کلَگپ | ||
۰۸/۰۱/۱۳۸۳
نامه هاي منتشر نشده سهراب سپهري
ديشب بعداز اينكه براي آخرين بار نگاهي به كانال هاي مختلف انداختم و ديدم كه فيلم بدرد بخوري نشون نميدن، سري به كامپيوتر زدم و صفحه دوات از سايت آقاي رضا قاسمي رو باز كردم. توي اين بخش از سايت رضا قاسمي هميشه چيزي براي خواندن پيدا ميشه. چيزي كه نشان از يه كار قابل مكث با خودش داره. در لينك هائي كه جديداً وارد شده، لينكي بود در مورد نامه هاي منتشر نشده سهراب سپهري. من بعضي از نامه هاي سهراب رو كه از كشورهاي مختلف براي دوستانش فرستاده در برخي نشريات ديده بودم. راستش نوع نگارش سهراب در بالاخص نامه نگاري هميشه توجه ام رو بخودش جلب كرده بود. احساسي از بي شيله پيله گي كامل، حالتي از سوالاتي كه انگار درست در همان لحظه در ذهنش شكل ميگيره و عيضاً جواب هائي كه خودش به همان سوالات مطرح ميكنه، بدون اينكه هيچ قصد معيني از بيان نظر و يا شكل دهي نظريه اي داشته باشه. سهراب حتي رنگ هاي تصويري به نامه هاش ميده. طوري كه نميشه نشان از يك نامه رو در آن ديد.
اين اشتياق من براي خواندن نامه هايش طبعاً منو به سرعت به آدرسي كشاند كه نامه ها در آن منتشر شده اند. من جداً از آن سري از دوستاني كه زحمت مي كشند و چنين يادها و نوشته هايي رو منتشر مي كنند، تشكر مي كنم. بدون اينكه قصد داشته باشم براي خواندن نامه و نظر و حرف اين يا آن فرد ارزش ويژه اي قائل بشم، اينو ميتونم بگم كه بعضي نوشته ها هستند كه هيچ ربطي به زمان نگارش ندارند و حتي به نويسنده اش. يادم نمي ره يكي از دوستان وقتي شنيده بود كه چندتائي از كتابهاي " كريشنامورتي" رو به فارسي برگردانده ام، ميگفت:« تاريخ انتشار آن كتابها كي هست؟» وقتي منظورش را از اين سوال پرسيدم، توضيح داد كه طبعاً نوشته ها و سخنراني هاي آخرش ميبايد نشان از تعمق بيشتري در نگاه و نگرش وي داشته باشه.
البته بسياري هستند كه فكر ميكنند انسان در همه امور زندگي اش مارپيچ پيشرفت و آنهم الزاماً به جلو رو طي مي كنه و تحول تدريجي شامل وي شده و خلاصه اينكه افراد مو سپيد در چنين ساختاري از ذهن، قطعاً پخته تر و جا افتاده تر و حرفهاشان استنتاج كاملي از تجارب زندگي شان است. حال آنكه براي بيان زيبائي و انعكاس تاثيري كه ورود آن در جان آدمي ميذاره، حتي سكوت هم ميتونه بيان دقيقي باشه. وقتي اين جمله از سهراب رو ميخونم كه ميگه:« ... ديري است بيشتر وقت خود را در خانه ميگذرانم. از برخوردهاي با اين و آن كاستهام.اگر ياران مثل درخت بيد خانه ما كم حرف بودند، هر روز به ديدنشان ميرفتم. گاه يك قطرهآب كه روي دست ما ميافتد از همه ديدارها زندهتر است...»
اگه خوب به ساختار همين جمله نگاه كنيم، متوجه ميشيم كه براي اين جمله هيچ زمان و هيچ جايگاهي نياز نيست. يك انسان يا چنين جمله اي رو با تمام وجودش حس ميكنه يا اينكه اونو صرفاً بعنوان يك جمله مجرد روشنفكري موضوعي قابل بحث ميدونه. و از سوي ديگه براي حس چنين جمله اي، هيچ سلسله مراتب سني و گذران خاصي نياز نيست. تصوري كه توسط بسياري از برپاكنندگان دكان هاي عرفاني و درويشي و از اين قبيل دامن مي زنند. آنهائي كه براي درك جهان به كوهستانها ميروند و يا خود را درگير عذاب هاي عجيب و غريب مي كنند و يا آخرالامر حس چنين جمله اي رو به وجود حد معيني از دانش در ذهن انسان مربوط ميدانند.
من نامه ششم از اين مجموعه نامه ها رو در وبلاگ : ساكنان زمين گذاشته ام. اين كارم بيشتر به اين خاطر هست كه شايد از اين طريق افراد بيشتري به سخناني خوب دسترسي داشته باشند. فقط همين.
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|