کلَ‌گپ

۲۳/۰۵/۱۳۸۳

مصاحبه با خودم!

مصاحبه با خودم! تصمیم گرفته ام با خودم مصاحبه کنم! لطفاً نخندید. باور کنید همچین هم فی البداهه نبوده. اگر تا حال حتی شده بصورت گذرا نگاهی به این نوشته هایم در وبلاگ انداخته باشید، میدونید که من یکی دو تا مصاحبه داشته ام تحت عنوان: مصاحبه با آینده. و یا مواردی بوده که تحت مضمون پیاده روی مشترک با دوستان، مباحثه و در اصل مصاحبه هائی رو در اینجا منعکس کرده ام. اما، وقتی به کنه نگارش دقت می کنم، می بینم تمامی مشغولین به کار نگارش در حال مصاحبه با خودشان هستند. کار سختی نیست. میشه اونو در هرجائی دید و اشکال مختلف اونو براحتی از هم تفکیک کرد. مثلاً یکی مقاله می نویسه؛ اولش یه سوالی رو پیش روی خودش میذاره و بعد اونو جواب میده. در جوابهاش هم سعی می کنه شکل گیری برخی از سوالات احتمالی شنونده – خواننده و یا حتی بهتر بگم: مصاحبه کننده مفروض – رو هم پاسخ بده. یکی دیگه میاد خاطره تعریف می کنه. در واقع اون هم خودش رو در مصاحبه ای مفروض قرار میده. تمام شعارهائی که در پشت یا پیشاپیش طرح می کنند که علت نگارش خاطره درس آموزی و انتقال تجربه و اینها هست، همه کشک هستند. درست مثل برنامه ای تلوزیونی رو می مونه که مجری برنامه مثلاً " زن و زندگی " علت راه اندازی برنامه اش رو انتقال تجارب و دانش فلان و بهمان فرد به جامعه بدونه و در اینجاست که خانم و یا آقای فلانی و یا بهمانی میاد و از خاطراتش صحبت می کنه. حالا همین مجموعه فشرده شده در یک نفر و آنهم همان کسی است که داره مصاحبه میده. داستانها هم بنحوی از انحاء مصاحبه اند. مصاحبه ای درمورد احتمال وجود واریانت های مختلفی در حوادث مختلف زندگی. مثلاً اگر فلان فرد از فلان جاده عبور می کرد و فلان ماشین که بهمان راننده مست در آن نشسته بود و او رو زیر میگرفت، کل روند زندگی روی زمین بگونه ای دیگر پیش میرفت. و حال که چنین نشده، پس زمین نیز بگونه ای دیگر زندگی اش را پشت سر گذاشته. در واقع داستانها طراحی حالاتی هستند از احتمال بروز و اما اتفاق نیافتاده. حتی دقیق ترین مستند نوشتاری و یا سینمائی نیز در واقع امر انعکاسی است داستانگونه از لحظاتی و حوادثی که به میلیاردها شرائط وابسته بوده اند. در واقع آنها نیز تصاویر تخیلی اند و در آنها نیز همه قضایا بصورت احتمالات مطرح میشود. درست همان گونه که شما میتوانید " من " مصاحبه کننده را یکی دیگر بدانید و " من " مصاحبه شونده را فردی دیگر. شاید در مسیر حرکت مصاحبه ها، ترجیحاً عناصر و حالات دیگری از " من " را بصورت شخص ثالث هم وارد صحنه کنم. نمیدانم. اما هرچه هست، اشتیاقی وافر در من وجود دارد که پرده دری کنم. دلم میخواهد به تمامی ادا و اطواری که به نام انسان اجتماعی، مودب، مدرن، متمدن، و غیره و غیره اینجا و آنجا نمایان میشه، بند کرده و تا آنجائی که ذهنم میکشه پته این مفاهیم رو بریزم رو آب. خُب، برای اینکار یه جائی باید باشه. میگن اسرائیلی ها جلوی دیوار ندبه وا می ایستند و با تکان کله و خواندن ورد رفتارهایی مثل بیماران روانی انجام داده و بدین طریق خودشان رو تزکیه می کنند. من فکر میکنم انسان برای بیرون ریختن اینهمه فریاد فروخفته در درون از تلنبار شدن اینهمه حماقت در خود، به کوهستانی وسیع احتیاج داره تا با فریاد کشیدن در فضای لایتناهی، صوتش را به بیرون پرت کنه و انعکاس صوتش بارها و بارها با شلاق مواج خود صورتش را شرحه شرحه کنند تا بدونه که هرچه بوده در درون خودش بوده که روی داده. چه در تبعیت گوسپندوارش به همه آن چیزهائی که از همان نطفه ای ترین شکل بهش حقنه کرده اند و چه در تغییر آن و برداشتن متاعی دیگر مثلاً به انتخاب فردی و اما همانقدر نچسپ و بی معنی که دیگری بوده و آنگاه مقاومتی شدید برای استفراغ هرکدام از آنها و هرباره و هرباره بدام اشکالی پیچیده تر از هویت های خود پسندانه افتادن. اینجاست که برگشت از کوهستان باید همراه باشد با سبکی ساده وجود. براستی برای هرکدام از ما پذیرفتن این جنبه که نه ما آمده ایم تا فلان و بهمان آرزوی فلان و بهمان موجود احمق رو روی زمین برآورده کنیم، نه اصالتی و رسالتی بر دوشمان هست، نه بالاتر و نه پائین تر از سایر نمودهای حیاتیم – از حبابی که روی آب شکل میگیره، گرفته تا لکه های ابری