کنارش گذشت. طبیعی است که هربار به یک مسابقه فوتبال نگاه میکنم موضوعات مختلفی به ذهنم فشار می آورد. امشب در پی بازی بین هلند و پرتقال، چهرهای دیگر از فوتبال نیز به نمایش در آمد. مصافی که به همه چیز شباهت داشت جز بازی! بدانگونه که افرادی از درگیر بودن با آن لذت ببرند و تعدادی دیگر نسبت به هنرنمائیشان امکانی بیابند تا روح و روان خود را دمی چند آرامش دهند. قضاوت بعنوان یکی از ارکان بسیار جدی زندگی اجتماعی ما بنحوی از انحاء در تمامی اجزاء آن حضوری قدرتمند پیدا کرده است. ما انسانها بدلیل انفراد بیش از حد خودمان آنهم در بطن روابطی بس تنگاتنگ و فشرده مدام با اصطکاک رو به گسترش روبرو هستیم. گاه این اصطکاکها آنچنان نقش خاصی در روح و روان ما پیدا میکنند که حتی خود نیز مدام درگیر سبک و سنگین کردن اعمال، رفتار و ایدهآلها و حتی کنکاشهای درونی خود هستیم. و چنین موجودات بشدت بحرانی وقتی در مصاف با دیگرانی دیگر کم و بیش شبیه خود قرار میگیریم، پیچیدهگی وخیمتری را شاهد هستیم. گامهای بعدی حضور در مناسبات جوامع مختلف همراه با تسهیلاتی که برایمان به ارمغان می آورد، همزمان ما را با پیچیدگیهای بیشتری مواجه میکند. بخش بزرگی از نیروی جامعه صرف درک، تنظیم روشها و حل روزمره قضایایی می شود که متاثر از چنین فاجعهای در زندگی اجتماعی ما بروز میکند. جامعه خود را در شرائط و وضعیتی می بیند که بناچار میباید وضعیتهای مشابه را با قواعد مشابه به ارزیابی بنشیند و بدینسان زندگی که امری جاری و همراه با خود حالتی زنده و بغایت بغرنج دارد، خود با بحران جدیدی مواجه میشود که مصاف جدیدی است بین قواعد ثابت و زندگی جاری. متاثر از آن و از آنجائی که موجودات درگیر با امر قضاوت و روشنکننده و یا تشریح کننده بحرانها و نا بسامانیها، خود انسانهائی هستند که از بحرانهای فردی و جمعی تأثیر میگیرند، قضیه با پیچیدگی بازهم بیشتری روبرو میشود. در واقع قضاوت خود به نوعی تأیید بیچارهگی انسان و وجود ناهنجاری در مناسبات انسانی است. قضاوت در شکل ظاهری خود بازی بی معنیای را شبیه میشود که عملکردش از قبل محکوم به شکست هست و نشان از بربریتی دارد که انگار در روح و روان انسان بعنوان اصلی غیرقابل تغییر پذیرفتنی است. کار ادیان و ایدئولوژیها در واقع با حضور و وجود قضاوت در ساختارهایشان و تلاش برای انطباق رفتار و کردار موجود زنده با برخی اندوختههای فکری و اندیشهگی، پیشاپیش محکوم به شکست و خود نمود و نشان بیپایهگی آنها هست. حال در چنین شرائطی و در چنین شیوهای از زندگی، در فضائی که حتی بازی را نیز به کنشی برای خرید و فروش تبدیل کرده و آن را در دستانی قرار میدهیم که خود به بغرنجی و پیچیدگیاش می افزایند، آنگاه می بینیم که یک مسابقه فوتبال هم خود میشود نشانهای از ورشکستگی عمیق جامعه بشری و انسان معاصر. یک نفر در میانه میدان قصد دارد ناظر اعمال و رفتارهای انسانهائی باشد که مملو از عطش غلبه بر دیگریاند و اگرچه میدانند که در پایان زمان مورد نظر، جز تصوراتی عام از اعمالی که بدان دست زدهاند باقی نمی ماند، با اینهمه خود را هرچه بیشتر در فضای جدال واقعی متصور میشوند و در این راه، ذهن فعال و حیلهگر انسانی که تجارب تمامی فریبکاری تاریخی را با خود حمل میکند، به میدان آورده میشود و از بازی یک فضای کریهی میسازد که جز افسوس و ناامیدی چیزی برایمان باقی نمی ماند. گروههای انسانی مختلف که تنها بدلیل لباسهایی که به تن دارند از هم تمیز داده میشوند، چنان به فریب و جنگ و حتی گاهاً تن به تن با یکدیگر می روند که نه تنها قضاوت، بلکه نگاه به آنها نیز مشمئزکننده میگردد. فردی تلاش میکند تا با واردکردن ضرباتی اساسی، مهرهای را که مثلاً نقش دشمن را بازی میکند، از صحنه خارج کند؛ آن دیگری در برابر تمامی انظار عمومی در دنیا، با ضربه سر خود، صورت فردی دیگر را نشانه میرود؛ آن دیگری دست به فلان و بهمان حیله میزند و آخرالامر، دچار شادی هیستریکی می شوند که انگار ماحصل و نتیجه عملی بوده که به غلط اسم بازی را به خود گرفته است. در یادهای من یکبار دیگر افرادی مجسم می شوند که نقش شمر و حسین و دو طفلان مسلم و سایر اجزاء تعزیه را بازی میکردند. علیرغم تمامی هنرنمائیهایی که شاهدش بودیم، آخر کار هیچ خونی از بدن افراد بیرون نمی ریخت و هرکدام با سهمی از اعانه عمومی و تصوری از ثوابی که برده بودند، به خانههایشان می روند! اما در جائی دیگر که مثلاً بازی در جریان هست، عدهای روانه بیمارستان می شوند، عدهای دیگر ننگی تلخ از اعمال و رفتار وحشیانهای که داشتهاند با خود به خانه میبرند و آخرالامر کالائی فروخته شده و عدهای بدون اینکه به تأثیرات این کالا روی روح و روان خود فکر کنند، وجودی سخت تهییجشده و عوارضی روحی پنهانی را بیادگار در تن خود میکارند. براستی بازی اصلی در زمین جریان داشت یا در عرصهای دیگر؟ به بازی گرفتن بخش بزرگی از جامعه بشری؟ خدا ما را از این عادت خودآزاری و خودفریبی و فریب دیگران خوردن برهاند! و یا باران رحمتی نازل کند که عقل و خرد را برای تمامی انسانها هدیه آورد؛ من که از فعل و انفعالات انسانها کمترین امیدی در خود سراغ ندارم! |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|