کلَ‌گپ

۰۱/۰۳/۱۳۸۳

حق با روحانيت است!

حق با روحانيون هست! امروز مثل روال هرروزه در بيمارستان بودم. بالاي سر برادرم كه اصلاً باور نمي كرد همين صبح امروز او را عمل كرده اند و يه لوله بسيار ظريف و بجاي خود هوشيار رو توي تنش جاسازي كرده اند. اين لوله وظيفه داره تا آبي كه در مغز اخوي گرانمايه جمع ميشه – و البته نه افكار و انديشه ها و هزارتا نقشه و برنامه و آرزو و خيال و رويا و توطئه و حسرت و باقي قضايائي كه به فعاليت هاي بي معني و بي ربط مغز بر ميگرده – بعنوان فضولات به ساختار اگوبندي فاضلاب بدن وصل و پس از چندين بار ري سايكلينگ و در آوردن تمامي مواد بدرد بخور و حتي چربي هاي بدرد نخور، باقي را با رنگ و بوئي تند به خارج از بدن هدايت كنه. مسيري كه مدتي است فرمانش دست اخوي نيست و گاهي ميتوانستم خبرش را از بو تشخيص دهم كه خب، بالاخره اخوي امروز در كمال قدرقدرتي فرمان! را بدست گرفت و خود فاضلاب را به سيستم عمومي شهري متصل نمود. باري اصل قضيه اين نيست! همينطور كه داشتم براي برادرم توضيح مي دادم كه بنده خدا، والله بالله تو را عملاندند، باور نمي كرد كه نمي كرد. بالاخره آينه آوردم و گرفتم جلوي صورتش و ازش پرسيدم: آيا اثري از آن لوله كه به بالاي سرت و سوراخي در جمجمه ات وصل بوده، هست؟ گفت: نه. گفتم: آيا تو خودت اين طرف سرت را ماشين كردي، يا اصلاً متوجه شدي كه سرت را ماشين كرده اند، گفت: نه. گفتم: خدا عوضت بده! تو رو بيهوشت كردند – كه البته در بسياري مواقع اون وسط خيابان هم آنقدر بهوش نيست كه داروي زيادي براش لازم باشه! – بعدهم اين قضايا و از اين حرفها... همينطور داشتيم اختلاط مي كرديم كه تلفنش زنگ زد. گوشي رو گرفت و از آن سوي خط برادر ديگرم بوده كه حال پيش دخترش به مهماني آمده. برادرم صحبت را كوتاه كرده تا سوپي كه بنده بهش رسانده بودم، سرد نشود و گوشي را داد به بنده كه بنمايندگي از اوشان قضايا را براي رسانه هاي خبري جهان توضيح دهم و اينجانب نيز بعداز صحبتي و توضيح و تشريح همه اعمالي كه خود پزشكان هم با اين دقت عمل نمي كنند چه رسد به توضيح دادن، براي برادر گرانقدر غايب لكچري دادم تا وجدان ايشان در عذاب نباشد و حداقل از خبر اوضاع دور نمانده باشد چرا كه جواب نكير و منكر بازماندگان خانواده نصفه و نيمه ما در ايران را نميشود در اين حد داد كه آره، ماه قبل بهش يه سري زده ام و پنچ دقيقه اي پهلويش بودم و ... باري، اخوي گرام كه حوصله اشان به يه نخود تلخكي بيشتر وابسته هستند تا چندتائي آبجو، بالاخره دستش را بالا آورده و مرا از منبر سخنراني پائين كشيد كه: پس با اين حساب فعلاً ميشه گفت كه خطر رفع شده!؟... چاره اي نبود. از اين واضح تر نميشد گفت: بسه ديگه، سرم رفت! ما هم بريدن فرموديم و ايشان ميكروفون را در اصرع وقت در دهان فرو بردند و بقيه قضايا را مستقيماً ازدرون مغز ميفرمودند كه آري ديشب آن لينكي كه داده بودي ما به آن مراجعه و فيلم مارمولك را برداشت كپي رايتي فرموده و قرار است وجوهات مربوطه را به حساب در گردش يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر واريز كنيم و چگونه گي تقسيم وجوهات را هم بندازيم گردن خودشان. پس از اين برداشت انقلابي به تماشايش نشستنيم و خلاصه بخاطر كيفيت خاص فيلم هم بخاطر علاقه مندي و هم درك بهتر ديالوگ ها آنرا دوبار رويت فرموديم. در هردو بار نيز مجبور بوديم بخاطر تعديل خنده هايمان و پوشش صدايمان، تمام درها و پنجره ها را بسته و پرده ها را بكشيم كه مبادا صدايمان مشكلاتي براي