کلَگپ | ||
۲۹/۰۹/۱۳۸۳" نیمه پنهان " یا " گوشه ای ناچیز از ناگفته ها " ؟ دیشب، بعداز مدتها باردیگر فیلم " نیمه پنهان " از تهمیه میلانی را دیدم. برادر زاده ام همراه شوهر و پسرک یکسال و نیمهاش پیش من آمده بودند. سی دی این فیلم رو از یکی از همسایه هام گرفتم. یکی دو سال پیش بود که این فیلم رو دیده بودم. حال، از آنجائی که دیدن فیلم هائی به زبان انگلیسی برای میهمانانم خسته کننده بودند و مشکل برای فهمیدن، و دیدن فیلم هائی که دوبله آلمانی دارن، برایم غیرواقعی و تا حدودی نامفهوم، بهمین دلیل تنها راه پر کردن وقت میهمانی همانا دیدن فیلمی بود به زبان فارسی! یکی دوتائی فیلم از دوستم گرفته بودم. هرکدامشونو که میذاشتم، میدیدم چنگی به دل نمیزنه و خلاصه آخرالامر دیگه تنها مانده بود همین فیلم " نیمه پنهان " . شوهر برادرزاده ام هنوز اولین صحنه ها رو ندیده بود که گفت: من فکر می کنم بهتره برم بخوابم، چون بنظر میرسه این فیلم نه تنها آدم رو میخ خودش می کنه، بلکه نمیذاره تا صبح هم بخوابم! و با گفتن این جملات رفت طرف اتاق خواب و گرفت خوابید. تا حدود دو سال و نیم پیش که مریشا به آلمان اومد، تنها نشانه های مانده در ذهنم از اون مربوط میشد به دوران دو سه ساله گی اش. فاصله بین سه چهارساله گی تا بیست و دو سه ساله گی اش رو تنها از روی بعضی عکس های خانوادگی و اینها و یا صحبت هائی که برادر بزرگترم در موردش مطرح می کرد میتونستم در ذهنم شکل بدم. این یکی دو سال اخبر فرصتی پیش آورد که باهاش بیشتر آشنا بشم و هرازگاهی من میرم پیش اونا یا اونا میان پیشم. طرحی کلی از فیلم رو براش شرح دادم. وقتی در مورد قضایائی که این فیلم قراره در موردش صحبت کنه باهاش صحبت می کردم، با تعجب می دیدم علیرغم اینکه یه چیزایی از گذشته سیاسی من میدونه، اما انگار هیچوقت با کنجکاوی و سوالی از این دست روبرو نبوده که بالاخره آن روزها چه خبر بود! برایم البته مشکل بود که بتونم تهمیه میلانی رو بعنوان راوی مناسبی معرفی کنم. اساساً صحبت کردن در مورد قضایائی که مربوط به دوره ای از تاریخ یه جامعه هست در حین حضور یکی از طرفین درگیری و بالاخص طرف زورمدار آن دوره، همیشه با موانع و گاهی با خلاء های اساسی روبرو خواهد شد. با اینهمه سعی کردم برای برادر زاده ام روشن کنم که بسیاری از دختران و پسران جوان و بطور کلی جامعه ما به خیابانها ریخته بودند و همه جا یکپارچه شور و انرژی بود برای پیشبرد امری که میبایست نماد رعایت عدالت اجتماعی در جامعه ما باشد. فیلم شروع شد، چشمان برادر زاده ام هر لحظه گشاده تر و گشاده تر میشد و آنقدر که گاهی از اینهمه تنهائی قهرمان داستان در کوچه پس کوچه های شهری آنهم مثل تهران، ترس برش میداشت. میگه: یعنی هواداران نیروهای سیاسی اینقدر تنها و بی کس بودند؟ چه میتونم بگم؟ خانم تهمینه میلانی تنهائی و بی کس زنانه و دخترانه را بجای بی کسی سیاسی قرار داده بود! نمیدونم. حتی در صحبت هائی که یکی دوسال پیشتر با بعضی از مدافعین این فیلم هم داشتم، همیشه گفته ام: شاید قضایا در رشت یه طور دیگه بود! تا آنجائی که من یادم هست، روزها و حتی ماهها و سالهای بعداز انقلاب تا مدتها برایمان آفتابی و روشن بود و مملو از انرژی و یا محلی برای بیرون دادن انرژی. حتی در دوره زندان هم یادم نمیاد که دچار چنین ترس و التهابی بوده باشم. البته چنین وضعی شامل حال خیلی از دوستانمان بود و ربطی هم به جنسیت شان و زن یا مرد بودنشان نداشت. حالا اینهمه ترس و التهاب و نگرانی و قائم موشک بازی رو که تهمیه مطرح کرده از کجا در آورده، نمیدونم. در هرصورت برای مریشا این فیلم یه چیز دیگه بود. وقتی گفت: من در طی سالهای اخیر فیلمی ایرانی ندیده بودم که اینقدر منو به فکر انداخته باشه و از این زاویه باید بگم: فیلم خیلی خوبی هست! ازش پرسیدم: تو که گفتی بهتر از فیلم " میهمان مامان " در سالهای اخیر فیلمی ندیده بودی، با این حساب نظرت یعنی عوض شده؟ گفت: ای وای داشت یادم میرفت! خوب معلومه که میهمان مامان در اساس یه فیلم بود با تمام مختصاتی که یه فیلم میتونه داشته باشه. چیزی که تو توش بودی و خودت شده بودی بخشی از آن خانه و آن مردم. حتی دلت میخواست اگه شده یه ظرفی یا چیزی رو هم بشوری و خلاصه یه کاری بکنی. بدون اینکه اصلاً فکر کنی که این حرف و یا آن حرفی رو که مثلاً فلان هنرپیشه زده درست بوده یا غلط. اما، این یکی بیشتر شبیه یه کتابی بود که داشت یه قضیه رو و شاید بگم زندگی و حادثهی زندگی یه نفر رو شرح میداد. گفتم: فکر نمی کنی این فیلم بیشتر شبیه کتابی بود که توسط چندتائی هنرپیشه روخوانی شده و حال آنکه میهمان مامان رو اگه آدم بخواد به کتاب تبدیل کنه، باید صدها صفحه توضیحی در مورد حالات و فیگورها و خلاصه آن چیزهائی بنویسه که بیشتر با یه میمیک ساده قابل توضیح اند؟... مریشا که بهرحال بخاطر آشنائی دیرینه سال پدرش با دنیای کارگردانی تئاتر و سینما و ساختن و بازی در فیلم ها و اینها در استان گیلان و گاهاً در سطح کشور، به این قضایا آشنائی داشته میگه: همینطوره و حتی میشه در مورد دیالوگ ها هم بطور اساسی با نویسنده بحث کرد. ولی همانطور که خودت هم اشاره کرده ای، کسی که نمیتونه آنهمه بی حرمتی حزب الهی ها رو نشون بده و یا مجاز به این کار نیست، بهتره فقط نوشته رو چاپ کنه. از همه اینها بدتر اجبار به استفاده از یه هنرپیشه برای نشون دادن یه نقش در فاصله بیش از هفده سال، همان وضعی رو به وجود میاره که انگار آن آقاهه در تمام مدت حتی موههاش هم کاملاً سفید نشده چه برسه به دفرمه شدن معمولی که برای هرکس میتونه اتفاق بیافته و از همه بدتر آن دیالوگ مسخره ای هم که براش گذاشته بودند با آن زبان بی ادبانه و مسخره اش... آدم یکی رو دوست داشته باشه و بعدش در زمان دیدنش آنقدر بی ادبانه باهاش حرف بزنه! اونم دربرابر قیافه دوستانه نیکی کریمی! من فکر نکنم مردی در جایگاه چنان نقشی بتونه اینقدر بی ادب باشه. بهرحال دیالو گش زیاد تعریفی نداشت... شاید مریشا هم کم و بیش از مکنونات قلبیام اطلاع داشته چون درست همان چیزهائی رو میگفت که حالم رو در هر دوبار دیدن این فیلم بهم زده بودند. روشنفکران رو بگونه ای نشان داده که بسیار نفهم و بی ادب هستند و تمام کارشون به دسیسه کاری و تحقیر و کبر فروشی به یکدیگر دنبال میشه. ... بگذریم. محصولی که در آن دیار و با آن اما و اگر ها میخواد درست بشه و اینا فکر نمی کنم حالا حالاها بتونه حرفاش رو به راحتی بزنه. بدون اغراق باید بگم که میهمان مامان شاید تنها فیلم یکدستی بوده که من در طی سالهای اخیر دیده ام. فیلمی که امکان همراهی انسانها با هم رو منوط به هیچ چیز نکرده بود جز چرخش متناسب و خودبخودی بسیاری قضایا که با اعمال و رفتار عادی انسانها در یک ساختمان شکل میگرفت. رقص بعداز غذای آن مهمانی و آرامش و خلوت کردن تک تک خانوارهای آنجا منطقی ترین ماحصل چنین همگرائی بوده. نیمه پنهان شاید دهها سوراخ سنبه پنهان داره که بهتره در زمان و مکان و شرائط مناسبش مطرح میشد و نه در چنین دوره ای از حیات اجتماعی مردم جامعه ما که هیچ چیزی جای معقول خودش نیست چه رسد به رسیدگی به قضایای دوره ای که عربده کشانش هنوز از توی مجلسش هم صحبت از خورد کردن دهان خبرنگاری میکنند که نه بخاطر شغلش که بخاطر حجابش!؟ مورد اعتراض قرار میگیرد.
نوشته شده در ساعت ۷:۰۷ بعدازظهر
توسط: تقی |
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|