کلَ‌گپ

۰۸/۱۰/۱۳۸۳

کمک های تسکین دهنده! تلفن زنگ میزنه. هنوز الو نگفته ام که داد و فریادش از آنطرف در میاد: " کجائی بابا، ده بار بیشتر زنگ زدم." میگم: " رفته بودم بیرون هم یه دوری بزنم و هم خریدی کرده باشم. تو که میدونی روزای سه‌شنبه تو شهرک ما بازار هست..." - " رفته ام خودم رو واسه جمع آوری کمک برای زلزله و سیل زدگان معرفی کرده ام. امشب قراره بریم در خونه ها تو آخن و از مردم تقاضای کمک کنیم. البته وقت اصلی جمع آوری وسائل رو گذاشته ایم روز شنبه اولین روز سال." - " خب، حالا چه چیزهائی میخواین از مردم بگیرین؟ پول نقد یا لباس یا مواد غذائی؟" - " راستش پیشنهاد دادم که اگه بشه از مردم بخوایم شراب سال نوی خودشونو بدن بفرستیم برای اونا تو آن منطقه؟!..." - " مرد حسابی، شراب واسه چته؟ تو اون هیر و بیر فکر می کنی کسی بفکر شراب خوردن هم باشه؟" - " والله فکر می کنم از هر داروئی براشون بهتره. شراب، ودکا، ویسکی، حتی آبجو و... اصلاً چطوره تو دست بکار بشی شاید تو هلند بشه یه چند تُنی قرص های اکس دی سی براشون جمع آوری کرد و فرستاد. برو... " - " تو هم که حسابی قاطی کرده ای والله..." - " نه بابا. اتفاقاً جدی میگم. برو جلوی این دیسکوها و یه بلندگو وردار و بگو: ای ملت، این قرصهائی رو که قراره امشب مصرف کنید، بدین بفرستیم واسه آن ملت که سخت احتیاج دارن حتی اگه شده یه چندساعتی از غم و غصه مصیبتی که براشون پیش اومده بیرون بیان..." در ادامه اش هم یه سخنرانی غرائی کرد که باید از طریق رادیو تلوزیون بجای اینکه اینهمه صحبت از مصیبت و اینها میکنند، بهشون بگن: بابا جان هیچ کاری از دستتون ساخته نیست. اونائی که مردن، نه زنده میشن و نه اموالی رو که از دست دادین دوباره بدست میارین و نه قادر هستین کل این حادثه رو به قبل از بروزش برگردونین. حالا میل خودتونه. میخواین عقل تون رو بکار بندازین و قضایا رو از این بدتر نذارین بشه. بجای تو سر خود زدن و جلوی دوربین های یه مشت آدم بیمار و فرصت طلب که از اون سر دنیا اومدن تا بجای همدردی باشما ازتون فیلم بگیرن و بفرستند اونور دنیا و پولش رو هم پیشاپیش میگیرن و صنارش رو هم بهتون نمیدن... بعدش هم، تمام این سازمانهای امدادی به هر خانوار یک بطر عرق بده و خلاصه یا علی مدد: شب اولش دور هم جمع بشن و یه پیکی بزنند و بعدش از فردا هرکی جلوی خونه اش و محل کارش رو مرتب کنه. حالا اگه بودند کسانی که حاضرند کار داوطلبانه بکنند، برن آشغال های جمع شده اونا رو جمع کرده و ببرند بیرون شهرهاشون یا بسوزونند یا دفنش کنند. خلاصه اینکه کلی اصرار میکرد باهاش برم برای جمع آوری کمک های مردم در شهر آخن. دارم فکر می کنم، تو حرفهاش یه حقایقی هست که روراست نمیشه انکارش کرد. مردم بم رو نگاه کنین، یه ساله که تو چادر زندگی می کنند. تمام این دلسوزی ها و تمام این زانوی غم در بغل گرفتن ها، حداقل تا این لحظه برای خیلی از این چادر نشینان بم، خونه و زندگی نشده! مردم سری لانکا و هند و بنگلادش و اندونزی و تایلند و خلاصه همه اونائی که دچار این حادثه شدند، تنها یه راه دارن: پذیرش اینکه چنین حادثه ای رخ داده و باید با بازمانده امکانات سروسامانی به گذران بعدی روزها و ماهها و زندگی شون بدن. آیا آن روزی رو خواهیم دید که مردم نسبت به مسائل شون اینقدر مستقیم و واقعی نگاه کنند؟ من که اینور دنیا هستم در این روزها جگرم کباب شده وای بحال کسانی که خودشون درگیر حادثه بودند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?