همسايگان بوجود آورد* *** راستش من هم اين فيلم را ديدم. اين فيلم را نه از زاويه بار داستاني، قابليت شكل گيري چنين فضاي داستاني، كيفيت بازي ها، آزادي گفتار و بيان و خلاصه خيلي چيزها نميتوان به بحث گذاشت. تنها چيزي كه مثل يك جمله سرگردان در ذهنم در تمام مدت ديدن فيلم مي چرخيد اين بود كه: روحانيت حق داشت كه جلوي اين فيلم را بگيرد. من هيچ ترديدي به اين قضيه ندارم. هركسي كه بخواهد از درون اين فيلم چيز خاصي بيرون بياورد كه مثلاً اين فيلم ضد روحانيت بوده يا برعكس از روحانيت دفاع كرده و اينها، راه خطائي رو براي نگاه به اين فيلم انتخاب كرده است. از نظر من، گره اصلي اين فيلم در يك چيز ويژه اي نهفته است. در آن سرزمين مفروض مردم در چنبره تنگاتنگ تقدس زندگي مي كنند. در آنجا تعدد بي شمار تابو و شكل گيري روزمره ارزش هاي مقدس تمامي اركان زندگي و مناسبات اجتماعي را در بر گرفته. در آنجا سكس تابوست، رابطه عشقي تابوست، مقامات مقدسند، سلسله مراتب چه در مناسبات اقتصادي سياسي اجتماعي و چه در بطن جامعه و خانواده و قوم و قبيله و خلاصه هر آنچه كه مهر و نشان زندگي اجتماعي داره، تابو و يا مقدس هستند. در چنين مجموعه اي اگر يكي به صرف داشتن سني بالاتر حرف مفتي بزند، ديگران اگر اعتراض مي كنند ميبايد بگونه اي باشد كه تقدس طرف " ترك " بر ندارد. انسانهاي درگير در زندگي روزمره در آن جامعه تنها در محدوده بسيار بسيار نزديك و صميمي قادرند يه خورده خودماني صحبت كنند. از ته دل و بي غل و غش و بدون اتهام به مقابله با ارزش ها. و در چنين اوضاع و احوالي است كه مي بيني يكي مي آيد و مقدس ترين تابو را به سخره مي گيرد. قدرت جادوئي اين لباس را ازش خارج ميكند. آن را تبديل مي كند به مقداري پارچه و اينكه بر تن هركسي ميتوان پوشاندش. ميگويند كه از اعجاب اين لباس هست كه فردي همچون رضا مارمولك را تبديل كرده به يه انساني ديگر. چنين استدلالي دقيقاً از سر بيچاره گي است. رضا مارمولك در تمام مدت همان شخص بود كه بود. هيچ چيز خاصي از وي تغيير نكرد و بهمين دليل هم كارگردان مجاز نبود كه او را دستگير نكند. اما از همه اينها مهمتر استفاده از استعاره اي بوده همچون: " مارمولك". مارمولك در فرهنگ عامه بهرحال تنها معني كه ميتواند داشته باشد، موذي گري و هزار رنگ شدن و خلاصه هرچه هست، با روباهي كه از قديم زيبنده دستگاه روحانيتش كرده بودند، فرق اساسي دارد. در واقع در تمام مدت ديدن فيلم اين سوال را ميتوان از خود كرد: چه كسي مارمولك هست؟ استفاده از اين استعاره، شكستن تابويي است كه مهمترين سنگر تقدس را نشانه رفته است. و از آنجائي كه در زندگي روزمره مردم رفتارها را در شعوري وراي تمايل متعارف حاكمان وقت در خود انباشته مي كنند، همصدائي خاصي را بين اين پرسناژ، اين داستان و اين قضيه با واقعيات مي بينند. روحانيون حق دارند كه ميگويند اين فيلم تيشه به ريشه ما مي زند و از اين قبيل. اين فيلم، آن لباس را ساده مي كند و حتي بگونه اي كه روحاني شدن، تنها در استفاده از آن لباس معني ميدهد و نه تمام آن ادا و اطوارهائي كه انگار ميبايد تمام عمر از همان اوان كودكي در حوزه ها جان كند و مثلاً به چنان و چنين جايگاهي روحاني رسيد. اين لباس را هركسي ميتواند بپوشد. و همان حرفها را هركسي ميتواند بزند. وقتي جامعه دلش ميخواهد همانگونه بفهمد كه خودش مي خواهد، ديگر از دست روحاني كاري ساخته نيست. چند وقت پيشتر از اين هم درباره اين فيلم يه اشاره اي داشتم. فرق بزرگ اين فيلم با فيلم هاي مشابه در كشورهاي