کلَ‌گپ

۰۶/۰۲/۱۳۸۳

ويتريني از روان ما اوايل كه اومده بودم هلند، يكي از مظاهر عجيب زندگي مردم اينجا دكوراسيون خانه هاي كوچيك شان بود كه در خيابان هاي اصلي و بالاخص در شهرهاي قديمي مي ديدم. ما مردمي كه در شرق زندگي كرده ايم ميدانيم كه حريم اندروني يعني چه! بخش بزرگي از زندگي ما در حصار عجيب و غريبي از شخصي و خصوصي گرفتار هست. من وقتي از خيابان هاي هارلم – شهري كه اوايل دوره اقامتم در آن زندگي مي كردم – ميگذشتم با خانه هائي روبرو ميشدم كه اتاق پذيرائي شان درست مثل ويترين مغازه ها بود و نه تنها تمام وسائل توي خانه – كه با خوش سليقه گي كامل آراسته شده بود – نمايان بودند، بلكه حتي ميديدم افرادي رو كه مثلاً دور يه ميز نشسته اند و دارند شام مي خورند و يا روي يه مبل پيره زني رو ميديدم كه نشسته و بازي نور روي صورتش نشان از روشن بودن تلوزيون داشت و ... اوايل خجالت مي كشيدم كه درون خانه ها رو نگاه كنم. فكر مي كردم بنحوي از انحاء دارم اندروني خانه اي رو ميكاوم. بعدها وقتي بطور مثال با گربه اي كنار پنجره برخورد مي كردم و بي اختيار شروع به حرف زدن با آنها مي كردم و يا سگي كه با دقت و هوشياري بمن نگاه مي كنه، خودبخود با صاحبان خانه ها نيز رودر رو مي شدم. سري بعلامت سلام تكان مي دادم و خوشروئي پاسخ آنها حكايت از آن داشت كه در كار من انگار هيچ خبط و خطائي نيست. با آشنائي بيشترم نسبت به آنها متوجه شدم كه انگار آنها خود خانه اشان رو اينگونه آرايش مي كنند تا براي ناظري از بيرون زيبا جلوه كنه. گلدان هاي گلي كه مثلاً كنار پنجره هستند، پرده اي كه بخش معيني رو پوشانده و چندتائي جا شمعي و يا مجسمه اي كوچك و يا قاب عكسي؛ همه اينها درست مثل موزه اي بود زنده از سليقه انسانهائي كه همزمان با من زندگي مي كردند و اينگونه خود را و سليقه شان را بنمايش مي گذاشتند. يكبار وقتي كه از كنار خانه اي بزرگ در شهرك محل زندگي فعلي ام ميگذشتم و با تعجب و علاقه مندي تمام به دكوراسيون خانه و همه زيبائي ها و سليقه بي نظير خانه خيره شده بودم، بطور اتفاقي صاحب خانه در خانه اش رو باز كرده و بيرون آمد. بدون اينكه لحظه اي مكث كنم و صرفاً متاثر از علاقه مندي ام، گفتم: واقعاً خانه زيبائي دارين و اگر چه وسائل زيادي در آن نيست، اما تركيب رنگ خانه و مبلمانش و خلاصه همه چيز خيلي عالي تنظيم شده. مي بخشين كه من اينطوري اينجا وايستادم و دارم به درون خانه شما نگاه مي كنم. صاحب خانه خنده اي كرد و گفت: خيلي جالبه كه از سليقه من و همسرم خوشت آمد. ما قبلاً در يه خانه قديمي زندگي مي كرديم كه از پدرم به ارث رسيده بود با همه وسائل آنتيك در آن. راستش خودم احساس كردم كه انگار با آن وسائل دارم خودم هم پير ميشم. خوشبختانه همسرم – در همين وقت همسرش هم از خانه بيرون آمد – نيز با من موافقت كرد. اين خونه رو با قرض از بانك راه انداختيم و وسائل كم ولي با رنگهاي متناسب خريديم. در همين موقع براي همسرش توضيح داد كه من از سليقه شان