کلَ‌گپ

۲۴/۱۲/۱۳۸۳

رخنه آرام بهار

رخنه آرام بهار

امشب میخواستم درباره پیاده‌روی امروزم بنویسم. از بوی بهار که در چنبره باقیمانده از هوای سرد چند هفته گذشته گیر کرده بود و با اینهمه میتوانستم آنرا هرازگاهی حس کنم. از کار باغبانی صحبت کنم که با دقت و حوصله تمام بوته‌های درخت سیب را یک به یک کنترل میکرد و شاخه‌های ضعیف و یا احتمالاً در حال مرگ را با یک قیچی که به منبع بادی متصل بود، می برید؛ میخواستم از شلوغی و سروصدای گنجشکان در جنگل بگویم و آخرالامر از صدها کلاغ همسایه محله‌مان صحبت کنم که در باغی متروک و بر بالای درختانی بسیار بلند، با سروصدای کرکننده‌شان در حال رفت و آمد و آوردن شاخک‌های کوچک برای راه‌اندازی لانه‌هاشان بودند. میخواستم از حس بهار در جانشان صحبت کنم. پرندگانی که تنها در زمان تصمیم‌گیری برای از بین بردنشان – بخاطر حفظ نهال‌های نارس ذرت و غیره – مورد توجه قرار میگیرند و بس. حال، سخت در حال ساختن لانه‌هاشان هستند. برخی از آنها که جثه‌ای ریزتر داشتند انگار بعنوان اعضاء تازه استقلال یافته، مجبور بودند روی درختان حاشیه باغ لانه‌هاشان را بسازند.

میخواستم درباره یکی از این کلاغ‌های جوان با جثه ریزش صحبت کنم که تمام توجه‌ام را به خود جلب کرده بود، با سوالی که در ذهنم شکل داد: چرا برای برداشتن شاخک ریزی برای ساختن لانه‌اش مسیری بیش از دویست متر دورتر را انتخاب می کند؟ مکانیسم انتخاب‌شان از روی چیست؟ چطور تشخیص میدهند که کدام شاخک مناسب‌تر است؟ و آنگاه که برگشت، مسیرش را طوری انتخاب کرده بود که، انگار میخواست رد گم کند! دوری زده و از بالای سرم گذشت و آنگاه در حالی که سمت حرکتش درست در زاویه‌ای نود درجه با محل لانه در دست ساختمانش بود، با پروازی حساب شده، از لای درختان گذشت و خود را بر بالای همان درختی رساند که در گوشه پرتی از باغ قرار داشت...

آری انگار حس بهار به جان کلاغ‌ها زودتر رسیده است و درختان و بوته‌ها و گیاهان، هنوز در حال خمود و جمع و جور قرار دارند. تنها یکی دو درجه هوای گرم‌تر لازم هست تا آنها نیز بعداز خمیازه‌ای رخسارشان دگرگون شود و جانی تازه بگیرند و ...

با اینهمه، وقتی به یکی از هاستینگ‌های مجانی که برخی نوشته‌ها را در آنها قرار داده‌ام، مراجعه کردم با ناباوری دیدم که انگار آکونت من فعال هست و میتوانم صفحات قرار گرفته در آنها را ببینم. بازکردن یکی از بخش‌های کتاب " پایان زمان " که مباحثه بین " کریشنامورتی " و " دیوید بوهم " هست و بازخوانی آن نوشته دیگر بار، ساعتی مرا مشغول خودش کرد. تصمیم گرفتم تکه‌ای از آن بخش را در این پست قرار داده و باقی را با لینکی به آن صفحه مربوطه معرفی کنم. مباحثه جالبی است و فکر می کنم با کمی حوصله بتوان آنرا دنبال نمود!