اروپائي در اين است كه در آنجا اشتغال به روحانيت، همچون شغلي است متعارف كه عده اي يا از روي علاقه و يا مجموعه مسائل مختلف به آن روي مي آورند و تمام آن نمايش عظيم را دنبال مي كنند. و بقيه هم بعضي يكشنبه ها بهشان سري ميزنند و يه چيزي بعنوان هفته گي بهشان مي دهند. اما وقتي در ايران در مورد روحانيت و اينكه اصلاً كسي و رهگذري همينجوري لباس يكي را بتن كند و بخواهد نقش او را بازي كند، خود بخود عامل خنده عمومي ميشود. چرا كه اين نمادها و سمبل ها هستند كه مبناي ارزش شده اند و اين تابوها هستند كه حكومت مي كنند نه خردي كه ميبايد در بطن هر رابطه اي نمودار ميشد. بعنوان مثال وقتي ما در واقع ماحصل تفكر اجتماعي مان را يا بهتر بگويم ضروريات زندگي شهري را در انتخاب نمايندگان از سوي خود پاسخ مي دهيم، بسرعت به راه حل هاي كدخدا منشانه باقيمانده از فرهنگ روستائي روي مي آوريم و يه مشت افراد را در ساختاري ديگر مي پذيريم كه نگهبان نمايندگان ما شوند. بعداز آن تمام دعواي مان آن ميشود كه رفتارشان را تعديل كنيم و يا از آنها معقوليت و خرد طلب كنيم. اصلاً جايگاه شان نشانه بي خردي است. درست مثل " لويه جرگه" كه در افغانستان راه مي اندازند و تمام مدنيت امروزين قرن بيست و يكم رو به سخره ميگيرند كه انگار هركس ريش بلندي دارد، بطور اتوماتيك عقل و خرد هم دارد. اين تابو هاست كه در زمان شكستن، خنده بر لبان همگان شكل ميدهد. مارمولك آدم توي آن لباس را زميني كرد، مشغول به كار كرد و به اين نكته نيز اشاره داشت كه توي هرلباسي هر آدمي مي تونه بره. روحانيون فكر نكنم چاره ديگري داشتند. يا بايد اين فيلم را از صحنه روزگار حذف كنند. يا اينكه بپذيرند روحاني بودنشان ربطي به آن لباسي ندارد كه مي پوشند و بهتر است از تن بدر كرده و لباسي راحت تر بپوشند. سخن كوتاه، با برادرم كه كماكان در بيمارستان بستري است قراري گذاشته ايم كه در اولين شب برگشتش به خانه، اين فيلم را با هم نگاه كنيم و من از همين الآن دنبالش هستم تا يه كپي مستقيم از فيلم پيدا كرده و كماكان اميدوار باشم كه بزودي بتوانم با برادرم اين فيلم را و آنهم در خانه ام ببينيم. پانويس: اين فيلم چون انگار از توي سينمائي كپي شده، همراه با صداي ديالوگ ها، صداي خنده تماشاگران نيز ضبط شده است. بر اساس فورمول عادي بيولوژيكي خنده خنده مي آورد. ما هم در بسياري مواقع بدون اينكه موضوع ديالوگ را بفهميم از فضاي صحنه و خنده عمومي به خنده و حتي به قهقهه مي افتاديم. اگر استقبال از اين فيلم اينگونه بوده، خيلي راحت بايد به اين نتيجه برسيم كه مردم آن سرزمين بيش از هرچيز به خنده و موضوعي براي خنديدن نياز دارند. جامعه سرسام گرفته از انعكاس اينهمه درد و تعب. – اينها از افاضات اخوي گرام بود كه خودش دستي در كار تئاتر و هنر و سينما و اينها داره و اگر ولش كني، نقش كوفي عنان رو هم چه در شكل و شمايل و چه در مضمون براحتي ميتونه بازي كنه. باور كنيد. اونائي كه اونو از نزديك مي شناسند كاملاً با من هم عقيده هستند. حتي همين برادرم كه فعلاً بستري است نيز يه پا رفسنجاني است. وقتي دنيا را با نگاه رفسنجاني و بي پرده توضيح ميده، همه اطرافيان از ديدن چهره مستقيم رفسنجاني صفا مي كنند. امروز براي اولين بار برادرم اشاره كرد كه ميخواد با هركدام از ملاقاتي هايش با صدا و توضيحي از زبان رفسنجاني در مورد بيمارستان صحبت كنه. همه اينها نشانه هاي خوبي از بهبودي است و نشئه گي شروع اين دوره!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?