کلَ‌گپ

۱۰/۰۸/۱۳۸۲

گاهی این موضوع در ذهنم شکل میگیره که: چهره جهان در مثلاً هزار سال بعد چگونه خواهد بود؟ هیچگاه نتوانسته ام خودم رو اقناع کنم که آینده رو بشکلی خیالی تصویر کنم. بالاخص تصویر کردن ناکجا آبادی که قراره از این خراب آباد بدانجا برسیم و آنجا نیز علی آبادی باشه که در هرگوشه و کنارش عشق و زندگی در کنار و حتی در بطن یکدیگر در حال بازیگوشی هستند. اما در کنارش میشه به این قضیه نگاه کرد که جهان کنونی نه تنها در جهت حل معضلات مبتلابه خودش حرکت نمی کنه، بلکه در تعمیق بخشیدن و دامن زدن به بحران فی مابین به هروسیله ای متوسل میشه. و از همه اینها بدتر آنانی که مثلاً دست اندرکاران سیاست و رهبری جهان نامیده میشن و یا برای این کار خودشان را وارد گود می کنند، برایمان پیشاپیش واضح هست که نه تنها چیزی در چنته ندارند، بلکه این دلهره و نگرانی را همراه خود دامن میزنند که : از اینان خیری که قطعاً نمیرسد، شانس بیاریم که شرش بیش از این گریبانگیر جهان نشود. در چنین حالتی است که چشم دوختن به رویائی هرچند دور و هرچند غیرواقعی در ذهن خود، یکی از دلمشغولی هایی میشود که دامن بسیاری را میگیرد. بدینسان این سوال کماکان در ذهنم حضور پیدا می کند: چهره جهان در هزار سال بعد چگونه خواهد بود؟ رابطه انسانها با هم از چه نوعی است و چگونه روزها و شب هایشان را سپری می کنند؟ در نظر بگیریید یک روز صبح زندگی چگونه آغاز میشود. نمیتوانم بخودم بقبولانم که چنین سیری از تکامل تکنولوژیک ادامه یابد. سیری درهم و برهم و منشاء حرکت تامین سود بیشتر. طبعاً جهان در کوهی از مصنوعات انسان ساخته غرق نخواهد شد. بر این اشتیاق افسار گسیخته تبدیل تمام جهان به مصنوعات، قطعاً نقطه پایانی گذاشته خواهد شد. حال فکر می کنم هزار سال بعد بطور مثال زمانی کافی است تا انسان بخود آید. بتواند بجای جدا ساختن خود از هستی جاری، با آن همراه گردد. دست از تمامی بازیهای جاودان سازی خود، چه در جنگی بی معنی در حفظ جسم خود، و یا تلاشی مسخره تر از آن در عرصه تمامی مصنوعات خود ساخته اش. شاید بعداز هزاران سال هیچ نشانه ای از تمامی چیزهائی که نمود حماقت های جاه طلبانه انسانی بوده، همچون اهرام مصر و یا کاخ ها و نشانه هایی که انسانهایی در دوره هائی ساخته اند، باقی نماند. در نظر بگیریید تمامی کتاب خانه های دنیا را که اگر انسان کمی صبوری بخرج میداد، شاید لازم نبود که اینهمه جنگل ها را از بین ببرد تا آنها را تبدیل به کتابهای زندانی شده در کتابخانه ها و یا در خانه ها کند. اینهمه وسائل ساخته شده در خانه ها که شاید میزان مصرفشان برای ما در واحد توزیع شده در پهنای سال، شاید یکی دو روز بیشتر نباشد. حال میتوانم خودم را به دست خیال سپرده و سفری به آینده داشته باشم. چندسالی پیشتر از این در نامه ای برای یکی از دوستانم، بطور ناخودآگاه اشتیاقم را در شکل تصویری در آورده و او را نیز به میهمانی سفری خیالی دعوت کردم. سفری که با باد شروع شد و در جزیره ای ادامه یافت و شریان هایمان با نور خورشید و انرژی موجود در هوا چرخش روزانه اش را سازمان میدادند و سلول