کلَگپ | ||
۱۸/۰۳/۱۳۸۳اروپا، انتخابات و برگه حق راي من!
اروپا، انتخابات و برگه حق راي من!
مانده ام با اين ورقه انتخابات چه كار كنم. من هم مثل خيلي از شهروندان كشورهاي مشخصي در اروپا چنين كارتي رو دريافت كرده ام. اين كارت در اختيار همه آن كساني قرار ميگيره كه حاملين پاسپورت فلان و بهمان كشور اروپائي عضو اتحاديه اروپايند.
اصلاً نميتوانم به اين بازي بزرگي كه در پيش هست تن بدم كه مثلاً دارم از حق راي خود استفاده مي كنم و اونو مثل يه بز! در اختيار يكي از اين انسانهاي رنگارنگ ميذارم كه برن در جمعي بنشينند و نه تنها بخشي از يه ساختار بشن، بلكه هميشه يه قورت و نيم طلبشان باشه كه فلان و بهمان كار رو اگه راي بيشتري داشتند مي تونستند انجام بدن و عامل سعادت عمومي بشن و بدينسان از نقش خود در همه قضايا شانه خالي كنند.
خيلي طبيعي است كه اصلاً نتونم خودم رو فريب بدم. دموكراسي الانه شده مذهبي جديد كه انگار سعادت بشري در گرو پذيرش اونه و وقتي به ابزارهاش نگاه مي كني، وقتي به چگونه گي اجرايش نگاه مي كني و وقتي تمامي كراهت هاي موجود در جهان امروزين رو مي بيني، طبيعي است كه بشيني يه گوشه اي و بگي: بابا اين ادا و اطوارها بما ربطي نداره و گور پدر هر آن كسي كه براي دست يابي به قدرت، از حماقت و بي مسئوليتي عمومي سوء استفاده مي كنه.
من اساساً با چيزي به نام انتخابات آزاد مخالفم. من فكر مي كنم در گذر از درياي پرطوفان زندگي امروزين، همدلي رفيقانه ضروري است نه دنباله روي ناشي از تعدد آراء. انتخابات اصلاً كار درستي نيست چه رسد به اينكه بخواهم اونو با صفت عجيب و غريب " آزادي" آلوده كنم. آزادي، مفهومي است كه به درجات معيني از قابليت تحرك انسان بستگي پيدا ميكنه و چگونه گي درك چنين تحركي. وقتي خودم رو در مرزهاي جغرافيائي، در تعهدات ملي گرايانه، در تفاوت هاي چندش آور، در جنسيت، در تعهدات فلان و بهمان مناسبات خوني و خانوادگي و غيره و غيره، در اسارت مي بينم؛ وقتي مجبورم همه اين قضايا را تنها در چارچوب جهان بيني ها و انواع و اقسام فلسفه ها بفهمم؛ دادن صفت آزاد به خود، آنهم صرفاً با دريافت يه كارت انتخاباتي، ساده لوحانه ترين كارها خواهد بود.
براي من معيار انسان آزاد در فاصله گيري اش از توهمي است كه بدان دچار هست. در همين راستاست كه نه تنها نميتوانم دچار اين توهم شوم كه انگار تعداد كمّي آراء نشانه حقانيت فردي است، بلكه مجاز نيستم دارندگان چنين كارتي را آگاه به عمل خود معرفي كنم. آنها مي پذيرند در چارچوب قواعد و قوانين معيني به عده اي مشخص براي آينده اي نامعلوم و براي دفاع ناروشني از منافع ناروشن تر خود انتخاب كنند. تصور اينكه ميبايد حتماً عده اي باشند و قدرتي در كار باشد و سلسله مراتبي و دستگاهي براي اداره انسان و امثالهم همه اينها از ناداني ريشه دار انسان و عادت غريبش به ساختارهائي نشان دارد كه خود در گذر تاريخ بمثابه ساختار هاي اجتماعي راهي كج و كوله و هردم بيلي را گذرانده اند.
