کلَ‌گپ

۲۴/۰۱/۱۳۸۳

قسمت دوم مصاحبه با آينده در گشت و گذاري كه به زندگي آيندگان داشتم، تا كنون با هيچ اثر و نشانه اي از كارهاي هنري و خلاقانه انساني به همان گونه اي كه براي هم عصرانم شناخته شده است، برخورد نكرده ام. از كسي كه مصاحبه با مرا پذيرفته مي پرسم: جايگاه هنر و بطور كلي خلاقيت انسان در زندگي روزمره تان چگونه است؟ - جاي خاصي ندارد. انسانها آزادند آنگونه كه خود آنرا حس مي كنند. - بطور مثال آيا هستند كساني كه به نقاشي، ساختن موزيك و يا كاري نوشتاري و از اين قبيل مشغول باشند؟ - گاهي ديده ميشود كه كساني به چنين كارهائي مشغول مي شوند. اما درست مثل ساختن مجسمه هائي از ماسه كنار دريا، در زمان انجام كارشان هست كه لذت مي برند. من بارها ديده ام افرادي را كه به اين كار مشغول مي شوند. آنها درست مثل كودكاني كه در كنار دريا روي ماسه ها جوي آب درست مي كنند و يا خانه اي ميسازند و يا سعي ميكنند حوضچه اي ساخته و چندتائي چوب را در آن مي اندازند كه مثلاً نقش ماهي را بازي ميكنند، از انباشت توده هاي ماسه چيزهائي مي سازند و بارها شاهد بوده ام كه چگونه مردم با لذت تمام در اطرافشان جمع مي شوند و به كارشان با توجه و دقت بي نظيري خيره مي شوند. - اما چنين كارهائي بعداز چند ساعت از بين مي روند. - خب، آنها هم قصد ندارند كه چيزي درست كنند كه مثلاً تا ابدالدهر باقي بماند. ضمناً فكر مي كنم سادگي محض باشد كه در برابر اينهمه خلاقيت طبيعي كه پيرامون ما بروز مي كند، انسان خودش را با چنين اموري دل خوش كند. - يعني هيچ كسي نيست كه زيبائي هائي از اين دست را كه مثلاً نمودي خلاقانه در حيات طبيعي است، روي پرده به ثبت برساند؟ - چرا بايد چنين كاري كند؟ مگر لحظات خلاقانه در طبيعت به پايان رسيده كه حسرت از بين رفتن يك لحظه براي انسان باشد؟ ضمناً هيچ كس بجاي ديدن كوه، به تصوير منعكس شده روي تابلو نگاه نمي كند. درست نگاهش به كوه از همان جنسي است كه در نگاهش به بازي كودكان بروز مي يابد. - با اين اوصاف بايد گفت كه زندگي در آينده فاقد هرگونه اثر و نشانه اي از خلاقيت هاي هنري انسان است. اگر اينطور باشد، حس مي كنم زندگي در آينده بسيار دلمرده و بي روح خواهد بود. - من نميدانم زندگي شما چگونه ميگذرد كه شما به چنين نمودهائي از خلاقيت نيازمند هستيد. شايد اصل زندگي شما فاقد ديناميسم دروني ناشي از نشاط و شور و شوق است و شما براي پر كردن خلاء ناشي از چنين زندگي به ناچار به سوي چنان نمودهائي روي مي آوريد. براي ما زندگي هميني هست كه دنبال مي كنيم. بدون هيچ تصوري از احساس خلاء و دلمرده گي. من وقتي به بازي بچه ها نگاه مي كنم، يا به حركت دروني آب دريا كه خود را در شكل فريبنده امواج تا كنار پايم مي كشاند و ملودي صداي امواج را با حركت نسيم قاطي مي كنم، همه اينها در جانم مي نشيند. من گاهي تشعش ملودي حركت امواج را در تمامي سلول هاي تنم حس مي كنم و از اين حالت چنان ذوق زده ميشوم كه دلم نمي خواهد از جايم تكان بخورم. - البته آنچه را كه شما تصوير كرده ايد، برايم قابل لمس هست و بجاي خود بسيار دل انگيز. اما اگر كسي همين را چه بصورت كلمات، يا انعكاس آن بصورت ملودي موسيقي و يا ديناميسم دروني امواج را روي پرده نقاشي منعكس كند، فكر نمي كنيد چنين احساسي ابديت مي يابد؟ - براي چه؟ مگر امواج از حركت باز مانده اند؟ ببينيد، تا آنجائي كه من از حرف شما متوجه شده ام، منظورتان اين است كه هنر و يا كار خلاقانه انسان چيزي است در انعكاس همه انعكاسات پيرامونش. خوب در اين كار كه هيچ خلاقيتي نيست. خلاقيت يا آنچه كه نشانه حقيقي بروز يك چيز نو هست، در بطن همان موج نهفته هست و نه در انعكاسش. - اما چنين انعكاساتي درون ذهن انسان موجوديتي پيچيده يافته و بگونه اي بروز خواهد كرد كه نمودي از چيزي بغايت متفاوت است. - خب، اين چيست؟ اگر فكر مي كنيد كه چنين چيزي شكل يابي چيزي كاملاً نو هست، باز هم برميگردد به وجود انسان بمثابه يكي از نمادهاي حيات در پهنه گيتي. درست مثل موجي كه از بطن جوشش دريا شكل مي گيرد. چه تفاوت ماهوي بين چنين كاري در انسان و در همه اشكال بغايت پيچيده حيات وجود دارد؟ آيا اساساً ميتوان در اشكال بروز خلاقيت ها مبنائي براي مقايسه پيدا كرد و يكي را خلاقيت – آنهم بصرف اينكه از ذهن انسان تراوش پيدا كرده – ناميد و ديگري را بروز عادي حيات؟ من فكر مي كنم چه چنين نامي براي چنان قضايائي قائل شويم يا نه، هيچ فرقي نمي كند. اگر نور خورشيد از لابلاي برگهاي درختان در هرلحظه ميليونها رنگ الوان و تلولو ايجاد مي كند، در ذهن انسان نيز چنين اموري ميتواند بروز نمايد. و همه اينها نشان از يك چيز دارند و آنهم حضور بلامنازع خلاقيت و بس. - با چنين برداشتي ميتوان نتيجه گرفت كه بين انسانها نيز هيچ تفاوتي وجود ندارد و چنين انعكاسات و فعل و انفعالاتي ميتواند در همه بروز نمايد. - من فقط ميخواهم توضيح دهم كه چنين حالتي را نميتوان بمثابه يك حالت غيرمعمول در نظر گرفت. براي مثال، چندتا بچه را ببر كنار آب، يا در يه محوطه چمن و يا در يك فضاي بسته. خلاصه هرجائي كه فكرش را مي كني. آنها را به حال خودشان رها كن و اما با چشماني باز و بدون كمترين دخالتي به اعمالشان نگاه كن. آنها نه تنها در واكنش به كششي دروني مشغول به كاري مي شوند و طرح يك بازي و يا رفتاري را مي ريزند، بلكه به سادگي تمام محاسبات يكديگر را مي فهمند و نقشي متناسب با طرح عمومي را به عهده مي گيرند. فكر مي كني كدام يك بر ديگري ارجح هست؟ همه آنها در يك چيز مشتركند: آنها به جوششي درون خود پاسخ مي دهند كه فاقد نقشه و راستاست. درست در عمل پاسخ به آن كشش هست كه خلاقيت معني پيدا مي كند و آنها خود بخشي از عمل خلاقانه مي شوند. خلاقيت ربطي به محصول كار ندارد. - شايد اموري را كه شما توضيح مي دهيد به اندازه كافي قانع كننده باشد. اما من در زمانه اي زندگي مي كنم كه ما در كلاف سردرگم ارزش گذاري ها و ارزيابي ها و نتيجه گيريها و حتي دل بستن به ماحصل خلاقيت ها آنچنان در بند هستيم كه حتي تشخيص درست رفتارهاي عادي مان را نيز از دست داده ايم. با توجه به گفته شما، ميتوانم به اين نتيجه برسم كه براي شما سرگرمي نيز ميبايد از اساس معني و مفهوم ديگري داشته باشد و يا حتي كار و امثالهم. - من فكر مي كنم، ما ميتوانم در ديداري ديگر روي اين موضوع نيز صحبت كنيم. ضمناً همين صحبتي كه داشته ايم، خود بخشي از كار خلاقانه اي هست كه ذهن انسان آنرا شكل ميدهد. و درست مثل كاري كه مجسمه سازان كنار دريا با شن و ماسه انجام داده اند، ما نيز با حروف و كلمات بازي كرده ايم. ماحصل كار و بقاي آن مهم نيست. مهم اين است كه ما لحظاتي را به خلق جملات و شكل دهي آن با استفاده از حروف گذرانده ايم.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?