کلَ‌گپ

۰۶/۰۶/۱۳۸۳

تنها در جزیره ای!
دیشب داشتم فیلمی رو نگاه می کردم که تام هینگز توش بازی می کنه. مردی که بعداز سقوط هواپیما به جزیره ای پرت می افته و سایر قضایائی که آدم رو بیاد رابینسون کروزو میندازه. تجسم چنین فردی، انگار شبیه آن نگاهی هست که آدم رو ناخودآگاه در پستوهای هزارتوی خود می کشونه. شاید هر فردی با این سوال حتی اگه شده یکبار روبرو شده باشه که: اگه چنین ابزار و امکاناتی در اختیارمان نباشد، چطور میتوانیم به زندگی خود ادامه بدیم؟ البته در این فیلم این سوال عمیق تر شده بود و باصطلاح تنهائی آن فرد رو نیز به این معضل اضافه کرده بودند. همینطور که به فیلم نگاه می کردم، گاهی احساس می کردم که فلان و بهمان کارش بی خوده و یا فلان حالتش میتونه قابل حس و درک باشه. صد البته میدونیم که جنبه هائی از رفتارهای انسانی وجود داره که بهرحال برای نمایش آنهم در جامعه ای محافظه کار مثل آمریکا، با موانع جدی مواجه اند و شاید فیلم شان حتی مخارج خودشو نیز نتونه تامین کنه. در این فیلم یه نکته انحرافی وجود داشت – یا بهتره بگم به ذهنم اینطور رسید – که انگیزه مرد برای تداوم حیاتش رو به موضوعی ساخته ذهن یعنی امید بند می کرد. اینکه اشتیاق مرد به برگشت پیش همسرش، یا برگشت به زندگی متعارفش و اینها، زمینه ای بوده که او به زندگی ادامه داده. بنظر من، امید خود ابزاری است که ذهن بمثابه بخشی از موجودیت فرد خلق میکنه تا توجیه گر اعمال و رفتار روزمره باشه. زندگی به هیچ دلیلی نیاز نداره و هیچ ابزاری لازم نداره که پیش بره و حتی هیچ وظیفه ای رو روی دوش خودش نمی ذاره. این ضروریات زندگی اجتماعی است که موضوعیت زندگی رو با احساس مسئولیت و صد البته دخالت در زندگی این و آن معنی می کنه. بهرحال آنچه که بعداز بهم ریخته گی یکپارچه گی موجودیت یک فرد بروز می کنه، خود تداوم زندگی در شکل و اشکالی دیگه هست. در واقع در موجودیت مجموعه زندگی تغییر خاصی بوجود نمیاد. مواردی هم بودند که فکر می کردم، انسان در برخورد با چنان وضعیتی، چقدر زمان لازم داره تا استفاده از وسائل امروزین زندگی رو فراموش کنه؟ و خودشو با مجموعه امکاناتی هماهنگ کنه که در محدوده وی قرار داره؟ ضمناً در این فیلم این نگاه به زندگی که رابطه زن و مرد رو ابزاری می بینند و یکی را تکمیل کننده دیگری نیز به چالش کشیده میشه. واقعیت وجود انسان چیزی است در راستای همگرائی با وضعیتی که درش قرار میگیره. شاید اگه دو نفر بودند و مثلاً جنسیت مختلفی هم داشتند، کشش آن دو امکان پذیر می شد و در کنار پاسخ به رابطه جنسی متقابل، بسیاری قضایا رو میتوانستند با هم حل کنند. اما، این نکته با صراحت میتونه تاکید بشه که هیچ کس از نداشتن رابطه جنسی با فردی دیگه، نخواهد مرد! و وجود در همان شکلی که قرار داره کامل هست و از یکپارچه گی نسبی برخوردار. درست همین لحظه که این رو نوشته ام، خنده ام گرفت چون یکی دوتا از دوستانم رو مجسم کردم که سر همین قضیه با من بحث و حتی جدل دارن و اینکه انسان در شکل فردی خودش تنها و ناقص هست و ... و اینکه اگه اونا تو چنین وضعیتی و در چنان جزیره ای بودند، چه موضوعاتی خنده دار که اتفاق نمی افتاد!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?