کلَگپ | ||
۰۸/۱۲/۱۳۸۲
بهانه هاي ساده خوشبختي
ناني را كه با خود همراه آورده ام، ميخواستم در كنار جويباري بريزم كه از بالاي تپه راهي به ميان علفزار گشوده بود. اما صداي شاد چند غاز وحشي توجه ام را بسوي خود كشاند. در سوي ديگر جاده آبگيري قرار گرفته كه در كنار آن يك جفت غاز وحشي ديگر نيز با دقت به پرواز و صداي غازهاي قبلي گوش فرا ميدهند. ناگهان همراه با صداهائي كه از خود بيرون ميدهند با قدرت تمام شروع به بال زدن كرده و از جاي كنده ميشوند و همراه چهار غاز ديگر بسوي تپه ها مي روند.
نان ها را خورد كرده و آنرا با قدرت هرچه تمامتر بسوي آبگير پرت مي كنم. ذرات خورد شده نان در ميان برف ها گم ميشود. غازها پس از چند دور پرواز برميگردند و دوتاي آنها در همين آبگير فرود مي آيند و بقيه با سروصداي زياد بسوي آبگيرهاي ديگر ميروند.
غازها به كنار آب ميروند و با آرامش هرچه تمامتر شروع به شستشوي پرهايشان مي كنند. با منقارهايشان لاي هر كدام از پرهايشان ميكاوند و آنها را تميز مي كنند.
راهم را ادامه ميدهم. چندروزي است كه هوا سرد شده و برفي سبك تمامي منطقه اطراف خانه ام را پوشانده است. هرچه بطرف تپه ها بالا تر مي روم، ميزان برفي كه روي زمين نشسته بيشتر ميشود. در بالاترين قسمت تپه و در ميان جنگل بيش از بيست سانتي متر برف نشسته است.
جاي پاي بسياري روي برفها مانده. در چنين روزهائي تعداد زيادي از مسافران دهكده تفريحي نزديك شهرك ما براي پياده روي به جنگل مي آيند. از همان بالا صداي خنده شاد كودكان شنيده ميشود كه انگار در پاي تپه ها در حال بازي هستند.
جاده بين جنگل كه محل عبور و مرور وسائل نقليه موتوري است، از لايه اي يخ پوشيده شده. در چنين روزهائي ماشين ها از مسيري ديگر مي روند. اما با اينهمه مي بينم تعدادي ماشين را كه انگار بخاطر ترس از ليز خوردن ترجيح داده اند مسيرشان را عوض كرده و مجدداً از جاده يخ زده بگذرند. مسيري در حدود صدمتر از يخ ضخيمي پوشيده شده كه انعكاس نور كمرنگ خورشيد روي آن نشان از شدت انجمادش دارد.
همراه تعدادي از راهپيمايان به راننده ها كمك مي كنيم تا بتوانند سرعت متعارفي گرفته و به آرامي به راهشان ادامه دهند. حدود سي متر پائين تر، زن و مرد پيري در حال تلاش براي به حركت در آوردن ماشين شان هستند. آنها درست در جائي گير كرده اند كه مسير پائين بيش از هفتاد متر يخ زده هست و مسير پيش رويشان كه سربالائي است نيز يخ زده.
با ترديد به آنها نزديك مي شوم. در چنين مواقعي مشكل است كه بتوان بطور مستقيم كاري كرد. چرا كه آنها به راحتي اعتماد نمي كنند كه مثلاً ماشين را در اختيارت بگذارند تا آن را به بالا يا پائين منتقل كني. به راننده توضيح ميدهم كه چكاري برايش بهتر است. هفتاد متر سرپائيني بهتر است تا تمام مسير يخ زده جنگل را مجدداً طي كردن. با ترديد حرفم را مي پذيرد و آنچه را كه ميگويم انجام ميدهد. ماشين به راحتي دور ميزند و حال بخش دوم كار مانده. شيشه ماشين را پائين مي كشد و من در كنارش قدم زنان حركت كرده و برايش از زمستان پارسال ميگويم. در عين حال سعي ميكنم پيش در زمان مناسب او را از حركت باز دارم. با هم به آرامي پيش ميرويم و اينجا و آنجا ماشين كمي از مسير خارج ميشود. اما بهرحال به جائي مي رسيم كه جاده را با پاشيدن نمك تميز كرده اند.
احساس خوب و شيريني در جانم شكل ميگيرد. پيرمرد و پيرزن از من تشكر مي كنند و ميخواهند تا مرا به خانه ام برسانند. آنها نميدانند كه بيش از اظهار تشكر آنان من خود در درونم ارضاء شده ام.
زندگي شايد بقول آن دختر جوان همشهري ام گذراني است از "بهانه هاي ساده خوشبختي ".
|
een plaats voor mijn gedachten en ideeën! جائی برای انعکاس افکار و ایده هایم! نوشتههای قبلی:
پیوندها:
خالواش - وبلاگی موازی زمزمههایی روی کاغذ ترجمه بنیاد کریشنامورتی - در آمریکا گشتها *تماس بایگانی:
|