مشاهدات زاغچه باغچه ما
ديگه فكر كنم سه روزي ميشه كه همين جور رو بالكن افتاده و از جاش بلند نميشه. امروز وقتي داشتم از بغل ساختمان مي گذشتم، يه بوئي به مشامم خورد. وقتي خوب حواسم رو جمع كردم و دنبالش رو گرفتم، متوجه شدم بو درست از روي همان بالكن پخش ميشه.
سه روز پيش بود كه تو گرگ و ميش هوا اومد رو بالكن. يه گربه تنبل هم دنبالش راه افتاده و اومده بود. تو دستش يه بسته پلاستيكي از اين نون هاي ورق ورق سفيد بود. اين هم كار هميشه گي اش بود كه از بالاي بالكن نونها رو پرت كنه بطرف محوطه پشت ساختمان.
بغيراز تك و توك خونه هائي كه نشان از جنبده اي در خود داشت، بقيه كيپ كيپ بسته بودند. نه فقط پرده ها رو كشيده بودند، حتي بعضي از اونا با حفاظي كركره اي از بيرون كيپ شده بودند. هنوز هوا روشن نشده بود و هيچ نشاني از اين پرنده هاي كوچك پرسروصدا در ميان نبود. واسه همين وقتي در بالكن رو باز كرد، صداش تو تمام محوطه پيچيد.حتي خش خش پلاستيك رو ميشد شنيد وقتي كه داشت نون ها رو يكي يكي از توش در مي آورد و با لذت و هيجان خاصي زور ميزد تا اونا رو هرچه دورتر بندازه.
ادامه