کلَ‌گپ

۰۷/۱۱/۱۳۸۲

مبارزاتي كه به برق وصل اند! تاكنون دقت كرده ايد كه الكتريسيته براي مبارزان سياسي و بالاخص آناني كه در خارج از ايران هستند، چه ارزش حياتي دارد؟ جدا از اينكه بخواهم امور روزمره آنها را فلج كنم و آنها را از آب و خورد و خوراك و غيره بياندازم، فقط به يك قلم اشاره مي كنم و آنهم مسير ارتباطي شان با جهان اطلاعات. مدتهاست كه بخش اصلي ادراك از مبارزه سياسي در محدوده بالا و پائين كردن اطلاعات و اخبار و احاديث از رويدادها تبيين يافته است. در تمامي دوراني كه ما درگير اجراي قواعد سازماني بوديم و در حوزه ها مي نشستيم، بخش اصلي مباحث ما در حول و حوش اطلاعاتي دور ميزد كه از مجاري معيني به دست ما مي رسيد. دوره اي طولاني بهمانگونه كه از نقش ايسكراي بلشويكي فهميده بوديم، نشريات سازماني مسئول انديشيدن بجاي همه بودند. كار بقيه اين بود كه مكانيسم تحليلي آن را درك و با زباني مناسب تر به فرودستان منتقل نمايند. بعدها كه شرائط سخت تر شد و سازمان مجبور به جابجائي به كشورهاي ديگر و بالاخص همجوار گرديد، راديو اين نقش را داشت. راديوي زحمتكشان وسيله اي شده بود كه ما را به مهمترين مواد مورد نياز براي سياسي بودنمان وصل مي كرد. البته ناگفته نگذارم كه همزمان مردم ما نيز كه همواره از وجود راديو تلوزيوني سالم و مستقل محروم بودند، خواه ناخواه خودشان را به دريافت اخبار و اطلاعات از راديوهاي خارجي بند مي كردند. جدا از اينكه بخواهم مضمون چنين شيوه اي از مبارزه را به تحليل بنشينم، به اين قضيه فكر مي كنم كه چگونه ما فعاليت در ساختارهاي مستقيم حيات روزمره در جامعه را با جابجائي اطلاعاتي و تجزيه و تحليل كردن آنها يا در مخيله خودمان يا در محفل هاي كوچكي و در پستوها دنبال كرده و اين امر را نشانه و نمود سياستمداري دانسته ايم. شركت مستقيم و از نزديك با روال عادي زندگي انسانهاي پيرامون خود كمترين استفاده اي كه دارد، محكي است از ميزان وفاداري مان به همه آن جملاتي كه بيان مي كنيم. وقتي من مغازه داري ميشوم كه مثلاً ميبايد كالائي را به قيمتي بفروشم، نميتوانم با كلاه گذاري و بازي با نرخ اجناس در عين زمان بتوانم نه تنها اعتماد برانگيز باشم، بلكه انتظار داشته باشم كه ديگراني ديگر راهكارهاي مرا بپذيرند. اين شكاف به تدريج مسيري معكوس را طي كرد. خروج ما از ايران اگر چه متاثر از معضلات امنيتي معيني بوده كه براي افراد مختلف از درجات مختلفي حكايت داشت، اما در كنار خود مثل بسياري ديگر از مهاجرين كشورهاي عقب نگاه داشته شده چشمي نيز بسوي زندگي آرام تر داشتيم. با همه اينها كمترين تاثير منفي كه در زندگي ما گذاشت اين بود كه مبارزه سياسي برايمان هرچه بيشتر تجريدي شد و زندگي روزمره ما بگونه اي گذشت كه انگار هيچ ربطي به مبارزه ما ندارد. اگر چه دوران اوليه مهاجرت ما در وجه عمده اش از زندگي قبيله اي و تلفيقي خودساخته از تفكر سياسي و هيرارشيك نسبت به تمامي امور متاثر بود، اما در پي جابجائي هاي بعدي بسوي اروپاي غربي اين امر به افراد و سليقه هايشان واگذار شده و امر مبارزه – در وجه تجريدي و بازي مداوم با اطلاعات – امري گرديد كه وظيفه دستگاه حزبي گرديد. باور ما به اينكه سياسي بودن يعني مطلع بودن از همه حوادث ريز و درشت و تكرار و بازتكرار و بازتكرار سرسام آور آن، از ما موجوداتي ساخت كه بشدت و بيمارگونه به جذب خبر و گوش دادن بدان و بالا و پائين كردن مجموعه نظرات درون ذهنمان عادت كرديم. در تمام مدتي كه دستان و شايد بخشاً مغزمان درگير انجام كاري بود كه ما به ازاي آن نان روزمره و شايد هم تامين برخي آرزوهاي سركوفت شده مان را با آن پيش ميبرديم، اما درون مغزمان بخشي وجود داشت كه خود را مدام درگير جمع و تفريق و ضرب و تقسيم مجموعه اخبار و احاديثي ميكرد كه به گوش ما مي رسيد. اثرات سوء اين رفتار بگونه اي شده كه بسوي ساده نگري هاي