کلَ‌گپ

۲۹/۰۱/۱۳۸۳

لحظه اي زندگي در جلد " گاليله" من فكر نمي كنم كه گاليله اساساً آدم شجاعي بوده و يا حتي فرصت طلب و يا ترسو. همه اين صفت ها وقتي بكار ميان كه عمل معيني شكل گرفته باشه و ماحصل كار رو با اوضاع و احوال محاسبه و مقايسه كرده باشيم. شايد كارهائي كه بعدها صفت شجاعانه رو بخود اختصاص داده اند، در لحظات بروزش نشانه هائي جدي از حماقت و بيگدار به آب زدن فرد مجري را در خود داشته اند. و در تاريخ تنها آن اعمالي به ثبت رسيده اند كه منتجه معيني داشته وگرنه، خيلي از آن آدمهائي كه فلان و بهمان كار را هنوز شروع نكرده از صحنه خارج شده اند، يا مثلاً تمامي آناني كه دست به قلم برده تا داستاني بياد ماندني بنويسند و ماحصل كارشان را حتي خودشان هم مايل به يكبار خواندنش نيستند، همه اينها هم در فعل و انفعالات انساني وجود داشته اند. وقتي گاليله مطرح كرد كه زمين گرد هست و ستاره اي است در كهكشان، شايد اين حرف و حديث اينجا و آنجا مطرح بوده، اما دستگاه انگيزاسيون همين قضيه رو تبديل كرد به امري تاريخي. در واقع پارامتر ديگري نيز در اين ميان دخيل بوده. يعني در مقابله بين خرد و بي خردي است كه چنين حالاتي بروز ميكند. البته عرصه و ميدان بروز نيز پارامتر ويژه اي است. مثلاً مقابله فوق در خانه ما و بين پدر و مادرم – بدون اينكه خرد هم كاسه با يك شكل وجود در نظر گرفته بشه – حتي از محدوده اتاق محل زندگي مان نيز فراتر نرفت. و اما اگر كفر گوئي هاي پدرم را از راديو پخش ميكردند، آنگاه شايد اين پاسبان ساده و بي سواد به يكي از قهرمانان مبارزه براي آته ائيسم در ايران – و نه در رشت كه قربانش برم انگار همه آته ائيست بودند مگر اينكه عكسش ثابت بشه! – تبديل ميشد. گاليله كه فكر ميكرد براي دستاوردهاي علمي اش شايد جايزه اي هم بگيره، بيگدار به آب زده بود. اما در تلاطمات دروني لحظات تصميم گيري به صداي بلند، زماني كه ماده مرموز تلخي در سراسر وجودش پخش شده و آب بدنش رو خشك كرده بود، از دهانش در مياد كه: بابا غلط كرديم. شما چرا قضيه رو اينقدر جدي گرفتيد... و ساير قضايا كه همه از آن اطلاع دارن. يوليان باربر كه در عرصه فيزيك كوانتوم سالها كار تحقيقي انجام داده، چندسال پيش نظريه اي رو عنوان كرد كه در اينجا و آنجا نيز درباره اش صحبت هائي ميشد. اينكه زمان ساخته شعور دفرمه انسان هست و ناشي از بازي هاي فيزيكي معيني در مغز. اينكه ما از مجموعه تصاويري كه در ذهنمان حك مي كنيم، و شكل دهي سلسله ي دنباله داري از آنها، براي آن تصاوير و زنجيره آن، تصوري از زمان را نيز قائل مي شويم. وي تاكيد به اين نكته داشت كه درك عميق همين نكته خود به ذهني غير شرطي نيازمند هست و ماحصل چنين ادراكي تغييري بنيادين در زندگي انسان روي زمين و تعميق زندگي هارمونيك آن با حيات در كليت هستي بوجود مي آورد. وقتي به سير حيات انساني در هستي نگاه مي كنم و يا اينجا و آنجا نشانه هايي از تاريخ انساني را مي بينم و يا مي خوانم به اين نتيجه قطعي مي رسم كه : شعور انسان نقش اصلي در انحرافش داشته و عامل تعيين كننده در بهم ريختي عمومي در مناسبات انسانها با يكديگر و با تمامي نمودهاي ديگر طبيعت و هستي بوده و كماكان اين نقش رو دنبال مي كنه. شايد آناني كه بصورت كلاسيك مي انديشند همين گفته را مساوي با جمله ديگري قلمداد كنند. و مرا به طرفداري از زندگي ذي شعور متهم. اما پيشاپيش مي توان متوجه شد كه نميتوان هيچ جوابي به اين اتهام داد. بدبختي بزرگ قضيه در اين است كه نقش مخرب شعور در هستي كنوني انسان را هركس تنها خودش ميتواند در مكانيسم دروني ادراكش بفهمد و حس كند. و اساساً ربطي به استفاده از ابزارهائي ندارد كه نه تنها توسط شعور شرطي فوق شكل گرفته اند، بلكه در تحكيم شرطي بودن آن نيز دخيل بوده اند. بهرحال من مملو از ترسي هستم كه گلويم رو خشك كرده و ميدانم كه در برابر اولين واكنش در قبال حرفم، خودم رو مي بازم. با اين همه چاره اي نيست. چه اين جمله رو بگويم و چه آنرا در درون خودم پنهان كنم از ماهيت آن چيزي كاسته نخواهد شد كه: شعور انسان و تمامي تبعاتش عامل اصلي تمامي بحران ها و قضاياي ديگري است كه بصورت رابطه علت و معلولي در پشت سرش رديف شده اند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?