کلَگپ | ||
۰۹/۱۰/۱۳۸۳۵پراکنده ها! داستان غریبی است. این روزها بازار سیاسی گری و این دم و دستگاه بدجوری ملعبه دست این و آن شده و هراز گاهی از فرط پرت بودن از قضایائی حقیقی خودش رو درگیر قضایای عجیب و غریب می کند. موضوع از این قراره که شنیده ام به بازار مکاره ای که چندی پیش تر تحت عنوان " رفراندوم برای فراخوان " راه افتاده بود، حال رفراندوم دیگری راه افتاده تحت عنوان انتخاب مهمترین شخصیت سیاسی ایران... اینکه این یکی چقدر مغایر با آن یکی است و آن دیگری چه قدر پادرهواست و نشان از ذهنیت های خیال پرداز، بی مسئولیت و حتی ماجراجوی یک یا چند نفر هست، موضوعی نیست که اساساً کار نگارش و نوشتار و از این قبیل باشه. بقولی گرفتاری قضیه نبود امری همچون " تشخیص "!!! هست. اینکه: من در کجای جغرافیای زمین ایستاده ام، ثقل زمین کجاست؟... طرح اخیر انتخاب شخصیت... انگار به مذاق برخی ها خوش نشسته و بنحوی از انحاء خواستند تا دوستان و آشنایان دور و بر در چنین برنامه ای شرکت کنند. اشاره ام به ای میلی است که از دوستی گرفته ام و البته بدون اینکه خواسته باشم نامی از ایشان بیاورم، باید جاخوردنم را یاد آور شوم. در یک روال عادی تر انتظارم این بود که وی به سرعت تقاضا کند که اسمش از لیست برداشته شود و او را در چنین بازی های کودکانه ای قرار ندهند و حتی به فرد تنظیم کننده این برنامه – مسئول گویا – اعتراض کند که چنین کاری نه شایسته هست و نه لازم و آنهم در چنین دوره ای از حیات اجتماعی در آن سرزمین. اما انگار در کنه وجود این دوست قلقلکی شکل گرفته و ایشان بنحوی از انحاء تقاضا کرده اند که بد نیست خودشان را به محک بکشند. اینکه حق رای چیست و در چه رابطه ای و چرا باید بکار گرفته شود و آیا چنین عملی نشانه عقل و خرد هست یا ضرورتی است که نمیتوان به مرحله های آگاهی بند کرد و غیره، بحثی دیگر هست. اما نمیتوان از نظر دور داشت که چنین بازی در آوردنی با قضیه رای و آراء و تعداد و از این قبیل قضایا، جز درک عمیقاً سطحی درگیر شدگان به چنین بازی هیچ معنی دیگری را نمی رساند. یکی در خانه اش نشسته و بنا به برخی ارتباطات و برخی امکانات یکشبه – شاید هم با سازماندهی کسی چه میداند! – به این فکر می افتد که از طریق جمع آوری آراء اینترنتی عده ای را ملعبه دست قرار دهند. باز میگویم: گرفتاری تنها این نیست که این عمل نشانه درک سطحی از حق رای و اجماع آگاهانه ملتی در منطقه ای است، بلکه در کنار آن به میزان توجه سیاسیون اینچنینی به جاه طلبی ها و خودمحوری هایشان اشاره دارد. مگر امر مدیریت مجموعه ای انسانی نماد هیچ ویژگی معینی است که بخواهیم رای بگیرییم که چه تعداد از جمال فلانی و بهمانی خوششان می آید یا نه؟ البته این گرفتاری فقط شامل حال ما و محیط سیاست بازان ما نیست. در همین هلند خودمان اخیراً همین بازی را در آوردند و در آن در طی دوره ای چندماهه مهمترین فرد بمثابه نماد جامعه هلند را انتخاب کردند و بقولی: عده ای در یک مقطع تاریخی از زندگی یک مجموعه انسانی، به خودش حق داد که در مورد کل تاریخ و انسانهائی که در دوره های مختلف زندگی کرده اند، قضاوت کنند و در این میان از لابلای افرادی مثل: وان گوگ و یا آنا فرانک، پیم فورتین انتخاب شد که چندسال پیشتر از این کشته شده بود. و اینکه در