کلَ‌گپ

۱۷/۱۱/۱۳۸۲

كلمه " رهبر " توهيني است به بشريت! طبيعي است كه براي من نيز همچون بسياري از دوستانم سير قضايائي كه در سرزمين موسوم به ايران بوقوع مي پيوندد، موضوعي باشد كه نظرم رو به خود جلب كند. – به اين قضيه در زماني ديگر باز خواهم گشت كه چه مبنائي براي تعيٌن يك سرزمين در نظر گرفته ميشود: آيا اين منطقه اي معين است كه مبناي نامگذاري براي تمامي انسانهاي ساكن در آن، همه موجودات و خلاصه تمامي امكانات يك منطقه ميشود، يا اينكه اين تيره معيني از انسانها هستند كه مبناي نامگذاري براي سرزمين معيني مي شوند. مثلاً: آيا نام ايران از انسانهائي گرفته شده كه يه زماني شروع كردند به زندگي در يك سرزمين مشخص؟ ( در اين صورت باز اين سوال مطرح خواهد شد كه: پيشتر از آن، چگونه چنين نامي براي آن انسانها مشخص شده است؟ آيا در پي گيري عميق تر، به اين نكته نمي رسيم كه اسم گذاري براي گروه هاي مختلف انساني، صرفاً براي فراهم كردن تفكيك افراد از يكديگر و صرفاً خصلت ابزاري داشت براي شناسائي؟ بهرحال شايد اين موضوعي باشد كه بطور مشخص مي بايد به آن پرداخت.) يا اينكه نام منطقه اي مشخص ايران بوده و ساكنين آن منطقه ايراني ناميده شدند؟ بهرحال اين موضوع بحث جداگانه اي است كه ميبايد بطور مجزا به آن پرداخته شود - نظراتي كه متاثر از آن حوادث مطرح ميشوند، عموماً انطباق يا عدم انطباق فلان و يا بهمان حرف و گفته و حادثه را با فلان و بهمان نظريه و درك از مدرنيسم، دموكراسي خواهي، عدالت خواهي عميق و غيره در مد نظر قرار ميگيرد. اما اگر بدون اينكه هيچ ايده اي را پيشاپيش مبناي نگرش خود قرار داده و به امور انسانهاي آن سرزمين با نگاهي بي واسطه و مستقيم نگريسته و بدان تعمق كنيم، متوجه قضاياي هولناكي خواهيم شد. گفته ميشود كه خامنه اي بعنوان باصطلاح رهبر مذهبي، كه خود در درگيري هاي جنگ قدرت طرف گروه معيني را گرفته، بشدت به جريان مخالف حمله كرده و آنها را بنحوي از انحاء همدست با شيطان و اجانب و خلاصه يك مشت از اين اصطلاحات كه مثلاً اسمش را بايد فحش ناميد، نثارشان كرده است. از سوي ديگر، رئيس جمهور كه با پذيرش نقش خود و دل بستن به آراي به اصطلاح آگاهانه توده ها، عملاً خودش را مثل كيسه بكس در برابر راي دهندگان گذاشته تا وظيفه شان را در حد انداختن كاغذ راي در صندوق بفهمند و جنگ و دعوا را براي ديگران بگذارند. و آخرالامر، كمتر از شهيد شدن و تبعيد و محاكمه و تحقير تاريخي و غيره، به هيچ چيز رضايت نخواهند داد. باري، اين آشيخ خاتمي، تلاش ميكند از سوئي راي دهندگان را متوجه سازد كه اگر به قدرت راي خود تكيه داريد، پس كسي را كه انتخاب كرده ايد تا امور شما را پيش ببرد، بگذاريد كارش را بكند و در راي گيري بعدي، بزنيد در كونش. از سوي ديگر به جريان روبرويش مي گويد: بابا جان، گذشته آن دوراني كه ميشد از يه گوشه اي به عالم و آدم حكم داد. بياييد روي زمين. آخه شما كه تمامي اركان اقتصادي جامعه رو در دستتان داريد و... خلاصه يك مشت نصيحت كه شما هم از جنگيدن با مردم و اينها دست برداريد. آنهائي هم كه در مجلس نشسته اند، طبعاً چيزي بيشتر از سهم در قدرت نمي خواهند. اگر همان موقع كه داستان نظارت مطرح شد و اين قضايا پيش نمي آمد، اينها حاضر بودند با همانها در جنگ انتخاباتي شركت كنند. در واقع امر چيز بيشتري غير از حضور در همين دم و دستگاه نمي خواستند. كاري كه آنها مجبور به انجام آن شده اند، نه تهاجمي و از زاويه ادراك به حقوق واقعي انسانها، بلكه در موضع دفاع و ترغيب طرف مقابل به پذيرش همان قواعد بازي است كه تاكنون جاري بوده است. بهرحال بدون اينكه قصد داشته باشم، نسبت به رفتار و شخصيت و منش هركدام از اين افراد نظري بدهم، در كليت مي گويم كه بست نشيني آنها دفاعي بوده و نه تهاجمي. تهاجم در واقع از سوي نيرويي رخ داد كه خود را براي غلبه كامل بر قدرت و پذيرش همه تبعاتش