تعريف كرده ام. من دادن آرامش بيشتري به آنها براي احساس امنيت گفتم: راستش من حدود چندسالي هست كه در اين شهر زندگي مي كنم. هميشه در حين عبور از كنار خانه شما، زيبائي دكوراسيون خانه تان منو مجذوب ميكرد. من فكر كردم امروز شما خونه نيستيد و خواستم خيلي بيشتر نگاهش كنم... زن با لبخند گفت: متاسفانه ما داريم ميريم براي خريد. خب ميتوني يه وقت ديگه اگه مايل بودي بياي و خونه رو از داخل ببيني... وبلاگ ها درست مثل همان خانه هائي رو مي مونند كه ما از سليقه هامون و از دنياي دروني مون مي سازيم و اونو در برابر نگاه ديگران قرار ميديم. هرگونه تلاشي براي تبديل كردنش به يه مغازه و جذب مشتري و امثالهم، شايد در كوتاه مدت بتونه تاثيراتي بذاره، اما در كنه قضيه يه پرده پوشي جاي داره كه نشون ميده صاحب وبلاگ ميبايست از تنهائي رنج ببره. چرا كه نميتونه هيچ نشانه اي از درون خود رو با فراغ بال و چشماني باز نگاه كنه بدون اينكه دلهره داشته باشه مبادا اندروني اش مورد ارزش گذاري هاي متعارف قرار بگيره. آنهائي كه سايت مي زنند و محصولاتي رو به نمايش ميذارن، اساساً با دنياي بي غل غش وبلاگ نويسي فرق دارن. اگر چه اين خطر هميشه وجود داره كه هر وسيله اي بدليل وجود گرفتاري اصلي در جايي ديگر و بالاخص در روان انسان، به ابزاري تبديل بشه كه انسان حتي در آن و با آن نيز به خود فريبي برسه. عليرغم همه اينها وقتي گاهاً بجاي مراجعه به دنياي بشدت كالائي شده سايت هاي خبري و باشگاه هاي مباحثه هاي بي پايان، به وبلاگ ها سر ميزنم احساس خوبي بهم دست ميده. بالاخص در مراجعه به وبلاگ هائي كه در ايران نوشته ميشن. تابوي حفظ اسرار اندروني وقتي با رهائي اينگونه توام ميشه، تناقض عجيبي بوجود مياره كه افراد بسيار كمي از آن به سلامت بيرون ميان. بهمين دليل هست كه مي بينيم بسياري از وبلاگ ها در ايران ترجيح ميدن به امور تجريدي بپردازن و يا در دنياي سياست و روزنامه نگاري و حتي درگيري هاي تكنولوژيك در زمينه كامپيوتر و از اين قبيل غرق بشن تا اينكه تلاطمات خانه دل شان و يا مغزشان رو بيرون بريزن و نهراسند از بينندگان و گذر كنندگان كنار خيابان كه مبادا از وسائل مورد استفاده اش، از سليقه اش و حتي از رفتارش ايراد بگيرند. بدون اينكه بخواهم مبنا را در فريفتن بينندگان اندروني ها بدانم، احساس مي كنم تمرين ويژه اي است وبلاگ نويسي درست بهمانگونه اي كه شايد زماني رضا قاسمي يكي از بهترين نمونه هايش بود. صميمي مي نوشت و چه در لابلاي آن كلمات و چه در بيرون از آن، خودش بود و خودش. اگرچه هشدار دوست جوانم كه در وبلاگ گل سنگ مي نويسه در ذهنم هست كه وبلاگ نويسي و وبلاگ خواني انگار عادتي است همچون همه عادات ديگر كه بجاي خود ميتواند شيرين باشد و بجاي خود همه اثرات منفي اش را نيز داشته باشد. اما در بطن اين كار تحولي نهفته هست كه اميدوارم استفاده كنندگان از وبلاگ نويسي بتوانند اهميت آنرا درك كنند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?