هایمان خود را در تماسی مستقیم با هوا و نور و سایر امکانات حیات باز سازی می کردند. هیچ کس به جاودانه گی نمی اندیشید و همه آنقدر غرق زندگی بودند که دیگر خیال جاودانه بودن نه نشان زیبائی بود و نه اشتیاقی بر می انگیخت. عشق در همه جا جان گرفته بود و مرزی بین پدیده ها وجود نداشت. انسانها از اقصا نقاط دنیا بسوی این جزیره می آمدند و بهمین گونه زندگی خودش را در پهنه گیتی میگستراند. اما امروز احساسم چیز دیگری می گوید. شاید در چند ساله اخیر بر امیدم به جان گرفتن خرد در جهان مناسبات انسانی دچار خلل شده. اما هرچه هست میدانم و قلبم بمن اینگونه میگوید که کودکان فردا روز را قطعاً بگونه ای دیگر آغاز خواهند کرد. نه در بهشتی که نان به تساوی قسمت می شود. اینها همه چیزهائی بود که ما در برابر بی عدالتی ها و اجحاف های جاری در تخیل مان می ساختیم. کودکان فردا شاید هروقت گرسنه شوند، فکری بحال خود خواهند کرد بدون اینکه این موضوع پراهمیتی برای شکل گیری نگرانی باشد. انسان در ترس دائمی از مرگ زندگی نخواهد کرد و مرگ یکی از تنها موضوعاتی خواهد بود که حتی لغتش را نیز از فرهنگ های لغات پاک می کنند. انسانها و بطور کلی حیات تنها زندگی را دنبال خواهد کرد. با اینهمه، کودکان فردا روز را با اشتیاقی وافر آغاز خواهند کرد. آنها زندگی را در چهار دیواری های مجزا نمی گذرانند. اگر چه بعید میدانم که ضرورتی هم به خوابگاه های سرباز خانه ای باشد. محل های زندگی بگونه ای خواهند بود که در تملک هیچ کس نیست. بشر زندگی را همچون همه نمودهای طبیعی حیات سازمان دهی خواهد کرد. بهمان گونه که خورشید از آن هیچ کس نیست و باد را نمیتوان تنها در اختیار خود گرفت و شبنم را در باغ خود و بر چمن های حیاط خانه خود افشاند. آنها با مادرانی که در تملک هیچ کس نیست به گردش و بازی مشغول خواهند شد. ترس و ناامنی حتی از میان حیوانات نیز رخت بر خواهد بست. آنها دیگر انسان را بمثابه خطر شناسائی نخواهند کرد. کودکان فردا قرار گذاشته اند که برای موجودات مختلف منطقه جنگلی نزدیک محل زندگی خود هرکدام بفراخور حال محلی برای زندگی درست کنند. انسان قابلیت ابزار سازی اش را در پهنه تمامی اشکال حیات می گستراند. در این کار سعی میشود ویژگی های هر حیوانی را در نظر گیرند. هیچ اصراری نیست تا همان شکل از حیات را که برای خود می پسندیم، برای سایرین درست کنیم. گروهی مشغول شناسائی گیاهان و گلهای جنگلی میشوند. مادران و پدران بدون اینکه تعمدی داشته باشند، آنها را در کسب تجارب فردی آزاد می گذارند. انتقال تجارب، بیشتر در حالاتی صورت می گیرد که ضرورتی فراتر از محدودیت زمانی داشته باشد. کودکان فردا جنب و جوش خود را در سطح جنگل پخش می کنند. صدای شور و شوق آنها با تنفس عادی جنگل یگانه میشود. پرندگان در فواصلی نزدیک تر به انسانها قرار میگیرند و هراز گاهی روی دوش کودکی می نشینند و خنده شوق آن کودک تمام فضا را زیبا می کند. اینها رویاهای کودکانه نیستند. من از صمیم قلب باور دارم که انسان بر انحرافات ذهن خود غلبه خواهد کرد.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?