آماده كرده است. آنها جهان را بيش از اين درگير به امورات خود ميدانند كه بخواهند بمثابه مانعي در برابرشان باشند. اگر بخواهم راحت تر بنويسم، بايد بگويم كه جنبش مردمي ايران در مسير شكست سخت خودش قرار دارد و ترغيب سربازان آن به جنگي بي چشم انداز، جز زمينه اي براي تعزيه هاي بعدي و مراسم سوگواري و سرقبر مصدق رفتن ها، هيچ چيز ديگري به ارمغان نمي آورد. البته در همين جا به گوشزد يكي از دوستانم توجه مي كنم كه همگان را منع كرده بود تا مصدق را با مثلاً نمايندگان اصلاح طلب مقايسه كنيم. مشكل قضيه اما فراتر از اين حرفهاست. در اينجا رابطه انسانهاست كه در تناقض عجيب قرار دارد. مهم اين نيست كه حرف هاي خامنه اي كينه توزانه، جناحي و يا ضدمردمي و احمقانه است. حتي اگر تمام حرف هايي هم كه ميزد بسيار استادانه و عالمانه و يا فيلسوفانه مي بود، باز اين اصل كار هست كه بي معني است. جامعه اي كه افرادي را فراي خود مي پذيرد، چنين جامعه اي بيمار هست، نه اينكه آن رهبر خائن است و اينطور هست و آنطور. جامعه اي كه حضور فردي را بمثابه شاه، ولايت فقيه، رئيس جمهور، رهبر، غيره و غيره مي فهمد، هيچگاه قادر به درك حقوق خود با ساير انسانها نخواهد بود. بهمين دليل احساس مسئوليت را با وظايف و نقش افراد در جامعه اشتباه مي گيرد. براي آنها كه پائي روي زمين دارند، حق راي قائل است و حتي گاهاً چشم بسته و در تبعيت از اين و آن و براي سايرين در سلسله مراتبي پله اي حس مسئوليت. متاسفانه اين دركي نيست كه در محدوده طرفداران ساختارهاي موروثي قرار گيرد، بلكه گستره وسيع تري را و شايد تمامي پهنه حيات انساني را در چنبره خود دارد. طرفداران شاه و ولايت و رهبر، شايد براي چنين افرادي حقوقي وراي همه انسانهاي ديگر قائل اند. اما بدبختي قضيه اين است كه فردي را ابتدا انتخاب كني، و انگاه در فورمولي پيچيده آن فرد مقدس گردد. و حقي برايش قائل شوي كه بجاي تو فكر كند و حرف بزند و راه و چاه را به تو بنماياند. مگر نمونه آمريكا برايمان كافي نيست؟ يا حتي پاپ كه مسيحيان ابتدا او را انتخاب مي كنند و آنگاه فرد انتخاب شده آنها، نماينده خدا روي زمين مي شود... من اگر مي پذيرم كه تمامي اجزاء انتخاب هاي روزمره زندگي من مربوط به خودم بوده و هيچ كس جز در موقعيت مشورتي – آنهم زماني كه من از وي مشورت بخواهم – نبايد در آن دخالت كند و بر اين حق خود آگاه باشم، آنگاه اصلاً به سخنان خامنه اي گوش نميدهم تا مثلاً خوب يا بد صحبت كردن و لازم الاجرا بودن و يا مقاومت در برابر آنرا مطرح كنم. حتي اگر در محدوده حيات اجتماعي و آنهم در تبعيت از درك " مذهب نوين جامعه بشري " – كه آنرا مدنيت و مدرنيته و نميدانم ساختار عرفي مسئوليت اداره جامعه و از اين قبيل مينامند – بخواهيم به حضور افرادي مثل خامنه اي نظر بياندازيم، متوجه بي معني بودن حضور وي در حيات سياسي اجتماعي جامعه خواهيم بود. براستي جامعه ما يكي از استثناء هاي جهان است. چرا كه ميزان جنگ لفظي در اين جامعه، هزاران بار پيچيده تر از مناسبات اقتصادي در آن عمل مي كند. در واقع ساختارهاي اجرائي در جامعه و يا حتي قانونگذار، نقش ويژه اي در ساختار اقتصادي جامعه ندارند. و از اين مهمتر اينكه آن رفتارها در تبعيت از قانون منفعت، زبان روشن تري را دنبال مي كند و بدون اينكه اسير لفاظي هاي سياسي گردند، امورشان را در كمال آرامش پيش ميبرند. اوضاع سياسي در چند ساله اخير بخوبي گواه اين مدعاست كه چگونه ساختارهاي اقتصادي عليرغم عدم دسترسي به ساختارهاي اجرائي و سياسي، نه تنها اموراتشان را پيش ميبردند، بلكه در تحكيم آن نيز كوشيده و موفقيت هاي چشمگيري بدست آورده اند. كمااينكه هجوم همه جانبه شان براي تعيين تكليف قطعي با ساختار اجرائي، ناشي از ميزان دسترسي شان به ابزارهاي اقتصادي و نبض حيات مستقيم و بلاواسطه جامعه هست. حتي جسته و گريخته نيز شنيده مي شود كه در اركان