کلَ‌گپ

۰۶/۰۲/۱۳۸۳

واژه ها و تبعات شان وقتي تيتر خبري رو در سايت اخبار روز و يا ايران امروز مي بينم كه نوشته: " مردي همسرش را با ريختن بنزين آتش زد و ... " يا اينكه در فلان شهر چند مرد دختركي چهار و نيم ساله را دزديده و پس از چندين بار تجاوز به قتل رساندند... و خلاصه از اين گونه اخباري كه در فضاي روحي و فرهنگي متعارف بوي اشمئزاز از آنها بر مياد رو منتشر مي كنند احساس مي كنم قبل از هرچيز دنياي نگارش و ادبياتمان هست كه بايد بطور اساسي تغيير كند. به ياد شعر سپهري مي افتم كه ميگفت: ... واژه را بايد شست ... با واژه بايد زير باران رفت... در كنار اينگونه اخبار مي بينيم خبري را كه امسال توسط رسانه هاي اروپائي نيز درباره اش صحبت شده، قضيه كشتار ارامنه توسط نيروهاي تركي در سال 1915 است. هنوز يك ماه هم از مراسم دهمين سالگرد كشتار در رواندا و بروندي نگذشته. من نميدانم آيا انعكاس چنين اموري هيچ نقشي جز تهييج منفي و دامن زدن به احساسات رقيق و عاميگري كار ديگري مي كند؟ اگر تمامي يادهاي منتقل شده از رفتارهاي انسانها نسبت به يكديگر را در كنار يكديگر قرار دهيم و باصطلاح تاريخ را ورق بزنيم – البته براي خواندن! – متوجه ميشويم كه دفرمه شدن انسان و شكل گيري نگرش خاصي به زندگي و حيات و امثالهم در زمانهائي بسيار بسيار قديم بروز كرده است. شايد حتي اين نظر نيز بتواند جائي باز كند كه همه كژي ها و انحرافات ذهن انسان، خود ماحصل روند عادي حيات بوده و بشر و يا انسان ديگري نميتواند وجود خارجي داشته باشد. و در همين راستاست كه بسياري ميپذيرند كه انسان شايد بتواند درون همين زندان خود ساخته برخي تغييرات اصلاحي ايجاد كند. بهررو منظور من بيشتر اين است كه تمامي حوادث بعداز تحكيم جايگاه ذهنيتي دفرمه شده در انسان، ناشي از چنين انشقاق اساسي دروني اش بوده و بعداز آن هيچ انساني – البته نمود ظاهري اش منظورم است – در اعمال و رفتاري كه بروز داده مقصر نيست. باز بايد به اين نكته اشاره كنم كه حتي مفهومي بنام تقصير و مجازات و يا حتي پاداش و اجر و اينها معيارهائي است براي جهاني انشقاق يافته و متاثر از ذهنيت انسانهاي شرطي. آنچه كه در برابرمان بروز مي كند كمترين اثري كه داشته اين است كه: تمامي اديان، فلسفه ها، جهان بيني ها و تمامي نمودهاي اخلاقي موجود و مطرح شكست خورده اند و انسان هيچگاه قادر نخواهد بود در دنباله روي از آنها بر بحران هاي بنيادين خود غلبه كند. دست اندركاران قدرت در ايران كه از تكرار بي حدو مرز الهي بودن خود و برپا كردن جامعه اي اسلامي ديگه حال دوست و دشمن را بهم زده اند، وقتي با اينهمه نابساماني هاي زندگي جمعي روبرويند كمترين نشانه عقلانيت در آنها اينگونه خواهد بود كه بپذيرند: شكست خورده اند. اما در كنار اينها از كار دست اندركاران سايت هاي اينترنتي باصطلاح سياسي در عجبم. وقتي بنحوي از انحاء براي آن مرد بدينگونه مايملكي قائل مي شويم: " ... مردي زنش ..." يعني اينكه آن زن در مايملك آن مرد قرار دارد. و حال آن مرد در نظر دارد با مايملك خود اينگونه و يا آن گونه برخورد نمايد. اين جمله اگر اينطور مطرح ميشد باز ميتوانستيم از معصوميت ادبيات سخن بگوييم: مردي با ريختن بنزين روي يك زن، دست به جنايتي زده و وي را كشته است. در چنين حالتي ميتوان كار مرد را همچون جنايتي در نظر گرفت كه ريشه يابي جنايت برميگردد به چگونه گي برخورد با معضلات اخلاقي، فرهنگي و روحي جامعه و برطرف كردن ريشه اي آن. ربودن كودكي – كه خود به اندازه كافي مشمئز كننده هست – وقتي با سمفوني دردآور ديگري همراه ميشود همچون تجاوز جنسي و آنهم برعليه يك كودك، جز درد و دامن زدن به بيچاره گي خوانندگان هيچ ماحصلي ندارد. آيا ميخواهيم بگوييم كه چنين اموري ناشي از حضور جمهوري اسلامي و قوانين محدود كننده آن در زمينه هاي جنسي و امثالهم است؟ من فكر نمي كنم نويسندگان سايت ها اينگونه ساده انديش باشند. وقتي انسان دفرمه هست، ديگر هيچ ربطي ندارد كه در كجاي جغرافياي زمين ايستاده است. چه واكنشي نشان ميدهد و چگونه نمودهاي دفرمه بودن ذهن و مغز و سيستم راهبر حيات روزمره اش بروز ميكند. هرچه هست از روالي غيرمنتظم با نظمي نشان دارد كه در كليت هستي جاري است. اما شايد مهمترين انگيزه براي دست اندركاران اين سايت ها جذب مشتري باشد. انگيزه اي كه متعاقباً فرد را دنبال اخبار و احاديث تكان دهنده ميكشاند. و خبر، كه ميتواند نمود حادثه اي ساده باشد، در انعكاسي گسترده تبديل به كالائي ميشود كه شايد بتواند چند صباحي اذهان كرخت شده در فورمول هاي ارزشي جوامع بحران زده و غيراخلاقي و دفرمه تحت تاثير قرار دهد. در همين راستا بود كه وقتي شنيدم فعالان سياسي خواهان محاكمه عادلانه " انصاف علي هدايت " با حضور وكيل و هئيت منصفه و از اين قبيل شدند، خنده اي تلخ در صورتم ماسيد. مگه آناني كه بر اريكه قدرت نشسته اند در دستگيري وي محق بوده اند كه حال ما خواهان محاكمه عادلانه وي هستيم؟ بطور اتوماتيك ياد قضيه اي مي افتم كه در سال شصت و پس از شروع عمليات نظامي مجاهدين از سوئي و شبه محاكمات باصطلاح انقلابي از سوي دادگاه انقلاب شاهدش بودم. فردي را چند روزي بود كه دستگير كرده بودند. وي كه بعنوان دختربازي و بطور كلي رفتارهائي مغاير با اخلاقيات ماليخوليائي عده اي نوجوان و درك منحصر بفرد آنان از اسلام دستگير شده بود براي محاكمه به زندان رشت و بخشي آوردند كه ما هم زنداني بوديم. بطور معمول هرتازه واردي مورد سوال و جوابي كلي قرار ميگرفت تا بدانيم چرا و در چه رابطه اي دستگير شده. چون آوردنشان به زندان سياسي طبعاً ميبايد نام و نشاني از سياسي بودن وي داشته باشد. وقتي قضايا روشن شد، هيچ كس ديگر كاري به كارش نداشت. سرش به فوتبال و پينگ پنگ و از اين حرفها مشغول بود. تا اينكه وضعيت عمومي در زندان عوض شد و وي كه در همين مدت تحت تاثير شعارهاي مجاهدين قرار گرفته بود، ترجيح داد كه در اتاق آنها باشد و حتي شروع كرده بود به خواندن نماز جماعت همراه آنان. اگرچه تعدادي از ما را كه هوادار گرايش اكثريت بوديم، بقيه زندانيان بايكوت كرده بودند، اما پيش مي آمد كه با بعضي از اين بچه ها كم وبيش سلام عليكي داشتيم. هنوز يكماهي نگذشته بود كه وي را براي دادگاه بردند. بهمراه جواني ديگر كه پيشتر از وي دستگير شده و در اولين دادگاه به شش ماه محكوم شده بود. حال دوباره آنها را به دادگاه بردند. وقتي از دادگاه برگشت، من ازش در مورد جريان دادگاه پرسيدم. گفت: وقتي ميخواستند منو دادگاهي كنند، بهشان گفتم: من دادگاه شمارا قبول ندارم و فقط در برابر دادگاه خلق پاسخگو خواهم بود. در جوابش هم حاكم شرع گفته بود، خب برو در زندان آب خنك بخور تا دادگاه خلق تو رو بعداً محاكمه كنه. وي خيلي شوق زده بود و فكر مي كرد كه كار بزرگي كرده. بهش گفتم: مگه در برابر دادگاه خلق هم بايد تو رو محاكمه كرد؟ دادگاه خلق در واقع نيروهاي ضد خلقي رو محاكمه خواهد كرد. و تو اتفاقاً بعنوان يك خلقي داري توسط دادگاهي غير خلقي محاكمه ميشي. اين چه حرفي بود كه زدي؟ بهتر نبود يه تعهدي امضاء كني و بزني بيرون؟ اگه هم به فعاليت سياسي اعتقاد داشتي، فكر نمي كني كه يك نفر در بيرون از زندان خيلي بيشتر مفيد خواهد بود؟ از طرف ديگه، مگه تو رو فقط در رابطه با نهي از منكر نگرفته بودند؟ چرا از اين فرصت استفاده نكردي... خب معلوم بود كه بحث ما به نتيجه نمي رسيد. حالا وقتي پذيرش حق محاكمه براي دادگاه هاي ايران رو مي بينم كه براي برخي از افراد صرفاً بخاطر مسافرت و امثالهم شكل ميگيره – من فكر مي كنم ساير مسافرين هم بايد حواسشون جمع باشه وقتي ميان خارج و احياناً ميخوان برخي تفريحاتي رو دنبال كنند كه در ايران براحتي ممكن نيست، بايد مواظب عكس و نشان و از اين قبيل باشند. واقعاً نميدانم چه وقت خواهد شد كه هر نويسنده اي در قبال هر كلمه اي كه داره روي كاغذ، مونيتور و هرجائي ديگه منعكس مي كنه، آنچنان احساس مسئوليتي داشته باشه كه فكر كنه دقيقاً با هر حرف و هر كلمه اش، جان موجود زنده اي هست كه در خطره. درست مثل جملاتي كه ميگوييم: مردي همسرش را... انگار يك زن ميتواند با لغت همسر در تملك كسي قرار بگيره. تمامي چنين برداشت هائي بايد از همه جملات مراوده ميان انسانها خارج بشه تا بتوانيم يگانه گي جامعه بشري رو درك كنيم. واقعاً راه ديگري نيست.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?