کلَ‌گپ

۰۷/۰۸/۱۳۸۳

سوء‌ظن

سوء‌ظن

مدتی بود در این صفحه چیزی ننوشته ام. نه دلیلش تنبلی است، نه کمبود وقت هست، نه عدم اشتیاق به نوشتن و خلاصه همه اینجور چیزها سرجاشون هست. تنها دلیلش این میتونه باشه که دلم نمی خواد سوالاتم رو به دیگران منتقل کنم. من فکر می کنم هرکس در مکانیسمی منحصر به خود در ذهنش به مسائل مختلف فکر می کنه. از مسائل عملی و روزمره گرفته تا مسائلی عام تر. مثلاً درباره زندگی، عشق، رابطه انسانها، سیر تحولات اجتماعی، چشم انداز حیات روی زمین و بسیاری قضایای دیگر. تنها، زمانی میتوان در یک همفکری و مباحثه ای عمیق قرار گرفت که سوال مطرح شده در ذهن یک یا چند نفر از تقارن های ویژه ای برخوردار باشند. در چنین شرائطی طرفین خیلی بهتر میتوانند به حرف وحدیث یکدیگر گوش دهند و با هم تبادل نظر و بطور کلی به گشایش مسئله نائل آیند.

یکی از خسته کننده ترین کارها آن هست که مباحثه کننده گان خواسته باشند راه حل های از پیش تعیین شده را برای سوالات زنده و فعلی مطرح کرده و کنکاش در عمق مسئله را به مقایسه راه حل های مختلف و تلاش برای نشان دادن برتریهای راه حل خود بکشانند. چنین افرادی از مغزشان در بهترین حالت بعنوان ضبط صوتی استفاده می کنند که قادر است دانسته های انباشت شده را با سلسله مراتبی ویژه و مناسب بیرون دهد. شاید دیر نباشد آن دوره ای را ببینیم و یا ببینند که کتابخانه های زنده ای نیز راه اندازی شود. عده ای انسان که در قفسه هائی مناسب نشسته اند و هرکدام را که بخواهی برای تو درباره موضوع و مضمونی مشخص صحبت کنند.

یکی دو روز پیش تر این سوال به ذهنم رسید که: زمانی که به کسی در مورد کاری یا قضیه ای شک داریم، مثلاً چیزی گم کرده ایم و فکر می کنیم فلانی اونو برداشته؛ یا مثلاً فکر می کنیم که فلانی به دلیل معینی نخواسته که مسافرت خودش یا داشتن میهمانی و یا دیداری و یا خلاصه خیلی چیزهای دیگر را به توی نوعی بگوید. اگر بعداز مدتی به ما ثابت بشه و یا بفهمیم که در اصل تردید ما بی مورد بوده، در چنین حالتی چکار باید کرد؟ آیا باید از فردی که بهش شک کرده بودیم و بنوعی وی رو در مظان اتهام قرار دادیم – حتی در یک ذهن و در یک مغز – معذرت خواهی کنیم؟ آیا با این کار، ما حقوق فردی دیگر را نقض کرده ایم، یا اینکه در ذهن خودمان از معضلی عمیق تر رنج می بریم؟

این سوال البته آنقدرها هم هوائی نیست. بطور مثال فردی را می شناسم که هر قضیه ای برایش اتفاق بیافتد بدون استثناء شروع می کند به پیدا کردن مقصری در میان اطرافیان. من بارها توسط این فرد در مظان اتهام قرار گرفته ام. حتی موردی سراغ دارم که به قطع دوستی دو نفر منجر شد. یکی از میهمانش پرسید: تو پاسپورتم رو ورنداشتی؟ و طرف مقابل هم نه گذاشت و نه برداشت و هرچه فحش و بد و بیراه بود به طرف داد. وقتی از اولی پرسیدم: تو چرا به فلانی همچین حرفی زدی؟ گفت: والله همینجوری یه لحظه از ذهنم گذشت. نمیخواستم بگم، از دهنم در رفت. یک لحظه به ذهنم رسیده بود که اون بالاخره جواب منفی گرفته و شاید این پاس رو ورداره و بطور مثال بره به یه کشور دیگه... !؟

وقتی از نفر دوم پرسیدم: تو چرا اینقدر عصبانی شدی؟ گفت: آخه این خیلی بی معرفتی هست که یکی حتی تو ذهنش هم که شده بخواد در مورد من چنین قضاوتی داشته باشه. با چنین فردی حتی یه لحظه نمیشه رابطه داشت. بهش میگم: اگه اون تو ذهنش چنین مسئله ای داشته باشه، خب، این قضیه ای است مربوط به فعل و انفعالات ذهنی اون. دوستم در جواب گفت: اما اگه کسی اصل رابطه اش با دیگران رو بر روی شک و تردید و اتهام بذاره، حداقل خطائی که میکنه مهمترین اصل اولیه حقوق بشر رو نقض می کنه که همه انسانها از هرگونه اتهامی مبرا هستند و...

همه اینها به این معنی نیست که خودم دچار برخی تردیدها نمیشم. بارها پیش اومده که در مورد این یا آن فرد و این یا آن مشکل نظری داده ام که پایه و اساس درستی نداشتند. و بعداز روشن شدن امر نتوانسته ام بقول معروف از دست وجدانم در برم که آیا چنان خطائی را با پوزشی نباید جبران کنم؟

من فکر میکنم به ساختاری در ذهن باید دقیق شد و عملکردش رو عمیقتر نگریست که زمینه ساز شک و تردید نسبت به اطرافیان میشه. شاید همه اینها ناشی از فقدان چیزی بسیار بزرگتر هست، یعنی عشق. تمامیتی که بهیچ وجه ناظر زندگی ما نیست و تنها در محدوده هائی خاص تلاش میکنیم برخی رابطه ها را با آن نام شناسائی کنیم. اگر قلب و جانمان عمیقاً عاشق باشد، بنظر نمی رسد که دلهره ای بسراغمان بیاید. دلهره ای که بیشتر ناشی از بازی محاسبات و احتمالات برای وقوع حادثه ای در فلان و بهمان زمان آینده هست.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?