اقتصادي واقعي درون جامعه – من هيچ نظري در مورد ساختارهاي بيمارگونه و پرهرج و مرج آن ندارم. اين موضوعي است كه به اطلاعاتي عميق تر و گسترده تر از كاركرد آنها نياز دارد – هستند عناصري كه به عيان نظرگاه هائي غيرديني دارند، اما در رفتارهاي مديريتي خود از عقب مانده ترين شيوه ها براي حفظ قدرت خود بهره ميگيرند كه در اين زمينه حتي صحبت زد و بندهاي آشكار و پنهان بسياري نيز در ميان است. تا زماني كه ما دركي عميق از استقلال فكر و انديشه انسان نداشته باشيم، تا زمانيكه مناسبات انسانها را تنها و تنها در حالتي از ساختار هرمي بفهميم، بايد يقين داشته باشيم كه جز شركت در بازي هاي دوره اي، ماحصل آن چيزي براي ما نخواهد بود. حتي اگر در آن سرزمين، ساختارهاي موازي بمثابه دستگاه روحانيت و غيره هم در كار نباشد، باز هم اين نوع نگرش قادر نخواهد بود بحران هاي عميق انسان و تمامي تبعات اجتماعي آنرا حل كند. ساختار سازي خود بمثابه معلول ناشي از بهم ريخته گي ذهني انسان، نه تنها راه حلي براي غلبه بر كج انديشه گي انسان نيست، بلكه بجاي خود دامن زننده بحران و فراروياندن آن تا سطح بحران هاي اجتماعي خواهد بود. نگاهي ساده به ساختارهائي كه بصورت احزاب و دسته جات و جبهه ها و غيره در اينجا و آنجا خودشان را به برخي امور مشغول كرده اند، اين مدعا را بما ثابت مي كند. همين يكي دو روز پيش بود از يكي يادداشتي ديده بودم كه به برخي ديگر از اعضاء گروه خود مي گفت كه حضور شما را و اينكه بيش از بيست و چهار سال بر راس افكار و انديشه هاي ما حكمروائي كرده ايد، تحمل كرده ايم و ديگر بس است و مي خواهم فلان و بهمان كنم... اين فرد حتي يك لحظه ترديد نكرده كه اشكال از آنان ديگر نيست كه به او حقه زده اند. اين خود اوست كه خودش را بمثابه برده تقديم ديگري كرده است. چه در راه هدفي مقدس، يا خدائي آن بالاها و غيره. از سوي ديگر دامن زدن به اين رويا كه انگار ساختار عرفي و مدني ناظر بر مناسبات انسانها با هم حلال مشكلات است، خود نيز تحميق انسانهاي ديگر است. آناني كه در همين جوامع غربي زندگي مي كنند و نمي خواهند چهره واقعي مناسبات موجود را ببينند و صرفاً در مقام مقايسه بين جوامع مختلف چنين ساختاري را در ذهن مردم سرزمين هاي ديگر ترويج مي كنند، بايد بدانند كه خطاي بزرگي مرتكب مي شوند. اگر آنها را فريب دهندگان مردم نناميم، حداقل اين است كه براي رسيدن به ايده آل هاي شخصي و يا گروهي خود، به غرقاب خودفريبي عجيبي گرفتار مي آيند كه نجات از آن به همان راحتي سقوط در آن نيست. من براي نمونه تنها به يك مورد در اين زمينه اشاره مي كنم: جدا از نقش روابط و زد و بندهاي پنهاني كه در تمامي اين جوامع جريان دارد و انگار همچون رشته هاي نامرئي اساس اين جوامع بر آن استوار است، در عين حال ميتوان از تصاميمي بسيار آشكار و وقيح ياد كرد كه چگونه منتخبين مردم در كشورهاي اروپائي در فريب راي دهندگان خود و ترويج عداوت و تنفر و كينه توزي و نژاد پرستي از آن بهره گرفته و از سوي ديگر در غارت جامعه خود تابع هيچ پرنسيب اخلاقي و يا تفكر اجتماعي نيستند. هم اكنون چندين ماجراي بسيار جدي حكايت از دست داشتن مقامات سياسي در اين جوامع در زدوبندها و رشوه خواري هاي عميق دارد. عليرغم تسلط كامل امنيتي و پليسي بر حيات روزمره مردم، با اينهمه هيچ چشم اندازي از غلبه بر بحران هاي روحي و عاطفي و هزار مشكل ديگر اجتماعي ديده نميشود. همه اين قضايا نشان ميدهد كه صرف وجود ساختاري عرفي براي انجام امور اجرائي مناسبات انسانها در سرزمين هاي مفروض، هنوز نشان از وجود هيچ راه حلي ندارد كه قصد آن غلبه بر بحران هاي انساني و متعاقباً غلبه بر بحران هاي اجتماعي باشد. نماياندن چنين جوامعي بمثابه ايده آل به مردمي كه زير ستم و رنج عده اي ديگرقرار دارند، خطائي جبران ناپذير است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?