وقتي در برابر چشمان حيرت زده ام مراسمي را شاهدم كه در بزرگداشت جنگ – در كراهت جنگ چه با نام پر طمطراق دفاع مقدس، و چه در تمايل به آزاد ساختن سايرين با توپ و تانك و امثالهم طبعاً ترديدي نخواهد بود – پيش ميبرند؛ مراسمي بقول احسان طبري پر از جربزي، پر از سفلگي! با اينهمه زرق و برق و بازسازي هاي مضحك صحنه هاي جنگي و قهرماني هاي بيشمار در كشتن و كشتن و باز هم كشتن يكديگر و امروزه گل گذاشتن بر سر قبر همه آن سربازاني كه تا آخرين فشنگ تلاش كرده اند ديگراني ديگر را تنها با تفاوت لباس و پرچم هايشان بكشند؛ و در گوشه اي ديگر از همين كره مي بينيم بيش از يك ميليون انسان را كه با قحطي مستقيم و مشخص مواجه اند و با گرسنگي عملي و چهره كودكاني را مي بينيم كه مگس تمام لبها و چهره هايشان را پوشانده و همزمان كودكي ديگر را كه پرچمش را به افتخار چندتائي آدم دفرمه ديگر تكان مي دهند؛ همه اينها به من ميگويد: احساس مسئوليت انساني را حداقل در آن چهره ها و آن نمودهاي دفرمه نميتوان يافت كه امروزه پيش برنده همين ساختار كنوني جهانند. ساختاري كه بر تفاوت ها، بر كينه توزي ها، بر كشت و كشتار، بر نمايش زرق و برق ابزارهاي كشتار جمعي، بر كلمات تحقير و توهين، بر دروغ هاي بي پايان بر فساد بر حماقت و بر توهمات بي انتها استوار است.
قلبم، جانم، احساس مسئوليتم در قبال همه انسانهائي كه دوستشان دارم، همه آرزوهاي قلبي ام براي بشريت به من حكم ميكند كه در اين تئاتر بزرگ شركت نكنم و به اندازه يك انسان در برابر پيشبرد چنين ساختار اعجوج و معجوجي و به عنوان اعتراض به محدود كردن احساس مسئوليتم در حد يه كارت انتخاباتي، آنرا پاره كرده و دور بريزم.
خطاي بزرگي خواهد بود و من مطلقاً قادر به انجام آن نيستم كه انسانهاي ديگري را در چنين توهمي دچار كنم كه انگار حق راي، دموكراسي و امثالهم راه نجاتشان است. با تمام وجودم براي مبلغين چنين راهي تاسف مي خورم و از آنان ميخواهم به چهره كنوني جهان با دقت بيشتري نگاه كنند و ببينند كه چه كساني در استفاده از چنين دركي از آزادي انسان بر دوش آنها سواري مي خورند. آناني كه نه تنها خود در توهمند، بلكه دامن زننده آن در ذهن ديگرانند، طبعاً نقش بيشتري در جاافتاده گي خرافه و ناآگاهي در جهان دارند.
همدلي و همراهي انساني در تنظيم مناسبات متقابل، اساساً با چنين بالماسكه و مضحكه اي تفاوت دارد و مهمترين منبع الهامش همانا عشق به هم نوع و خواست عميق قلبي در همراهي با كل هستي است.
چندروز ديگر تئاتري برگزار خواهد شد كه بازيگران آن، اينبار همان تماشاگرانند و آنچنان در نقش خود فرورفته و بدان باور دارند كه جز تكان دادن كله اي از تاسف هيچ كاري از آن چند تماشاگر صحنه نمايش كنوني بر نمي آيد. راه ديگري نمانده، تنها ميتوان صحنه نمايش را با همه زرق و برقش براي بازيگران خالي كرده و از آنجا دور شد.
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|