مباحثه سیزدهم

آيا مسائل و مشکلات انسانی حل شدنی است و آيا ميتوان به انقطاع و تجزيه‌شدگی انسان پايان داد؟



 کريشنامورتی: ذهن انسان آنچنان رشد يافته، که تقريباً هر نوع مشکل تکنيکی را ميتواند رفع نمايد. اما مشخصاً مسائل انسانی حل نشده مانده اند. بشريت در درون مشکلات غرق شده است؛ مشکلات در روابط فی مابين، در ارتباط با دانش، مشکلات در مناسبات کاری و غيره، مشکلات و مسائل زمين و آسمان؛ تمامی موجوديت انسانی تبديل به يک مشکل گسترده و پيچيده شده است. عليرغم تمرکز گسترده دانش، و عليرغم قرنها انقلابات، انسان هرگز بدون مشکلات زندگی نکرده.

دیوید بوهم: بله، مشکلاتی حل نشدنی.



 کریشنامورتی: من ترديد دارم که اين مشکلات حل نشدنی باشند.

دیوید بوهم: منظور از حل ناشدنی، اشاره به واقعيت موجود هست.

کریشنامورتی: طبيعی است، بهمانگونه که مشکلات در حال حاضر مطرح ميباشند، اين مسائل بطرزی باور نکردنی در هم و برهم و پيچيده شده اند. هيچ سياستمداری، هيچ دانشمندی، هيچ فيلسوفی حتی با بکار گيری جنگها نيز نتوانسته اند آنها را حل کنند! چرا انسانهای تمامی پهنه جهان به اين نکته نرسيده اند که مشکلات ناشی از زندگی روزمره را با هم حل کنند؟ چه چيزی مانع حل همه جانبه اين مشکلات ميگردد؟ آيا بدين خاطر است که ما ذهن خود را هرگز در راستای حل اينگونه مسائل آموزش نداده ايم؟ آيا علت آن هدر دادن تمامی توجه و انديشه خود به حل امور فنی و تکنيکی حيات روزمره مان ميباشد که تمام وقت روزانه ما را، و گاهاً حتی نيمی از شبهايمان را بخود اختصاص ميدهد، که بهمين دليل برای ساير جنبه ها وقت چندانی نداريم؟

دیوید بوهم: بخشاً اينطور است. اکثريت مردم اين احساس را دارند که هرکس مسئول خودش هست.

کریشنامورتی: اما چرا اينطور است؟ من ميخواهم در مباحثه کنونی مان اين سوال را عنوان کنم، آيا اساساً اين امکان وجود دارد که در حيات انسانها هيچ نشانی از مشکلات نباشد؟ _ فقط مشکلاتی تکنيکی مانده باشند که طبعاً آنها قابل حل هستند. اما بهرحال مشکلات انسانی غير قابل حل بنظر ميرسند. آيا علت اينکه ما در عمل موجوديت تمامی اين مشکلات را ميپذيريم از شيوه تربيتی ما ناشی ميشود و يا اينکه متاثر از عملکرد ريشه دار سنن و آداب در زندگی ماست؟

دیوید بوهم: البته، اينها نيز در کنارش هستند. مسائل با گذشت زمان خودشان را همگام و هماهنگ ميکنند و مردم نيز به نوبه خود عوامل بوجود آورنده مشکلات را ميپذيرند. و بعنوان مثال ميتوان ياد آور شد که در حال حاضر دولتهای خيلی بيشتری نسبت به سابق وجود دارند و هر حکومتی نيز پديد آورنده مشکلات جديدتری ميباشد.

کریشنامورتی: طبيعی است.

دیوید بوهم: اگر شما در تاريخ به آنچه که گذشته، نگاه کنيد ...

کریشنامورتی: ... هر نژادی برای خود يک حکومت را ...

دیوید بوهم: و در ادامه ميبايست با همسايگان خودش مبارزه نمايد.

کریشنامورتی: مردم از تکنولوژی اعجاب انگيز خود برای کشتن يکديگر استفاده ميکنند. اما ما درباره مشکلاتی صحبت ميکنيم که در مناسبات و روابطها بروز ميکند، يا نبود آزادی، احساس مداومی از ناامنی و ترس، معضل خاصی که عامل شکل گيری آن صرفاً اين نکته است که تو برای تامين مايحتاج روزمره خود ميبايست تمام عمر کار کنی. همه اينها بطرز غريبی انحرافی و اشتباه بنظر ميرسند.

ادامه ...


This page is powered by Blogger. Isn't yours?