که در آسمان هر لحظه نمودار شده و متفرق میشوند تا سایه روشن ناشی از انعکاس آفتاب روی درختان و یا حتی لبخندی که روی لبی شکل میگیرد... حس اینکه زندگی هیچ نیست شاید کمترین تاثیری که دارد، آسان گرفتنش باشد. درست همانند آن دگمه حذف روی این کی برد که با زدن آن میشه تمام این نوشته رو در یک لحظه به هپروت فرستاد. و حتی با انجام ندادن این کار هم باید به این راز پی برد که هر نوشته ای در پی قرار دادن آخرین نقطه، مرده است و دیگر وجود خارجی ندارد. زندگی درست در لحظه لحظه فشردن شاسی های کیبرد هست که روی میدهد و بس. بهرحال، بزودی مصاحبه با خودم را در اینجا منعکس می کنم. در این مصاحبه، سوالاتم شاید درباره رویدادهائی باشد که بدلیل فعال بودن چشم و گوش و حواس مختلفم در لحظه بروز آنها شامل برخی قضایایی باشد که در دوره های مختلف حیاتم روی داده. ممکن است در پاسخ به سوالاتی باشد در مورد تصوراتی که در ذهنم شکل میگیرند و بدلیل بروز فعل و انفعالات شیمیائی، الکترونی، و بجای خود روحی خاص موجودیتی واقعی بتوان برایشان قائل شده و بهمین دلیل قابل انعکاس بمثابه فعالیتی که از یک فرد بروز یافته. واضح تر اگه صحبت کنم این است که ممکنه در مورد یادها و خاطرات باشه، در مورد تخیلات و تصورات باشه، ممکنه در مورد پیش داوری ها باشه ممکنه در مورد آرزوها و تمایلات باشه و آخرالامر ممکنه در مورد امور روزمره باشه. هرچه هست نه برای این مصاحبه ها میشه ارزشی قائل بود نه برای مصاحبه کننده و نه برای مصاحبه شونده. این نکته رو قطعی باید دونست که من صرفاً همه این کارها رو واسه سرگرمی می کنم و به نافش هیچگونه ادا و اطوار و ادعائی رو نمی بندم که انگار قراره از توش یه چیزی در بیاد که مثلاً میتونه بدرد این یا آن بخوره. فکر می کنم طبیعی بدونم این جنبه رو که شاید تنها آن تیپ افرادی میتونند با این نوشته ها کنار بیان که بجای قرار گرفتن روی صندلی مباحثه و قضاوت و فلان و بهمان، همه اینها را نشانه هائی بدونند که روی مونیتور منعکس شده و فاقد کمترین تاثیر و قدرت اجرائی و فلان و بهمان اند. و اگر هم آنها را هچل هف فهمیدند، بدانند که من نسبت به نظرشان هیچ واکنش منفی و یا مثبتی ندارم. درست همانند تفسیری که احتمالاً ممکنه در مورد پیاده روی های روزانه ام از طرف برخی دوستانم مطرح بشه. این هم عملی است که از من و در این زمان و زمانه بخصوص رخ میده. شاید چند صباحی دیگه از این کار هم دست کشیدم. درست مثل آن تصمیمی که زمانی در ابتدای جوانی گرفته بودم که خودم را دون کیشوت وار وارد مقابله های اجتماعی برای کسب قدرت کرده بودم و فکر می کردم که با حضور در فلان و بهمان سازمان سیاسی در جبهه عمومی حق علیه باطل و یا خیر علیه شر هستم و بعدها احساس کردم که این معانی چون ساخته و پرداخته ذهن انسان اند و انسانها اساساً شکل دیگری از زندگی را تجربه نکرده اند که فاقد جهت و جایگاه باشه، لذا تمامی این معانی نیز عموماً در خدمت همان مقابله های اجتماعی است و نه چیزی فراتر از آنها. در دنیائی که حتی خیر و شر را درون خودمان براحتی نمیتوانیم دسته بندی کنیم، وای بر آن که خواسته باشیم در گستره ای وسیع در یک سرزمین و یا در جامعه جهانی به چنین کاری دست یازیم. من نه به آن تصمیم ایراد می گیرم و نه امروزه حاضرم در چنین خرافه هائی به بند کشیده شوم. و ضمناً نه برای تصمیم گیریهای روزمره ام رسالتی قائلم و نه به تصامیم دیگران ایراد می گیرم. هر انتخابی در لحظه لحظه زندگی روزمره ما تحت تاثیر مجموعه بهم پیچیده ای از عوامل هست که نمیتوان و نباید آنرا با معیارهای ارزشی سنجید. چرا که معیارهای ارزشی نیز خود ساخته ذهنیت انسانی است اینبار انسانهائی دیگر. در مورد پیگیر بودنم در این کار باید بگویم همانطور که در بالا نیز اشاره ای داشته ام، هر نوع نگارشی خود مصاحبه ای است با خود. بهمین دلیل تا زمانی که می نویسم و یا بنحوی از انحاء با فرد یا افرادی دیگر ارتباط برقرار میکنم، مدام در پیشبرد این تصمیم واقع هستم. اما اگه روزی و روزگاری لام تا کام حرف نزدم، بدانید که بقیه مصاحبه دارد درون کله ام پیش میرود! حتی اگر هیچ تمایلی موجود نباشد تا به اشکال قابل فهم برای دیگران عرضه شود.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?