چنین مضحکه غریبی از نامربوط ترین و بی معنی ترین کاری که ممکن است بهترین تداعی نابالغ بودن یک جامعه باشد، رادیو، تلوزیون، روزنامه ها و خلاصه بسیاری از افراد معروف نیز حضور داشتند. از این زاویه هست که گاهی فکر میکنم مهم نیست چه لقبی در کنار اسمت قرار میدهی و خود را منتسب به کدام محدوده جغرافیائی نامگذاری شده میکنی؛ نابخردی تنها سهمی است که انگار بین تمامی ما انسانها به تساوی تقسیم شده و همه ما از آن نهایت بهره را می بریم! **** دیشب با دوستی صحبت می کردم. ابراز ناراحتی میکرد که حجمی به این گستردهگی از مرگ و میر مردم و مثل همیشه بی چیزترین و بدبختترین آنها در تلوزیون و اخبار اینجا و آنجا، ماها رو تدریجاً بی حس کرده و هرگونه اثری از احساس همدردی رو در ماها کشته. طوری که جلوی چشمانمان می بینیم که چطور در یک حادثه عده ی زیادی جونشون رو از دست میدن و حتی چه ساده از کنار اجساد می گذرند. شاید نقل قول آن دوستم که از جبهه برگشته بود درست باشه که اونجا آنقدر جنازه می بینی که بعداز اینها مرده دیگر هیچ تاثری در آدمی بوجود نمیاره. و بعدش اشاره ای داشت به تعداد روزانه مرگ و میر در عراق و اینکه شاید اوایل برامون عجیب بود و تاثر برانگیز اما، حالا دیگه بخشی از اخبار روزانه شده که سی نفر، چهل نفر، کمتر یا بیشتر بطور روزانه در عراق می میرند و حتی اگه بگن الان در بغداد برف باریده، من بیشتر تعجب کنم تا اینکه اینهمه آدمیزاد می میرند. اشاره دیگرش هم این بود که چطور برای جلوگیری از چنین فاجعه ای فقر جوامع آن محدوده نقش داشته و اینکه آنها میتوانستند با استفاده از تکنولوژی های مناسب جلوی ابعاد فاجعه رو بگیرند. دستگاه ای که دویست هزار دلار قیمتش هست، میتوانست هشدار دهنده مناسبی باشه... میگم: والله تکنولوژی هم همانطور ناعادلانه تقسیم میشه که بقیه چیزها. کجای مناسبات ما انسانها سرراست و سرجای خودش هست که حالا خواسته باشیم این یکی رو انتظار داشته باشیم. - آخه تاکی میشه اینهمه قضایا رو دید، پارسال در بم و امسال در اقیانوس هند و فردایی دیگر در فلان جا و کماکان هیچ فکری به حال نوع ارتباطات و پیشگیری ها و اینها نکرد. همین کمک هائی که الان دارن جمع میکنند، خودش سر به میلیونها دلار میزنه. در حالیکه در زمان مناسب میشد با هزینه های کمتری جلوی خیلی از این ضررها رو گرفت... من به فکر یازده سپتامبر می افتم که به نام جلوگیری از تکرار چنان فاجعه ای چه میزان هزینه به مردم کره زمین تحمیل شده – بماند که به جیب چه کسانی و به کجاها سرریز شده – و چه میزان مرگ و کشتار نیز. جداً نامگذاری انسانهای امروزین بعنوان با شعورترین، دهن کجی مضحکی است به هر چه معیار ارزش گذاری و براحتی میتوان نیشخند همه اشکال دیگر موجودیت روی زمین رو نسبت به اینهمه ساده لوحی ما تشخیص داد. با این اوضاع و احوال دست و دل آدم به هیچ کاری نمیره. حتی حوصله اش رو ندارم باقیمانده رنگ نشده دیوار آشپزخانه ام رو تموم کنم. با آن همه برنامه هائی که برای خودم ریخته بودم که تمام دیوارهای خونهام رو با اشعار مختلف از سعدی و فردوسی و خیام و اینها بصورت شعار نویسی پر کنم! زنده باد تنبلی که از هربهانه سیاسی، اجتماعی، طبیعی و غیره استفاده میکنه!!!
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|