کلَ‌گپ

۰۹/۱۲/۱۳۸۲

تنها سحرگاهي كه نميخواهم ببينمش ساعتي از نيمه شب گذشته. روح و جانم اينك در جائي ديگر است. در جائي كه شايد نشانه هائي از نزديكي به طلوع صبح را دارد. قطعاً كسي و يا كساني هستند كه بيدارند. كسي كه ضربان قلبش شديدتر از هرزماني ميزند. و ديگراني ديگر كه گريه خاموشي در جانشان جاي دارد. يك سوال جانكاه در جانشان هست: آيا در اين جهان به اين پهناوري جائي براي كبرا نيست؟ آيا همه گوش ها و چشم ها بسته هستند؟ آيا قلب ها از كار افتاده اند؟ بشر امروز خود را نماد توانمندترين دوره حيات انسان ميداند اما قادر نيست جلوي روندي را بگيرد كه قرار است جان جوان كبرا را امشب بگيرد. انگار ما انسان هاي امروزي بر اساس قوانين ساده فيزيكي در بعُد كمي خود تكثير شده ايم و همراه آن احساساتمان، عواطفمان و خلاصه همه آن نمودهائي كه ما را به لقب انسان نزديك ميكرده، را در واحدهاي صدگان و هزاره ها و غيره تقسيم كرده ايم. شرم باد بر آناني كه زندگي و مناسبات انساني را در معاني و مفاهيم قانون به بند كشيده اند. نامش هرچه ميخواهد باشد. چه قوانين اسلامي و چه مدرن و چه و چه و چه. دنيا خود را در تقابل ارزش هاي مختلف غرق كرده و در اين ميان حيات زنده انساني است كه تنها با تطابق و يا عدم تطابق با اين و يا آن ارزش متعارف ناديده گرفته ميشود. او را در بلبشوي افسار گسيخته زندگي شهري بدنيا پرت كرده اند؛ او را در مصاف با حقيرانه ترين شكل حيات قرار داده اند؛ در دستش چاقو و روحش و جانش را به جنون كشانده اند و آنگاه، ميخواهند ماحصل همه اين قضايا را با انطباق يا عدم انطباق با يك مشت حرف مفت نوشته شده در كتابهايشان محك زنند. همه آناني كه در سحرگاه امروز سر به مهُر ميگذارند در قتل كبرا سهميند. همه آناني كه سربه بالين گذاشته ايم و مشغله فردايمان را در حالتي از خواب و بيداري مزه مزه كرده و مي كنيم، در قتل وي شريك هستيم. همه ما انسانها در مورد همه اتفاقاتي كه در دنياي كنوني رخ ميدهد سهيم هستيم. وقتي بي عشق زيستن، كينه ورزيدن، دامن زدن به اختلافات و مقايسه هاي مداوم، جنگ، جنگ، كشتار، كشتار و ... تنها روش مورد استفاده همگان است، وقتي حس در جان آدمي مي ميرد و تنها وجودي متحرك برايمان باقي مي ماند، آري ما دست به دست يكديگر مي دهيم و كبرا را مي كشيم. و هزاران كبراي ديگر را در دستاي كريه هزارتوي گند مناسبات خود به جنون مي كشانيم. تا بارديگر حوادثي مشابه را دنبال كنيم. وقتي فكر مي كنم كه نام وي كبرا نيست و نام خواهرم را بر خود دارد، وقتي مجسم مي كنم كه چگونه خواهرم را تحقير كردند و زجر دادند و همه بلاها را سرش آوردند، دختركي نوجوان را كه ميبايد رنگ پريده گي هاي دلنشين عشق هاي لحظه اي را تجربه ميكرد، در مصاف با شرائطي قرار داديم و آنوقت... آناني كه قدرت ايده و انديشه شان با كار امثال كبرا به زير سوال مي رود، آناني كه آدمها را با تفاسير تطبيق ميدهند و نه كلماتشان و آياتشان را با زندگي انسان، آنان اين شرم را هيچگاه نمي توانند از خود دور كنند. نگاهم به چهره كبرا دوخته شده. در چند روز گذشته اين چشم ها حتي يك لحظه رنگ آرامش بخود نديد. شايد عذابي را كه در طي دوره زندانش كشيده هيچگاه نتواند از ضمير خود پاك كند. اما نگاه امشب وي از جنس ديگري است. اگر چه مرا مجاز نميدانند، اما ميخواهم در تمام اين لحظات دستش را در دستانم داشته باشم. بگذار سردي خونش را با عميق ترين احساس همدردي ام گرم كنم. امشب ميخواهم چشمانم را در تمام صورتم پهن كنم و با تمامي پهناي صورتم به طنابي نگاه كنم كه بي شرمانه به گردن كبرا انداخته ميشود. ميخواهم تكان هاي بدن وي را كه انگار روي اين زمين زيادي بود تا آخرين لحظه باز ايستادن از حركت نگاه كنم. اين حق همه ماست كه زجر بكشيم از اين حقارتي كه بر چهره مان هست. كبرا! من نميدانم فرداي من و ما چگونه خواهد گذشت. شايد روي زمين حضورت را نمي توانستند تحمل كنند، اما در قلب بسياري... به صراحت مي گويم كه در قلب بسياري باقي خواهي ماند. ما اين شرم را در جان خود تا ابد حفظ خواهيم كرد. نميدانم چند ساعت ديگر كبرا را مي كشند. اين دقايق چقدر سخت مي گذرند. ساعت هفت و نيم صبح پ.ن - الان در سايت زنان ايران ديده ام كه خبرداده اند صبح امروز كبرا رحمان پور را اعدام نخواهند كرد. باقي خبر را ميتونيد در سايت زنان ايران بخوانيد.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?