بيشتر سوق پيدا كرديم. خبر بمثابه كالا وجودي پيدا كرد كه در بازار رقابت سعي ميكرد خود را به همه ابزارهاي مورد نياز مجهز كند. از سوئي كوتاه تهيه ميشد، از سوي ديگر تنها به گزارشي ساده از حادثه اي بسنده ميكرد، جائي ميديديم كه اخبار بگونه اي تنظيم است كه تنها ميبايد موادي را به گوش برساند. خبر بعدها مفهومي پيدا كرد همچون مجموع اصواتي كه ميبايد گيرنده مربوطه را تكان دهد. از كله سحر تا بوق سگ هزاران بار خبرها تكرار ميشوند. هرچه درد و بيچاره گي و بدبختي در دنياست، كالائي ميگردد كه ميتوان به خورد ملت داد. ميبايد براي اين كار مختصات ملي آن جوامع را در نظر گرفت. بي بي سي براي اينكار بخش هايش را هرچه بيشتر مستقل ميكند تا بتوانند با دستاني بازتر اخبار و احاديث را در راستائي پيش ببرند كه كالايشان بيشتر خريده شود. حتي اگر موضوع رقابت با سايرين نباشد، به نيروي بالقوه اي بايد انديشيد كه هنوز به دريافت خبر عادت نكرده. آنگاه مي بينيم كه عرصه بزرگتري ميدان فعال مايشائي خبري قرار ميگيرند. لايه هائي صوتي تمام كره زمين را احاطه كرده. زمين هيچگاه اينقدر سروصدا به خودش نديده بود. حال اما در كنار اينها، مبارزان ما به صحنه ديگري نيز پرتاب شده اند. اينترنت رابطه يكطرفه راديو و تلوزيون را اينبار به رابطه اي بطور محدود دو طرفه منتقل كرده. ابزارهاي اصلي براي اينكار فراهم شده اند. از سوئي مبارزه امري شده تجريدي كه هيچ ربطي به زندگي شخصي ندارد. دوم اينكه عادت به بازي با صوت و خبر و ديده و شنيده و اينها فراهم شده. سوم اينكه هيچ كس نه وقت و نه حوصله و نه تمايل دارد به قضايا و ريشه هاي شكل گيري حوادث بطور عميق بنگرد. شعار اينكه: دور دور اينترنت و سرعت و جابجائي هاي كلان است، بارها و بارها نافي تعمق ريشه اي در قضايا ميشود. در چنين دوراني است كه ارزش ها مي بايد در محدوده جملات معيني بگنجند. عشق بايد تعريف شود، تفريح بايد مشخص گردد. رابطه انسانها با هم بايد چارچوب داشته باشند و خلاصه همه چيز بايد آنقدر كوچك و محدود و مشخص گردند كه تنها به كنايه اي كافي باشد. ميخواهي خوشبخت شوي: بفرما. – البته اگه از دست تبليغات چي هاي تلوزيون ها در امان بمانيم – ازدواج كن. سعي كن همسرت حتي الامكان اينطور يا فلان طور باشد. اگه ملي گرا هستي، همسرت ميتواند از مليت خودت باشد. اگه ارزش هاي فلان را مي پذيري فلان و بهمان... فورمول هاي مشخصي هم براي جهان و براي تك تك اجزاء اين زمين وجود دارد. ديگر نميتوان به اين امر قانع بود كه مثلاً محمدآقايي كه درعلي آباد زندگي مي كند، همينطور سرخود كدخدا شود. وي ميبايد در ميان شهروندان علي آباد – كه از اولش هم ده كوره اي بيش نبود! – راي كافي بياورد. حالا اگه مردم ريش سفيدي كنند و بگويند كه اگه احياناً كاري داشتيم و اختلافي، آنوقت از محمد آقا هم كمك ميگيريم. اما همه اينها ناقض روند رو به گسترش مذهب نوين يعني دموكراسي و حكومت گذاري مدرن است. در چنين شرائطي كه همه چيز فراهم آمده، حال در برابرمان وسيله اي را قرار داده اند كه ميتواند ما را به سايرين متصل كند. راستي يك نكته را يادم رفت: اينكه در كنار تمام اين فضا سازي ها و تفكر تجريدي از مبارزه، چيز ديگري نيز در ذهن انسان رشد پيدا مي كند و آن اينكه انگار با هرجمله اي كه بيان مي كند، بخشي از كره زمين را از انحرافي معين نجات مي دهد. مگر نه اينكه كلمه و جمله و صوت و از اين قبيل اجزاء اصلي سازنده ذهن ما هستند، خوب اينها مقدسند و ميبايد به نقش جادوئي شان پي برد. كامپيوتر در برابرمان قرار ميگيرد. همه چيز آماده است تا در ساعاتي كه شام خورده ايم و بچه ها هم هركدام با كامپيوتر خودشان دارند با دنيا ارتباط هاي خاص خودشان را دنبال مي كنند – چقدر خوب! بچه هايمان آنقدر به امور اين دستگاه ها واردند كه تمام دل و روده شان را در مي آورند و باز ميذارن سرجاشان! نسل