کلَگپ | ||
۱۵/۱۲/۱۳۸۳پنجم مارچدیشب، قبل از اینکه بخوابم، نگاهی انداختم به آخرین اخباری که در سایتهای خبری گذاشته میشن. خبر شرکت آقای عموئی در جلسهای که دانشآموختهگان ادوار تحکیم وحدت برگزار کرده بودند، نظرم رو جلب کرد و بعداز بازکردن آن که ابتدائاً بصورت خلاصهای بوده در سایت " عدالت.نت " و متعاقباً کل مطلب رو باز کردم که بصورت پی.دی.اف. بود. نکته قابل توجه در این خبر، نوع تعاملی است که در جامعه جریان داره. درست مثل گردآمدن گروهی از روشنفکران که نامهای انتشار داده و نسبت به سیر زندگی اجتماعی و مناسبات رو به بحران در ایران هشدار داده و راهکارهائی مبنی بر نفی رهبریهای انتصابی و پذیرش بیانیه جهانی حقوق بشر و غیره را مطرح کردهاند. هردوی این رویدادها در کنار جلسات گفت و شنودی که بین کاندیداهای مختلف و شرکت کنندگان در مراسم انتخاباتی شان پیش میروند، امیدبخش و قابل تاملاند. با اینهمه در جلسهای که آقای عموئی در آن شرکت کردند، نکاتی مطرح شده که میتواند بجای خود ذهن رو به خودش مشغول کنه. در این مباحثهها عمدتاً تأکید و توجه روی بررسی رویدادهائی بوده که در دورههای مختلف و با حضور حزب توده ایران همراه بود. حضوری که گاهاً تا حد نقش تعیینکننده برایش اهمیت قائل میشدند و یا گاهاً ناشی از بیعملی آن. تلاش آقای عموئی برای زدن نقبی به زمان حال و سمت دادن به استفاده از تجربه گذشته در چگونهگی برخورد با معضلات کنونی، بهرحال نتوانست به هدف خود برسد. و خود ایشان نیز در لابلای جزئیات گیر کرده و درگیر همان بحثهائی شدند که بیشتر به عهده موسساتی آکادمیک و تاریخ شناسان هست. نکته ویژه بحث ایشان متاسفانه با تأکید و تکیه روی ایرادی بنیادی بوده که در هیچ کدام از سوالات افراد نیز به آن اشارهای نشد. وی در کش و قوس بحثش اشاراتی داشته که مثلاً در مورد فلان و یا بهمان قضیه، بین رهبران حزب اختلاف نظرهائی بوده و بالاخره با تلاش فلان و بهمان و عیان شدن اسناد و مدارک بیشتری، رهبری اینطور و یا آنچنان کاری را دنبال کرد... ناگفته نذارم که اساس این دوره از مباحث بررسی روند تحزب در ایران و افت و خیزهایشان در دورههای مختلف بوده. و حزب توده ایران بمثابه یکی از احزاب با سابقهای طولانی در حضور سیاسی، انسجام تشکیلاتی و غیره، طبعاً میبایست بیشترین تجارب را در خود متمرکز کرده باشد. علی عموئی تا آنجائی که میتوانست به زبان حزب سخن گفت و در کنار آن ترجیحاً و متاثر از رشد جامعه روشنفکری ایران، سعی کرد – و شاید قلباً نیز اینگونه باشد – به امر دموکراسی بمثابه ضروریترین نیاز جامعه ما اشاره نمود. اما ایشان به غلط شکل دادن ساختارهائی بمثابه احزاب را درست در همان مسیری قلمداد کردند که انگار به گسترش و تحکیم پایههای دموکراسی می انجامد. شکی ندارم که دموکراسی، حقوق شهروندی، تحزب، حقوق بشر و خلاصه همه این مفاهیم در آشفتهبازار امروزین جامعه بشری، معانی و حتی نمودار خاستگاه اقشار و نیروهای گوناگونی بوده. اما، آنچه که به تماس انسانهای خردمند و آگاه و زندگی هارمونیک جمعی انسانی مربوط میشود، نه صفآرائی و فراهم کردن زمینههای تقابل و تحکیم قدرت و غیره، بلکه تلاش برای دستیابی به ادراک متقابل هست. تحزب، بعبارتی همان ساختاری هرمی است که عدهای حق اندیشیدنشان را در اختیار سلسله مراتبی قرار میدهند. مبنای وحدتشان هم امضاء پای میثاقی عام هست در راستای برپائی جامعهای بدون بحران و زندگی انسانی و معقول. اما، درست در بطن همین تفویض مسئولیت به دیگران هست که بحرانهای بنیادین شکل گرفته و دامن زده میشود. اصل اصالت قدرت درست از درون همین تفکر بیرون می آید. باید قابلیتها و توانمندیهای گروههای انسانی متمرکز شده و آنگاه از این قدرت بهره گرفته شود تا به جایگاهی بزرگتر دست یافته و آنگاه با استفاده از اهرم قدرت مالی و نظامی و اجتماعی و شاید هم ایدئولوژیک جامعه را از بالا به نظم در آورد. وقتی عموئی میگوید در فلان و بهمان دوره رهبری حزب اشتباه می کرد و یا بعنوان مثال میگفت: بودهاند افرادی درون رهبری حزب که، خب به این قضیه اعتقاد نداشتند و در آن دوره نظر دیگری داشتند و قسعلیهذا. اگر قرار باشد من نوعی حق اندیشیدن را به عهده دیگری بگذارم، دیگر حقی برایم وجود ندارد که او را به بازخواست بکشم. من نوعی در برداشتی ذهنی به این نتیجه رسیدهام که اوی نوعی منافع مرا از من بهتر می فهمد. حال چه تضمینی وجود دارد که من در چرخشهای تند حوادث بهتر از آن بهترین بیاندیشم؟ از سوی دیگر زندگی طولانی مدتم در ساختارهائی که مثلاً بازی نقش احزاب مارکسیستی و زندگی متناسب با اساسنامه کمونیستی را پیش میبردیم – که گاهی به مضحکه غریبی شباهت پیدا میکرد و تا جزئیترین قضایای امور شخصی و حتی پوشش افراد هم ساختار مسئولین دخالت می کردند – و از فحوای کلام عموئی هم برمی آید که، هیچ جائی بیشتر از انعکاس نظر اقلیت در ارگانهای عمومی حزب نیست و اگر مایلند، میتوانند تا فلان و بهمان دوره معین منتظر مانده و بعد در کنگرهها امورشان را پیش ببرند. وقتی اندیشه میخواهد در چارچوب انتظامات قاعده و قانون بند شود و با میثاقها کارش را پیش ببرد، حیات زنده را از انسانها میگیرد. با هم بودن انسانهای زنده، به هیچ قراردادی – چه تحت تاثیر تحزب باشد یا ادیان و یا فلان و بهمان قرارداد ازدواج و سند و مدرک و غیره – نیاز ندارد. تنها مکانیسمی که میتواند تضمین بی چون و چرای چنین بودنهائی باشد، همانا عشق و شور سرشار بودن با دیگران هست و بس. عشق به انسان – و نه آنی را که من می شناسم، یا همسایه من و امثالهم، بلکه انسان در عامترین مفهوم خود، عشق به هستی، عشق به زندگی، عشق به بودن آزاد، عشق به آزادی اندیشه خود از همه داوریها و پیشداوریها، دیدن و حس زندگی درست در اجزاء کوچک جاری آن، اینهاست که راه نجات انسان – و نه انسان ایرانی و یا فلان و بهمان – است. پینوشت: دوستی در نظرخواهی ( در وبلاگ خالواش ) اشاره کرده که بعداز تلاش برای فهمیدن منظورم، این تصور برایش بوجود آمده که انگار من از آن سوی بام افتادهام و مثال آوردند که حتی احزاب لیبرال هم جزب و خصوصاً بطور جدی هرمیاش را هم دارند! اتفاقاً تاکیدم همین هست. ما بجز ساختار سازی و ساختارهای هرمی و تکیه بر میثاق و نوشته و قول و قرار و قسم و آیه و بله گوئی و این قبیل – که حتی زمانی هم دست بیعت دادن مبنا بود و هنوز هم در بازار خرید و فروش گاو و گوسفند و بطور کلی احشام در هلند طرفین تائید یا عدم تائید را با زدن به دست همدیگر و مالیدن کف دست یکدیگر به هم تثبیت می کنند – دیگر به دنبال و حتی اندیشه اصلی چگونهگی پیوند خود با سایرین نرفتهایم. بحثی طولانیتر خواهد بود اگر من در اینجا بخواهم به آن نکته پاسخ دهم و یا در موردش بحث کنم. اما چنین بحثی به تدقیق و رفتن به اعماق سیستم اندیشه، چگونهگی شکلگیری جامعه بشری، و شعورآگاه و ناخودآگاه انسان و خلاصه به اساس نگرش ما به هستی و جهان برمیگردد. و دقیقاً باید همینجا تأکید کنم که منظور نه نگارش یک جهانبینی یکبار مصرف و یا به زعم آقای عموئی، یک ایدئولوژی و غیره هست. منظورم دیدن لحظه به لحظه جهان و زندگی در زندهبودن و پیوند با تاروپود هستی است. ضمناً یک عادت دیگر نیز به مجموعه عادات ما افزوده شده که مداوماً بجای بررسی عمیق مسئله، خودمان را درگیر راه حلها می کنیم. بطور مثال میدانیم که مناسبات موجود در جامعهای مفروض دچار بحران و هرج و مرج هست و سریعاً بفکر حذف و جابجائی افراد می افتیم و فکر می کنیم که این افراد هستند که اینطور یا آنطور می کنند و بدون رفتن به اعماق قضیه، دنبال یک ایسم، یک شکل اجرائی و امثالهم می افتیم. طوری که امروزه دموکراسی در شکل و شمایل شرکت کردن در انتخابات را بجای همراهی و همگرائی اجتماعی قرار داده و امروز خاتمی را می آوریم و از او معجزه می طلبیم و فردای دیگر یکی دیگر را و خلاصه هرزمان یکی را انتخاب می کنیم تا بار مسئولیت اجتماعی ما را بدوش بکشد و خودمان را به غرزدن و نقد و نفی و اینها راضی نگه میداریم. خلاصه کلام: احساس مسئولیت مانند رانندگی در جادهای است که در گوشه و کنارش انسانهایی بخواب رفتهاند و ما باید چنان توجه و دقتی داشته باشیم که مبادا کس یا کسانی زیر لاستیک ماشین تمایلات ما له شوند. اگر اینگونه باشیم، دیگر هیچ کس جای من نوعی مسئول بحرانهای کنونی جهان محسوب نخواهد شد. |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|