جديد خيلي با هوش هست! فقط مشكل اينه كه نميدانيم چرا خشتك شلوارهايشان اينقدر پائين هست!!! - و همسرمان يا بكار خودش مشغول است و يا با اشتياق و يا حتي با چشم غره داره به ما نگاه مي كنه. كليد كامپيوتر را ميزنيم و خود را به جهان وصل مي كنيم. درست در همان لحظه اي كه به جهان وصل شديم و بقيه به ما با عدد 2 اعلام كردند كه ميتوانند صدايمان را بشنوند و يا از طريق دوربين وب كام تصويري از ما را هم مي بينند، در پوست خود نمي گنجيم. تنها كاري كه مانده اينه كه آرزو كنيم: هر ايراني يك كامپيوتر داشته باشد. فعلاً نمي خواهم آرزو كنم كه هر انساني يه كامپيوتر و آنهم مجهز به بالاترين سرعت باشد. چرا كه ميترسم برخي از دست اندركاران از ما زرنگ تر با استفاده از آن بتوانند توده جهاني را به بيراهه بكشانند. بهتر است صدايش را در نياوريم. فعلاً همين قدر كه با بخش زبده فارسي زبان در تماسيم خودش كافي است. اينكه اين بخش زبده چطور صاحب كامپيوتر هست بما ربطي ندارد. ما مدتهاست اين فلسفه را پذيرفته ايم كه شيوه تامين زندگي روزمره افراد ربطي به مبارزه و يا مقايسه نظريه هاي سياسي و بطور كلي كار سياسي ندارد. ماركس فكر مي كرد كه بعداز انتشار مانيفست اين شبح كمونيسم بوده كه بالاي سر جوامع سرمايه داري مي چرخيد. ايشان جاي اشباح ديگر را نتوانستند با توجه به درك ماترياليسم تاريخي شان تعيين نمايند. حال شبح ارتباطات بالاي سر همه مي چرخد. همه ميتوانند بدون اينكه به مختصات فيزيكي، خلقيات، جنسيت، شيوه زندگي روزمره، تامينات و غيره يكديگر دسترسي پيدا كنند، بطور مستقيم با ذهن و مغز طرف مقابل تماس بگيرند. و ذهن و مغز خود را نيز بگونه اي بنمايانند كه خود ميخواهند. اينگونه است كه بسياري انگار از خواب هزاران ساله برخاسته اند و با كشف جديدي روبرو شده اند. انگار ميشه تمام قضاياي بازي سياسي را اينبار بگونه اي ديگر دنبال كرد. احزاب سياسي جان مي گيرند. تلاش هاي چندين ساله اخير در عرصه زندگي شخصي خود، چه موفقيت آميز و چه ناموفق ديگر چنگي به دل نميزند. ميتوان براي خود از جنبه هائي بازنشستگي محدودي را مجسم كرد و اما در كالبد بي جان و خسته خود، روحي تازه دميد. ميشه رفت دنبال مبارزات سياسي. حالا ديگه همه اينها هيچ خرجي ندارد. نه لازم است قيافه نحس فلاني و بهماني را ببيني، نه كسي ميتواند رفتار تو و شيوه تحليل تو را رد كند و نه ميتواند اصلاً بفهمد كه تو اين حرفها را از روي نوشته مي خواني يا داري از خودت ميگوئي. زندگي به تقسيمات جديدتري تن ميدهد. ساعات بعداز كار بجاي چرت زدن و ديدن سريال ها و يا هر مزخرفي كه تلوزيون ها بعنوان تنها فعال مايشاء قبلي به خوردمان ميداد، حال ميتوان با بازيچه جديدي پيش برد. اين وسيله هم كلاس دارد و نماد اين است كه تو به آخرين سطح تكنيك متصل هستي؛ هم امكاني است كه بتواني با دنيا تماس بگيري. خودماني تر اگه مجاز باشم بگويم: ميشه حتي با برخي كه سالها دلت ميخواست رابطه اي و سرو سري داشته باشي، تماس هائي برقرار كني. هيچ كس هم نمي تواند نافي چنين رابطه اي باشد. ميتواني در اجلاس حزبي شركت كني. براي چنين فعاليت هائي مسئوليت بپذيري. تقسيم مسئوليت كني و با قدرت هرچه تمامتر ادبيات سابقه و فراموش شده رفيق و رفقا و از اين قبيل را بكار گيري. ميتواني براي هركاري امضاء جمع كني. ميتواني به فلان و يا بهمان امر اعتراض كني. ميتواني با نوشتن كامنت به اين يا آن مقاله نظريه ات را به نويسنده بنويسي و او را رسوا كني. چقدر خوب شده اين كامپيوتر رو راه انداختند... راستي اينترنت چطوري راه اندازي شده؟ آيا كسي ميدونه؟ واي به آن روزي كه برق قطع بشه. من نميدانم در چنان روزي آيا ما قادر خواهيم بود مناسبات عادي و انساني با هم داشته باشيم؟ اصلاً با اينهمه موجود رواني و معتاد چه كار بايد كرد؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?